قشر نخبگان پولدار خود را مستقل می کند
مصاحبه مارکوس کلوکنر با هانس یورگن کریسمانسکی
برگردان: آرش برومند

19.11.2012

کریسمانسکی با کار خود آناتومی اَبَر ثروت دنیای کنونی را تشریح کرده است. او پرده از قدرتی که با این ارزش های هنگفت پولی در پیوند است و بخشا قابل لمس نیست، برگرفته و آشکار می کند که در سیستم ها و ساختارهای پیچیده نیز، کنشگرانی با نام و نشان مشخص در کارند که بخاطر میزان ثروت شان بر شکل گیری دنیای ما نفوذی دارند که نمی توان آن را دستکم گرفت.

krysmanski

هانس یورگن کریسمانسکی استاد بازنشسته رشته جامعه شناسی در دانشگاه ویلهلم شهر مونستر آلمان است که سالیان زیادی است در مورد ثروتمندان و اَبَر ثروتمندان پژوهش می کند. او با انتشار کتاب «یک دهم درصد- امپراتوری میلیاردرها» جمع بندی جالبی از نتیجه کار پژوهشی خود ارائه کرده است.

کریسمانسکی با کار خود آناتومی اَبَر ثروت دنیای کنونی را تشریح کرده است. او پرده از قدرتی که با این ارزش های هنگفت پولی در پیوند است و بخشا قابل لمس نیست، برگرفته و آشکار می کند که در سیستم ها و ساختارهای پیچیده نیز، کنشگرانی با نام و نشان مشخص در کارند که بخاطر میزان ثروت شان بر شکل گیری دنیای ما نفوذی دارند که نمی توان آن را دستکم گرفت.

در مصاحبه زیر با نشریه تله پلیس این جامعه شناس در مورد قدرت مالی اَبَر طبقه نوین، ضعف های علوم اجتماعی در پژوهش قدرتمندان و در مورد «سناریوی جنگ های عریان جهان گستر آینده بخاطر حفظ بقا» صحبت کرده است.

تله پلیس: آقای کریسمانسکی بقول عوام پول بر دنیا حکومت می کند. شما سالیان زیادی است که در کار پژوهشی تان به ثروتمندان و اَبَر ثروتمندان می پردازید. آیا این گفته درست است؟

 در این جمله «پول بر دنیا حکومت می کند» طبیعتا منظور کلان پولداران، وام دهندگان و وام گیرندگان اند. خانم آن ریچاردز (Ann Richards)  فرماندار پیشین ایالت تگزاس از حزب دمکرات گفته بود «صاحبان طلا قاعده تعیین می کنند». در چنین دنیایی بی شک و تردید مهم ترین قاعده زرین عبارت است از اینکه: همه چیز از آن پیروزمند است. ازینرو  برخی از انسان های کاملا عادی از روی تصادف، زیرکی، خشونت و یا ارث به ناحیه اَبَر ثروت صعود می کنند. پول به ابزار تمام عیار قدرت و چیرگی در دستان افرادی بدل می شود که در مقابل هیچکس و هیچ چیز مسئولیت ندارند.

تله پلیس: و آنان بتدریج در می یابند با پول چه کارها می شود کرد؟

 طبق زبانزدی آمریکایی «Money is what money does» و کاری که پول می تواند بکند بسیار غیر قابل تصور است. این نقش اجتماعی اَبَر ثروتمندان و فعالیت اجتماعی شان است. و برخی کنجکاوان مانند من با پول اندک از لحاظ نظری به پژوهش آن می پردازند. در این رابطه این گمان ریشه می دواند که در بالا، یک طبقه نوین، یک اَبَر طبقه در حال پیدایش است.

چه کسی قشر بالایی را مورد بررسی قرار می دهد

 

تله پلیس: شما در کتاب تان انتقاد می کنید که علوم اجتماعی در پژوهش هایش در مورد نخبگان و یا حتی نخبگان صاحب قدرت بطور نسبی چیز اندکی ارائه کرده چرا که دید دانشی به هیچوجه متوجه و دوخته به کنشگران مشخص نیست. در پژوهش ها صحبت بر سر سیستم ها است که با یکدیگر ارتباط و مراوده دارند، و همچنین ساختارهای پیچیده. چرا اینقدر برای علوم اجتماعی (و من در اینجا بویژه بر جامعه شناسی تاکید می کنم) دشوار است که «بچه را به نامش صدا کنند»[1] و در مورد کارکرد آن پژوهش کنند.

من در اینجا فقط در مورد جامعه شناسی می توانم صحبت کنم. داربست تجربی رایج در جامعه شناسی برای پژوهش این پرسش که اَبَر ثروتمندان وقتی بقدرت می رسند، چکار می کنند، به هیچوجه مناسب نیست. از این اَبَر ثروتمندان به هیچوجه نمی شود چیزی پرسید و آنان به هیچوجه پاسخ نمی دهند.

ثروت آنان را تنها با نامطمئنی زیادی می توان تخمین زد. شیوه های تجربی (آمپیریک) از حد پژوهش های صنعتی و نظامی- جامعه شناسانه سده پیش فراتر نرفته است. در جامعه های ما که بصورت سلسله مراتبی قشربندی شده فقط یک زوایه مشاهده و دید وجود دارد: قشرهای میانی قشرهای پایینی را به سفارش قشرهای بالایی زیر نظر گرفته و مورد بررسی قرار می دهند. در بهترین حالت گروه بندی های گوناگون قشرهای میانی همدیگر را زیر نظر می گیرند. اما چه کسی قشر بالایی را زیر نظر می گیرد و بررسی می کند؟

تله پلیس: آیا می توانید مشکل ها و مانع های موجود بر سر راه یک جامعه شناس که نظریه های انتقادی نسبت به جامعه و یا نخبگان دارد برشمرید؟

روشنفکران در همه روزگاران در پی این پرسش رفته و نسبت به این مساله حساس بوده اند. برخی از آنان به مشاوره و خدمت گزاری این محفل های برتر و حاکم پرداخته اند. برخی از آنان در این رابطه گرفتار و فاسد شده  و برخی دیگر نابود شده و برخی شروع به تجزیه و تحلیل ساختارهای سلطه جویانه و عملکردهای آنهایی که ساختاربندی سلطه گر دارند و مبارزه با آنها کرده اند. و سرانجام در این کشمکش ها یک مقوله محوری برای شکل های پیشین و امروزی امپراتوری میلیاردرها پیدا شده است، یعنی مفهوم سرمایه. این کارل مارکس بود که اثری دوران ساز در این رابطه نوشت. از اینجا به بعد می بایست فراتر اندیشید. البته مارکسیسم امروز مانند داروین گرایی جزو نقطه های عطف پیشرفت علمی بشمار می آید. اما این فقط پایه و نه پایان شناخت نقادانه تحول اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را تشکیل می دهد.

تله پلیس: این مشکل ها را نمی شود منکر شد. از سوی دیگر اما همواره جامعه شناسان منتقدی یافت می شوند. برای نمونه من در اینجا به پیر بوردیو فکر می کنم که می گفت، جامعه شناسی را همچون یک هنر رزمی باید بکار بست. منظورش این بود که جامعه شناسی بعنوان یک دانش اجتماعی به شکل برجسته ای بدرد آن می خورد که همچون نگاه انتقادی به سلطه گری ارزیابی شود، وضعیت ناهنجار سیاسی را ساختارشکنی کند و دلیل مشکل ها را برای افکار عمومی وسیع تری قابل رویت سازد. شاید به این دلیل بطور دقیقی نخبگان قدرتمدار مورد بررسی قرار نمی گیرند، چون بسیاری از دانشمندان علم های اجتماعی ترجیح می دهند که راه راحت تر را برگزینند، بدون اینکه مرتکب تخلفی شده و خودشان را دچار دردسر کنند.

 آری، این مانع های عملی بر سر راه دانشمندان علم های اجتماعی که نگاه شان را به این گوشه از آسمان می دوزند وجود دارد. آرنولد گلن (Arnold Gehlen) فیلسوف اجتماعی محافظه کار همواره گفته است که این گستره های قدرت و فرمانروایی منطقه سکوت اند. برای اینکه نهادهای ما بخطر نیفتند بهتر است که جامعه شناسان هم دهان شان را ببندند. این جمله جان گالبرایت (John Galbraith) را همه می شناسند که «در میان همه طبقه ها ثروتمندان اند که بیش از همه محترم شمرده می شوند و کمتر از همه مورد مطالعه قرار می گیرند».  بنابراین هر کسی که زیرک است و روی نردبان ترقی ایستاده خاموش می ماند.

تله پلیس: بنظر می رسد که برخی از دانشمندان علم های اجتماعی جزو این خاموشانند. اینطور نیست؟

 مسلم است. پژوهش در مورد قدرت و سلطه اصولا مدت زیادی است که تابع یک رونق نوسان آمیز عجیب و غریبی است. درست زمانی که در عمل کار به جای جالبی می رسد و توازن قوا تغییر می کند، دانشمندان علم های اجتماعی به باریک ترین زوایه انعکاس پناه می برند. آنهم با این ارزیابی نه کاملا نادرست که در شرایط درگیری های حاد بیشتر پلیس، نیروی امنیتی و یا نظامیان بکار می آیند تا جامعه شناسان. اما مثل روز روشن است، هنگامی که کارشناسان صاحب دانش فرار را بر قرار ترجیح می دهند، علاقه به شناخت بسادگی محو نمی شود.

چیز غیرمنتظره اکنون اتفاق افتاده

تله پلیس: آنگاه ظاهرا علاقمندان دیگری به مساله قدرت و قدرت پول می پردازند.

 بلی. این پرسش ها گاه بیشتر و گاه کمتر از لحاظ علمی مورد بررسی قرار می گیرند. سر و کله «پژوهش ریشه علف» و روزنامه نگاری بلواری پرده درانه و چیزهایی از این قبیل پیدا می شود. برای نمونه در سال 1900 در ایالات متحد، که دوره نخستین موج فرمانروایی سلطان های دزد صاحب سرمایه بود، اینچنین بود. امروز دوباره همین وضعیت برقرار است.

تله پلیس: شما چه آرزویی برای دانشمندان آینده علم های اجتماعی دارید تا آنان بتوانند از امکان هایی که رشته دانشی شان فراهم می کند، استفاده کنند؟

 آنان می بایست راه خود را بیابند. من همیشه یاد این جمله جو فیرمیج میلیاردر جوان دات کامی[2] از دره سیلیکون[3]  می افتم که در سال 1988 بعنوان یک جوان 28 ساله در مورد نسل پس از سال 1980 نوشت: «این نسل علیرغم همه ضعف هایش بیش از همه نسل های دیگر پیش از خود، یک خودآگاهی ژرف درونی نسبت به آنچه پیش رویش است، دارد. این نسل با پرطنین ترین، بزرگترین، پر زرق و برق ترین، نیرومندترین، خوشمزه ترین، حال بهم زن ترین، بهترین و بدترین کالاهای عرضه شده در بازار بمباران شده است. و علیرغم این جنجال مصرف و شاید هم درست بخاطر همین، این نسل بیشترین توان پذیرش کیفیت های لطیف، طبیعی و حقیقی زندگی را دارد. قدرت تخیل اش بگونه ای نفس گیر خلاق است، زیرا چنان شکل هایی افراطی از „آموزش آمیخته با سرگرمی“ بخوردش داده شده که بسیار فراتر از توان تصور پیشینیان است. توانایی اش در انعطاف داشتن در برابر گوناگونی فوق العاده زیاد است و برای تعداد فزاینده ای از آنان این تنوع تجربه ها چیزی است که بجای آنکه با آن بجنگند، در جستجوی آنند».

تله پلیس: منظورتان از گفتن این حرف ها چیست؟

Avanti Dillettanti!  Avanti Digerati!  .در نهایت مساله علم های اجتماعی در همه دوره ها این بوده که چگونه می توان تاریخ بشر را در مجموع با تخیل و رویا تصور کرد. امروز اضافه بر این می توان به تکامل کلی بشر روی سیاره ما بصورت بازی وار با مدل هایی که دیجیتالی اند و با امکان های اینترنت پرداخت. در اینجا برای نمونه نباید فعالیت های آزمایشی شرکت گوگل را دستکم گرفت.

تله پلیس: ظاهرا خوب است، اما واقعیت اینطور بنظر می آید که اَبَر ثروتمندان بصورت نسبتا غیر کنترل شده ای با یک دید تحلیلگر علمی می توانند عمل کنند. اکنون در برابر این «امپراتوری اَبَر ثروتمندان» – آنگونه که شما می گویید- کنشگرانی هم ایستاده اند. مایکل هاردت و آنتونیو نگری در کتاب شان از یک «Multiutde»  یعنی یک توده از سوبژه های بطور فزاینده از هم متمایز سخن می گویند.

 بلی و این توده از هم متمایز خیلی جالب است؛ در کار آن است که استعداد بازتاب بخشیدن و سخن گفتن در مورد شکل های جدید سرکوب و سلطه پسا استعماری را در خود بپرورد و بطور فزاینده آشکاری تمرین مقاومت کند. البته مدت زیادی است که دیگر بحث بر سر نقد سیاسی نیست، بلکه صحبت بر سر تغییر ساختار بنیادی مجموعه سیستم اقتصادی و دگرسازی خود سرمایه داری است. به این ترتیب ما امروز واقعا برای اولین بار در تاریخ عملکرد قدرت و سلطه به وضعیتی رسیده ایم که «اساسا» برای همه این امکان فراهم آمده که آزادی خود را بدست آورند. مضحک این است که از این طریق میلیاردرها هم (که اَبَر ثروت خود را در جنگل سرمایه داری بدست آورده اند) از این آزادی برخوردارند که بر سرمایه داری چیره شوند. امانوئل والرشتاین می نویسد:«سرمایه داری بعنوان یک سیستم بصورت فزاینده ای برای سرمایه داران جذابیت خود را از دست می دهد. زیرک ترین آنان در پی جایگزین (آلترناتیو) می گردند تا بتوانند امتیازهای شان را نجات دهند».

تله پلیس: وقتی آدم نظریه های شما را می شنود، به این نتیجه می رسد که کار از کار گذشته است.

آری، کار از کار گذشته و ظلمت آغاز شده است و اگر سخن اریک هابسبام که چندی پیش درگذشت را قبول داشته باشیم «خون ها ریخته خواهد شد، خون های زیادی». وضعیت غیرمنتظره از راه رسیده است. من در کتابم آن را اینچنین بازپردازی کرده ام: «سیستم های سیاسی از گونه رایج آن همواره بی اهمیت تر می شوند. و برای نخبگان تولید و دانش و حتی مدیران این وضعیت بگونه ای فزاینده متزلزل تر می شود. در چنین وضعیتی نخبگان پولدار خود را مستقل کرده و به معنای واقعی کلام به ابتکار خود شروع به استخدام ارتش مزدوران، پلیس و نیروهای امنیتی خصوصی می کنند. دگرگونی های اقلیمی، مشکل منبع های طبیعی و بیکاری رشد یابنده و کاهش ناپذیر از یک سناریوی تنازع بقای جهان گستر در پیش روی ما حکایت می کند. برای زندگی در چنین دنیای تابع شعار „هرکس باید بفکر نجات خود باشد“ صاحبان بهترین چیزهایی که یافت می شود – که مقتدرند و خوب محافظت می شوند- مانند اربابان فئودال سابق گمان می کنند که خوب مجهز و آماده اند. در شرایط حاضر تنها چیزی که برای ما باقی مانده آنست که منتظر ثبت درگیری های طبقاتی نوین با شکل های تازه باشیم».

اما همه چیز فقط هم وحشتناک نیست. و شاید هم کاملا حق با اریک هابسبام نباشد. آنچه که امروز اتفاق می افتد، به یک مفهوم بسیار ژرف «جالب» هم هست. و ما درگیری های طبقاتی ای را نیز می شناسیم که مسالمت جویانه و متمدنانه (و البته نه حتما به شکلی مطبوع) اتفاق افتاده اند. و در این هرج و مرج چیزی نوین نهفته است که ما می توانیم به آن متوسل شویم.

تله پلیس: از توضیحات شما چنین بنظر می آید که اَبَر ثروتمندان صاحب قدرت نسبتا زیادی هستند. می توانید این قدرت را برای ما ترسیم کنید؟

 خانم کریستیا فریلند (Chrystia Freeland) خبرنگار رویترز که بزودی  کتابی از او در مورد «اَبَرنخبگان» منتشر خواهد شد، می نویسد که این یک درصد یا یک دهم درصد نمی توانند از زیر بار مسئولیت فاصله های فزاینده در جامعه های ما شانه خالی کنند. البته سیاست هم عجز خود را نشان داده است. درست از بار مالیاتی کسانی کاسته اند که در این اقتصادِ «همه چیز از آن برنده است» غنی شده اند.

تله پلیس: در مورد درآمدهای مافوق بالای مدیران ارشد شرکت ها هیچ اقدامی صورت نگرفته است.

 خیر. بجای آن بطور هدفمندانه ای سندیکاها را تضعیف کرده اند. کریستیا فریلند می نویسد: «در کارگاه های فکرسازی هزینه شده توسط زرسالاران بطور مرتب دلیل های روشنفکرانه برضد سازمانیابی کارکنان، تولید شده است. در سال 2009 از 400 نفر ثروتمندترین انسان ها در ایالات متحد آمریکا 6 نفرشان هیچ مالیاتی نپرداخته اند، 27 نفرشان کمتر از 10 درصد و باقی به هیچوجه بیش از 35 درصد مالیات نداده اند».

تله پلیس: جالب است. اما این تصویرها توسط مناسبات قدرتی که در پشت آنها قرار گرفته، در بحث های سیاسی عمومی آنگونه که بوسیله رسانه ها براه انداخته می شود، کاملا محو و بیرنگ می شوند.

 کاملا درست است. می توان با پراحساس ترین واژگان درباره قدرت بی اندازه بازارهای مالی و بانک ها پرگویی کرد. اما اغلب جای ساده ترین پیش زمینه ها در افکار عمومی برای فکر کردن در چنین ابعادی خالی است. برای درک فهرست های رده بندی توسط فربس (Forbes)، بلومبرگ، نشریه مدیران و غیره ما فاقد آموزش لازم هستیم.

تله پلیس: این روند «آموزش» چگونه باید باشد، تا بتوان درک لازم از این انگیزه های پنهان را بدست آورد؟

 شاید می بایست برای ورود به یک چنین روند آموزشی بحثی در مورد تعیین سقف برای ثروت های بزرگ راه انداخت. در آغاز هیجان و برانگیختگی زیاد خواهد بود. احتمالا صدای داد و فریاد در مورد «مصادره» بلند خواهد شد. اما منظور چیست وقتی برای نمونه گفته می شود: یک رقم هنگفت مانند 500 میلیون یورو یا دلار باید برای یک فرد یا یک خانواده کفایت کند. با این مبلغ باید دیگر راضی بود که بتوان همه نیازهای مصرفی را برآورده ساخت و حتی کمی هم قدرت، کمی هنر و دانش هم بتوان خرید و در امور خیریه هم فعال بود. برای شکل های مورد بحث جاری درباره مالیات بر سرمایه ارزش زیادی قایل نیستم. اینها تنها مسکن هایی بظاهر تسکین بخش اند. جالب تر یک بحث همگانی در مورد سقف گذاشتن برای اَبَر ثروت ها است. پیش از آنکه ثروت به امری ضد اجتماعی، ویرانگر، از لحاظ اجتماعی بی معنا و خطرناک برای همگان تبدیل شود، حتی برای خود اَبَر ثروتمندان سقف آن کجا است؟ از این جنبه، فعالیت های کنونی برای توزیع منصفانه بسیار سربراه اند، چون «بچه های اندکی را بنام خودشان می خوانند».

تله پلیس: فضای تحرک این اَبَر ثروتمندان و یا همچنین نخبگان قدرتمند بنظر غول آسا می رسد. آیا اصولا نیروی مقابله کننده ای برابر آنان وجود دارد؟

 آنطور که فن سالاران و دیوان سالاران در بروکسل [مرکز اتحادیه اروپا.م] چیده شده اند و همچنین آنطور که سپاه لابی گرایان آنجا جا خوش کرده اند، و آنطور که پارلمان اروپا با چند لقمه کوچک از قدرت در آنجا تغذیه می شود، از همان ابتدا روشن بود که منطقه یورو و اتحادیه اروپایی در خدمت منافع اقتصادی بزرگ ترین ها است که از مدت ها پیش از لحاظ جهانی بهم متصل شده اند. ثروت های بزرگ بهمراه افزونگران شان، پشتیبانان شان، توجیه گران شان و خنیاگران شان برای هر شرایطی در آینده، حتی از هم پاشی منطقه یورو، خوب خود را آماده کرده اند.

بازدارندگان انقلاب از نظر تاریخی به میزان فوق العاده ای آموخته اند

 

تله پلیس: چگونه می توان در برابر این تحول ها ایستاد؟

 برای نمونه از راه یک انقلاب. بازدارندگان انقلاب های اجتماعی از نظر تاریخی به میزان فوق العاده ای آموخته اند. در زرادخانه آنان از قدرت خشن نظامی تا فن کنترل و زیر نظر گرفتن بی ملاحظه گرفته تا شکل های بسیار ظریف «نرم» اعمال قدرت و هنر مسخ کردن، پیدا می شود. «انقلابیون» به دلیل های زیادی در پی آنان لنگ لنگان در این گستره ها گام بر می دارند از جمله در مورد راهیافت نظری در این مناسبات. اما آنان شروع کرده اند به جبران. در این میان اینترنت هم مسلما نقشی بازی می کند.

تله پلیس: منظورتان از اینکه «آنان شروع کرده اند به جبران» چیست؟

 این یک پیشرفت بزرگ است که بوسیله جنبش هایی مانند اشغال وال استریت و 99 درصدی ها در خودآگاه عام اجتماعی برخی اندیشه ها حک شده است که دیگر نمی توان به پیش از آن بازگشت. دیگر نمی توان منکر آن شد که یک نابرابری شدید درآمدها در سطح ملی و همچنین در سطح بین المللی وجود دارد. دیگر نمی توان منکر تاثیر شدید سیستم بانکی که در خدمت منافع یک درصد جامعه جهانی است، بر هر آنچه اتفاق می افتد، شد. همه اینها چند سال پیش هنوز جایی در آگاهی اجتماعی نداشت. اما این دانسته ها اکنون پایه ای برای مقاومت شهروندان آموزش دیده[4] و کارگران فنی، برای جنبش های مقاومت گوناگون «از پایین» است.

تله پلیس: اینطور بنظر می آید که انسان ها می خواهند در برنامه ریزی و شکل دهی جهان نقش داشته باشند.

 بلی، درست همین را می خواهند و این یک پدیده نویی است. آنان خواستار شفافیت بیشتری در باصطلاح تصمیم های مدیریت اند که مبتلای لابی گرایی شده. آنان خواستار دسترسی به داده ها هستند. آنان متوجه شده اند که با رایانه های خود، از راه شبکه امکان کنترل و شکل دهی دارند. و شاید با کمی پرمدعایی – آنطور که در کتابم تلاش کرده ام تشریح کنم- بتوانیم بگوییم، برنامه ریزی در سطح سیاره ای در دستور کار قرار گرفته است.

داد و بیداد بزرگی بر ضد استفاده رهایی بخش و غیر سودجویانه از اینترنت براه افتاده، که از سوی آنهایی است که خواهان حفظ تسلط سرمایه بر برنامه ریزی به شکل کنونی اش اند. در این رابطه هینر فلاسبک (Heiner Fllassbeck) درست می گوید وقتی می نویسد: این نقص فهم سیستم پیچیده اقتصاد جهانی است که در صف وسیع حزب چپ ها نیز شکست سیاست را توضیح می دهد. ما سیاستمدارانی نداریم که بتوانند در اقتصادی جهانی شده سیاست کنند و ما اقتصاددانانی نداریم که در موقعیتی باشند که این اقتصاد جهانی را بتوانند طرح ریزی کنند.

تله پلیس: از قول ژان کلود یونکر نخست وزیر کشور کوچک لوکزامبورگ جمله زیر از حقه هایش در برخورد با رییسان دولت ها و حکومت های اتحادیه اروپا نقل می شود: «ما چیزی را تصویب می کنیم،  می گذاریم وسط و مدتی منتظر می مانیم چه اتفاقی می افتد. وقتی داد و فریاد شدیدی بلند نشود و قیامی صورت نگیرد، چون اکثرا اصولا درک نمی کنند که چه چیزی تصویب شده، آنگاه ما براهمان  ادامه می دهیم- گام بگام، تا آنجایی که دیگر امکان بازگشتی وجود نداشته باشد». شما این گفته را در بطن کار پژوهشی تان چگونه ارزش گذاری می کنید؟

 حال، در این جمله این پرسش بنیادی نهفته است که سیاست چگونه با ثروت بعنوان منبع تاثیرگذاری های قدرت شخصی برخورد می کند. آیا ثروت به سیاست می رود یا سیاست به ثروت؟ چه کسی به آن دیگری تلفن می کند و چه کسی می آید؟ ولادیمیر یوتوشنکو، پرنفوذترین بانکدار روس، در مورد مناسبات خود با ژان کلود یونکر چنین می گوید: 10 سال پیش سال ها مذاکره لازم بود تا او بتواند 25 درصد سهام بانک  East-West United Bank که پیشتر توسط اتحاد شوروی پایه گذاری شد و در لوکزامبورگ واقع شده را بدست آورد، سپس 50 درصد و بعد صددرصد. اما در سال 2008 که بحران مالی شروع شد، ناگهان همه جا بانک ها برای روس های ثروتمند به حراج گذاشته شدند. «اکنون در 15 دقیقه، وقت ملاقاتم با نخست وزیر لوکزامبورگ جور می شود». همین راهیابی شخصی به سیاست عمومی است که همه این ساختارهای نوین قدرت سرمایه هنگفت را ایجاد می کند.

چگونه می توان به پژوهش در دژهای شیشه ای بانک ها و کنسرن ها پرداخت

 

تله پلیس: آیا یک روند شکل بندی سیاسی پیشاپیش چیزهای دیگر تعبیه شده که کارش شکل دهی و تعیین دستورکار در مورد پرداختن به ثروتمندان و قدرتمندان است؟

 همانطور که گفتم مدیریت ثروت (Wealth-Management) و بسیاری از شبکه های غیر رسمی قدرت و تاثیرگذاری پیش روی ما تعبیه شده اند. از دید مدیریت ثروت میلیونرها و فرامیلیونرها [high-net-worth-individuals (HNWI)[5] وultra-high-net-worth-individuals(UHNWIS)] بمثابه یک گروه انسانی پدید می آیند که هیچ چیز دیگری در سر ندارند، جز اینکه ثروت خود را حفظ کنند، افزایش دهند و –اگر این هدف آشکار شود- توجیه کنند؛ به گفته مارکس همه اینها همراه است با «نگرانی زیاد ارث بری». البته اگر با دقت بیشتری نگاه شود در پس امکان های متنوع بازمصرف و سرمایه گذاری مدیریت ثروت، شمه های گرایش های واقعی جهانی شده، بچشم می آید. این ارزیابی های راهبردی برای اَبَرثروتمندان از طرف کارگاه های فکرسازی و بنیادها با پرسنل اندیشگی غالبا عجیب و غریب شان صادر می شود. از یکسو فرامیلیونرها می بایست یک تصور واقعگرایانه از سیستم جهانی حاضر بدست آورند. اما در عین حال این احساس بدست می آید که انگار هیچیک از آنان خیلی هم دقیق نمی خواهند بدانند که واقعا چه می گذرد.

تله پلیس: این روند تعیین دستور کار چگونه است؟

 در نشریه فوربس چندی پیش گزارشی منتشر شد با عنوان «میلیاردرها میلیون ها دلار بسوی کارگاه های فکرسازی سرازیر می کنند»، که در ایالات متحد آمریکا متمرکز شده اند و این کشور هنوز هم بزرگترین بازار افکار را تشکیل می دهد. تعداد کارگاه های فکرسازی امروز در این کشور از چند ده تا در سال های دهه 40 میلادی به بیش از 1800 رسیده است. بسیاری از این نهادهای نوپا بصورت کاملا آشکاری طرف گیر هستند. اما پرسنل مدیریت این نهادها در رویارویی با تضادها  و پیچیدگی های مشکل ها تنها مطیع نیستند. تری توری یک عضو ارشد موسسه بشدت محافظه کار هادسن می گوید: «من یک طرفدار پرشور کارگاه های فکرسازی ام. اما بهای این سیاسی کردن آن است که پژوهش های خوب سیاسی در نهادهای عمومی، دیگر جدی گرفته نمی شود. جیب های پر ثروتمندان به آنان اجازه می دهد که نفوذ فزاینده ای در این جهان بدست آورند».

و در اینجا ما بسرعت به اجتماع های سری و توطئه گر می رسیم ( که حتی اگر جهانگستر نتوانند بشوند، بی تردید وجود دارند). مدام نام هایی مانند بیلدربرگ یا داووس بگوش می خورد، حتی اگر اینها نوک کوه یخ باشند. اما چگونه می توان به پژوهش در مورد آنان پرداخت؟ با چه شیوه هایی؟ روزنامه نگاری پژوهشگرانه چه امکان هایی دارد؟ کافی است فقط بحرکت درآمدن دستگاه امنیتی را هنگامی که یک ملاقات کننده ساده در یکی از موسسه های بزرگ یک قرار ملاقات دارد، تماشا کنیم. حال چه برسد به دژهای شیشه ای بانک ها و کنسرن ها.

تله پلیس: کاندیدای تازه حزب سوسیال دمکرات برای صدراعظمی آقای پیتر اشتینبروک از محفل های نامدار بیلدربرگ می آید. آیا این علامت خوبی است، هنگامی که یک صدراعظم احتمالی از پیش به سیاست پشت پرده می پردازد؟

 واقعا فرقی نمی کند که آیا آقای اشتینبروک یا وستروله و یا آقای ترتین[6] با راننده به نشست های بیلدربرگرها برده می شوند. اگر آنان هوشیار باشند از روی سرگرمی به مشاهده شکاکانه خواهند پرداخت. در غیر اینصورت به آرامی خواب شان خواهد برد. طیف سیاسی می بایست توسط این جامعه های سری به نولیبرال های راست و چپ محدود شود. برای ما مانند ایالات متحد آمریکا فرقی نمی کند، چه کسی در انتخابات آینده برنده خواهد شد. پاول کروگمان برنده جایزه نوبل اقتصادی در مورد وضعیت این کشور می نویسد: «ما در هر حال یک حکومت یک صدم درصدی، توسط یک صدم درصد جامعه برای یک صدم درصدی ها خواهیم داشت».

منبع:

http://www.heise.de/tp/artikel/37/37867/1.html


[1] در اینجا زبانزدی آلمانی بکار رفته که می گوید «باید اسم اسب را با سوارکارش برد»

[2] اشاره به دوره رونق شرکت های نوظهور در دهه 90 میلادی در متن انقلاب انفورماتیک است. م

[3] منطقه ای در جنوب سانفرانسیسکو و سان خوزه که بدلیل تمرکز شرکت های نام آور در گستره انفورماتیک و اطلاعات پردازی به یکی از سمبل های  انقلاب انفورماتیک بدل شده است. م

[4] مفهوم شهروندان آموزش دیده از میانه سده 18 به آن قشر نوپدید و بانفوذ اجتماعی اطلاق می شد که مشخصه های آن عبارت بودند از برخورداری از آموزش انسانگرایانه، ادبیات، دانش و فعالیت در دولت و امور عمومی.

[5] تعداد گمانه زنی شده میلیونرهای دنیا از سال 1997 بطور مرتب در نشریه   World Wealth Reportچاپ می شود. در این گزارش میلیونرها High Net Worth Individuals خوانده می شوند.

[6] نام سیاستمداران آلمان به ترتیب از حزب های سوسیال دمکرات، لیبرال و سبزها

No Comments

Comments are closed.

Share