نبرد ضد سرمایه داری اکنون در شکل یک جنبش، در شکل تنوع ویژگی ها ظاهر می شود. ایده اکنون عبارت از درهم شکستن سیستم سرمایه داری و ساختن یک سیستم دیگر نیست، بلکه عبارت از فروپاشی سرمایه داری و سیستم است؛ اینکه سیستمی بودن جامعه فروپاشانده شود. بنابراین پاسخ روشن به این پرسش که ما چگونه باید جهان را تغییر دهیم، در واقع خود یک پرسش است. اما بهترین پاسخ ها در حقیقت پرسش ها هستند. زاپاتیست ها می گویند: پرسش کنان، پیش می رویم!
جان هولووی سیاست شناس ایرلندی- مکزیکی متولد 1947 در شهر دابلین است. او از سال 1993 کرسی استادی دانشگاه Puebla مکزیک را دارد. وی در کارهایش کوشیده که نظریه های غیرارتدکسی نومارکسیستی را تحول بخشد.
فراخوان او مبنی بر «دگرگون کردن جهان بدون گرفتن قدرت» به یک بحث جهانی در مورد شیوه هایی که به کمک آنها می توان بر سرمایه داری چیره شد، انجامید. او در کتاب جدید خود «فروپاشاندن سرمایه داری» این بحث را کامل تر کرده که چگونه می توان در حال حاضر به تحول های بنیادی دست یافت. برای هولووی شکاف ها و ترک خوردگی های موجود در نظام سرمایه داری مهم اند. چگونه می توان این ترک خوردگی ها را به گسیختگی های افزایش پذیر تبدیل کرد؟ از دید او مساله انقلاب این نیست که چگونه می توان سرمایه داری بعنوان یک تمامیت و سیستم را بوسیله یک تمامیت و سیستم دیگر جایگزین کرد، بلکه مساله این است که چگونه تمامیت و سیستم هر دو را با هم می توان از میان برداشت. چگونه می توان فضاها و لحظه هایی برای مقاومت و مبارزه ایجاد کرد تا مانع بازتولید روزمره سرمایه داری شد. نقد کار، دولت و شکل سازماندهی سیاسی در نظریه های او جای ویژه ای دارند.
هولووی مدعی آن نیست که برای همه این پرسش ها پاسخی آماده دارد. بلکه پاسخ او پرسشی است که راه های دگراندیشی را باز می کند و به گفته وی اغلب بهترین پاسخ، خود یک پرسش است.
متنی که در زیر می آید، سخنرانی جان هولووی در بنیاد رزا لوکزامبورگ در برلین در سال 2011 درباره کتاب جدیدش «فروپاشاندن سرمایه داری» است، که با توجه به جنبش های اجتماعی گسترده در سال 2012 فعلیت ویژه ای دارد.
ما اکنون در ماه دسامبر 2011 هستیم. سالی که در آن امید ابرهای تیره را راند؛ سال «بهار عربی»، «تابستان اروپایی» و «پاییز آمریکایی»؛ این همه جنبش در سراسر دنیا؛ سال جنبش هایی که قاعده ها را در هم می شکنند و راه های نوین مبارزه را می گشایند؛ سال «اشغال» و ایجادگری، نه گفتن به نهادها، نه گفتن به «دمکراسی نمایندگی»؛ سال نه گفتن به ردیف کردن خواسته ها؛ دمکراسی واقعی.
همه این جنبش ها بسرعت تحول می یابند. دوام همه آنها ناشناخته است. همه در معرض خطر سرکوب قرار دارند و اکثر آنها از سرکوب رنج می برند. همه آنها مشکل های خود، تضادهای خود را دارند و همه آنها برای آینده بشریت تعیین کننده اند. همه آنها این استدلال اساسی را مطرح می کنند که سیستم کنونی یک فاجعه است برای بشریت و می بایست آن را درهم شکنیم. اینطور بنظرم می رسد که این نقطه حرکت واقعی برای اندیشیدن است. یگانه پرسش علمی که برای ما و برای دانش هنوز باقی مانده، این است که چگونه می توانیم سرمایه داری را درهم بشکنیم؟ اگر بخوبی آگاهیم که سرمایه داری یعنی حرکت به سمت خودکشی، اگر ما دانش را بخواهیم به شکلی با آینده بشریت پیوند بزنیم، بنظرم می رسد یگانه پرسش علمی موجود این است که چگونه می توانیم این تحرک کشنده را درهم شکنیم.
سال 2011 سال زیبایی بود. این همه ترک خوردگی در گنبد سلطه! این همه شکاف! کتاب جدیدم «فروپاشاندن سرمایه داری» پیش از پیدایش جنبش «خشمگینان» نوشته شد. اما اکنون مساله درست بر سر همین فروپاشاندن سرمایه داری است. این ترک خوردگی ها چگونه پدید می آیند؟ دشواری های آنها چیست؟ چگونه باید درباره آنها اندیشید؟ چگونه می توان یک «دستور زبان» نوین یا بهتر است بگوییم «ضد دستور زبان» برای اندیشه و اقدام ضد سرمایه داری ایجاد کرد؟
پس از انتشار کتابم «دگرگون کردن جهان بدون گرفتن قدرت» در سال 2002 یک بحث جهانی درگرفت. اغلب واکنش ها منفی بودند. گفتند: «چه بیهوده است! چه مسخره است! واضح است که باید قدرت دولتی را گرفت تا بتوان جامعه را دگرگون کرد». اما جالب ترین و هوشمندانه ترین واکنش ها که مورد پسند من بودند، این بود که گفته شد: «خارق العاده است!» (خنده حاضران) ما خودمان می دانستیم! اما چکار می توانیم بکنیم؟ ما می دانیم که باید به یک نحوی دنیا را دگرگون کنیم، بدون اینکه قدرت را تصرف کنیم؛ بدون آنکه وارد این سیاست آلوده شویم. این را ما می دانیم. اما چکار می توانیم بکنیم؟»
کتاب جدیدم به این پرسش پاسخ می دهد. اما پاسخ، خود در واقع یک پرسش است. این پاسخ پرسش وار عبارت است از چگونگی فروپاشاندن سرمایه داری یا به انگلیسی – که نمی شود آن را بسادگی ترجمه کرد-crack capitalism است. استدلال این است که بجای آنکه ما تغییر احتمالی جهان را در انباشت اصلاحات تصور کنیم و بجای اینکه به یک انقلاب در آینده بیاندیشیم، می بایست تحول بنیادین جهان را در ایجاد و تکثیر و مرتبط کردن شکاف ها و ترک خوردگی ها در بافت سلطه سرمایه داری ببینیم. یک شکاف یا ترک خوردگی برای من یک نفی و ایجاد است؛ یک فضا یا لحظه ای است که ما در آن می گوییم: «نه! نه! ما در اینجا قاعده های این سیستم که جهان را ویران می کند، نمی پذیریم». ما در اینجا به مساله به شیوه و گونه دیگری می پردازیم. ما در اینجا یک محدوده ورود ممنوع درست می کنیم؛ منطقه ای که ما در آن به سرمایه می گوییم: «بیرون بایست! اینجا انسان ها سلطه دارند.»
برای من چیاپاس[1] روشن ترین نمونه در این باره است. شاید بخاطر اینکه من در مکزیک زندگی می کنم، اغلب از زاپاتیست ها نمونه می آورم. وقتی آدم وارد منطقه زاپاتیست ها می شود، از کنار تابلویی رد می شود که روی آن نوشته شده «حکومت بد، بیرون بمان! اینجا انسان ها حکومت می کنند!» درون این منطقه زاپاتیستی، آنها نوع دیگری از زندگی را ایجاد کرده اند، با مدرسه های ویژه خودشان، با خدمات بهداشتی ویژه خودشان و سیستم مدیریت خودشان؛ شبکه ای از اجتماع های خودگردان.
یا برای نمونه می توان به جنبش های پرشمار «اشغال» در جهان نگریست که در آنها همیشه ارزش زیادی بر این نهاده می شود که کارها نه بصورت سلسله مراتبی، بلکه به شیوه و روش دیگری انجام شوند؛ تصمیم ها همواره در نشست ها گرفته شوند.
یک نکته سال پیش به وجه مهمی از مبارزه ها در سراسر جهان تبدیل شد:
پافشاری بر نامتقارن بودن؛ بر این که ما شکل های سازمانی و الگوهای رفتاری سرمایه داری را بازسازی نکنیم. (ما نمی خواهیم آنها را بازتولید کنیم، نه بخاطر اینکه آنها زشت هستند، نه بخاطر اینکه آنها بی ریخت هستند، بلکه بخاطر اینکه ما می دانیم اگر شکل های سرمایه را بازتولید کنیم، آنگاه خود سرمایه را بازتولید خواهیم کرد). پافشاری بر گسست میان عدم تداوم سرمایه (منظور مناسبات اجتماعی سرمایه داری) و مبارزه ما است.
اما لازم نیست که به زاپاتیست ها و یا جنبش های «اشغال» فکر کنیم. این نفی کردن و ایجادگری ژرفا در زندگی روزانه سرمایه داری ریشه دوانده است. مثلا یک گروه از دانشجویان را تصور کنید که گرد هم می آیند و تصمیم می گیرند که در پایان تحصیل خود، دور هم جمع شده و یک شیوه زندگی را بجویند که با سیستم حاکم ناهمخوان است؛ که در سیستم جا نمی گیرد و بر ضد سیستم حاکم است. آن زن جوانی را تصور کنید که تصمیم می گیرد امروز به سر کار نرود، بلکه به پارک برود و کتابی بخواند، چون این کار برایش مهم تر است؛ چون این کار مسلما زیباتر است. یا مردی که تصمیم می گیرد امروز در خانه بماند و با کودکانش بازی کند.
ما همه مان این کار را می کنیم و بگونه ای تلاش می ورزیم در جهت «نادرست» گام برداریم؛ ناهمخوان بمانیم. از خودمان در برابر منطق پول، منطق سود دفاع کنیم و به امور به شیوه و روش دیگری بپردازیم. ما همه می بایست شکل هایی از «منطقه های ورود ممنوع» مربوط به خودمان، فضاهای خودمان، لحظه های خودمان را ایجاد کنیم که به سرمایه بگوییم «اینجا نه! بیرون بمان! »
اینها فضاهایی هستند که ما به آنها نام های گوناگونی می دهیم مانند رفاقت، دوستی، عشق یا حتی نجابت. همینکه شروع می کنیم در مورد ترک خوردگی ها اندیشه بورزیم، آغاز به دیدن یک ضدجغرافیا می کنیم؛ دیدن نقشه ای که بطور کامل برنگ سلطه رنگ آمیزی نشده، بلکه پر از چین و شکن و گسست و فضا و لحظه های شورش است. البته نمی خواهم ادعا کنم که اگر یک نفر یک روز سر کار نرود و به پارک برود، سرمایه داری را به فروپاشی وامی دارد. متاسفانه اینطور نیست. خوب می شد، اگر اینطور بود! (خنده حاضران) اما اگر همه ما این کار را بکنیم، آنگاه چرا! آنچه می خواهم بگویم این است که مهم دید تدوام ها و خط های ارتباطی بالقوه میان آن زن در پارک و قیام زاپاتیستی است. این نکته از این جهت که اگر بخواهیم از محصور و گرفتار کردن خود در موقعیتی گتو وار اجتناب بورزیم، اهمیت دارد. ما باید این را درک کنیم که ضد سرمایه داری جزیی از زندگی روزمره است. از این لحاظ این شعار جنبش «اشغال» بنظرم مهم می آید که «ما 99 درصد هستیم»!
نخست مهم این است که این فضاها، این لحظه های دگربودن را ارج بنهیم. ولی این هم مهم است که از مشکل های شان آگاه باشیم. آشکارترین دشواری عبارت از سرکوب دولتی است و تحمیل همکاری. بسیاری از شورش ها، هر چقدر هم مسالمت آمیز باشند، بسادگی بوسیله قهر پلیسی سرکوب می شوند. این امر در حال حاضر در مورد جنبش «اشغال» در همه جا اتفاق می افتد. مسلما همه ما طی ماه های گذشته تصویرهای قهر خشن پلیسی بر ضد تظاهرات در یونان را دیده ایم. و آنجایی هم که فشار مستقیم نیست، تلاش برای همراه سازی وجود دارد. مثلا می گویند: «چرا نمی آیی پیش ما و مشکل ات را برای مان توضیح نمی دهی؟ ببینیم چکار می شود کرد، که شما را در سیستم جذب کنیم». و این همیشه به معنای آن است که شکل سازمانی ایجاد شده در این ترک خوردگی ها تحلیل می رود. چون یکی از مهم ترین خاصیت های این ترک خوردگی ها این است که اساسا ضد دولتی هستند؛ آنها جهتگیری ضد دولتی دارند؛ شاید نه در ایدئولوژی، اما در شکل های سازماندهی. در همه این ترک خوردگی ها ایده نامتقارنی با شکل های دولتی حاکم است و این خیلی مهم است. بنابراین پاسخ به شورش ها، نخست دولت است و دوم (شاید مهمتر از اولی) پول. پول بزرگترین تهدید برای این ترک خوردگی ها است. نه دولت بلکه پول شکل مسلط پیوستگی اجتماعی در سرمایه داری است؛ زنجیرهای اجتماعی که ما را به سیستم می بندد و ما اگر از دستورهای آن پیروی نکنیم، ما را از دستیابی به محصول های خلاق انسانی محروم می کند. پول وسیله ای است که با آن سلطه سرمایه داری در همه چیز رسوخ می کند. و همچنین تیغ برانی است که با آن سرمایه داری به جامعه هجوم می برد. بیش از قهر، پول است که این ترک خوردگی ها و گسست ها را به تحلیل می برد؛ از این راه که یا انسان ها را به اشتغال سرمایه داری وامی دارد – تا مانع از مرگ شان بر اثر گرسنگی شود- یا اینکه به گروه هایی در شکل هایی مانند مدد معاش یا یارانه عرضه می شود (با این پیش فرض که آنان «درست» حرف بزنند و بدانند چگونه باید پرسشنامه ها را پر کرد و شکل های «درست» سازمانی را پذیرفت). در برابر هجوم پول هیچ نسخه ای وجود ندارد. اما یک جوری باید این ترک خوردگی ها – یعنی تلاش های گوناگون برای درهم شکستن مناسبات اجتماعی سرمایه داری-، در هم شکستن سروری پول را هدف خود قرار دهند؛ یعنی سرانجام پول را از بین ببرند.
من امید دارم که شما را باندازه کافی ملول کرده باشم (خنده حاضران)، زیرا گاهی این مساله ناممکن بنظر می رسد؛ ناممکن اما به غایت ضروری! ضرورت فوری دارد، زیرا ما می دانیم سرمایه داری یعنی چه. ناممکن است زیرا ما در حال حاضر تصور روشنی در مورد انقلاب نداریم. و چون ناممکن بنظر می رسد، ترجیح می دهیم که در مورد ضرورت فوری انقلاب سخن نگوییم. اما ما می دانیم که هر سال ضروری تر می شود. و ما اینجا پاسخ روشنی نداریم. اما بنظرم می رسد که ما اکنون شاهد یک چرخش هستیم. این چرخشی در «دستور زبان» (یا «ضد دستور زبان») مبارزه ضد سرمایه داری است، که درهایی را برای درک شکل های نوین اندیشیدن و شکل نوین انقلاب می گشاید؛ و این به شیوه ای صورت می گیرد که ما شاید نتوانیم آن را پیشگویی کنیم، اما می توانیم تلاش کنیم آن را پیگیری کنیم.
در مرکز این نکته برای من بحران کار مجرد قرار دارد. تحت کار مجرد من کار بیگانه شده را می فهمم، یعنی اساسا (ولی نه تماما) کارمزدی، یعنی فعالیتی که مشخصه اش این است که ما بوسیله پول به یکدیگر پیوست داریم. کار مجرد، به معنی کار غیر مادی یا کار روشنفکرانه نیست، بلکه کاری است که از مضمونش تجرید می شود و یا مضمونش برایش بی تفاوت است. این، آن کاری است که سرمایه داری را می آفریند. و همین کار است که دچار بحران است. این نکته شامل دو وجه می شود:
نخست اینکه، سرمایه اکنون ناتوان است که بخش های بزرگ جمعیت دنیا را به شبکه کار سرمایه داری ملحق کند (این را می توان در افزایش بیکاری و اشتغال ناپایدار دید)
دوم اینکه، انسان های زیادی آگاهانه آن چیزی را که کار سرمایه داری است طرد و رد می کنند.
این هسته اصلی شکاف ها و ترک خوردگی ها است- سرپیچی (مبتنی بر انتخاب یا ضرورت) از منطق کار سرمایه داری و تایید نوع دیگری از فعالیت که ما آن را کار مشخص یا عمل می توانیم بنامیم؛ یعنی در حقیقت انجام کاری، نه بخاطر اینکه پول به ما دیکته می کند، بلکه بخاطر اینکه آن را ضروری می دانیم یا آرزوی انجامش را داریم.
این نه فقط برای فعالیت در مفهوم محدود آن مهم است، بلکه کار مجرد شالوده یک جهان نگری تمام و کمال است. شیوه و شکلی که کار سرمایه داری سازماندهی شده، نه تنها شالوده موجودیت شکل دولت، بلکه شی شدن طبیعت، تناسلی کردن (و همراه با آن دوجنسی شدن) امور، همگن سازی زمان (تبدیل زمان عمل به «وقت»، به زمانی که خارج از ما وجود دارد) و غیره را می نمایاند.
به همین دلیل کار مجرد مبنای یک نوع نگرش به مبارزه ضد سرمایه داری را تشکیل می داد؛ مبارزه ای که در مرکز آن جنبش کارگری قرار داشت؛ جنبشی که دور محور خواسته های کارمزدی می چرخید؛ مبارزه ای که دولت و گرفتن قدرت دولتی (که در آن مردان نقش مسلط داشتند) و مفهوم سرمایه داری زمان را بی چون و چرا پذیرفته بود؛ بگونه ای که انقلاب به ضرورت در آینده دیده می شد.
کل «دستور زبان» کار مجرد اکنون بطور قاطع زیر پرسش رفته است و در مرکز آن این شناخت قرار گرفته که کار به معنای مجرد یا بیگانه شده یا کار سرمایه داری، دشمن است. بگونه ای که بی معنی است از مبارزه میان کار و سرمایه سخن بگوییم. بنابراین مبارزه ما بر ضد کار و سرمایه، بر ضد کار بیگانه شده و سرمایه است. به هیچوجه ادعا نمی کنم که مبارزه باید تنها در خارج از کارخانه ها صورت بگیرد، بلکه مبارزه در بیرون و درون کارخانه ها و دیگر مکان های کارورزی در وهله نخست بمثابه کار برضد کار باید فهمیده شود.
بر دو خصلت ویژه این «ضد دستور زبان» نوین باید در اینجا تاکید شود:
- نخست شکستگی در مفهوم صلب زمان است. بجای آنکه انقلاب بمثابه امری که باید در آینده اتفاق بیافتد درک شود، بطور فزاینده ای بعنوان امری که هر لحظه و هرجا باید اتفاق افتد درک می شود. شکستگی در درک خطی از گذشته، حال و آینده کمک به درک این مساله می کند که موجودیت سرمایه داری امروز بدلیل ایجاد شدن آن در یک گذشته سپری شده نیست، بلکه ما آن را در هر لحظه و مکان ایجاد و بازآفرینی می کنیم. این نکته مساله انقلاب را بطور کامل تغییر می دهد. پرسش انقلاب این نیست که چگونه ما این سیستم غول آسا را از بین ببریم (پرسشی که ما را خیلی کوچک نشان می دهد)، بلکه این است که چگونه می توانیم از آفرینش سرمایه داری دست بکشیم. این پرسش تغییر یافته مسلما به ما پاسخی نمی دهد، اما راه های نوینی می گشاید که در مورد آن به تفکر بنشینیم.
- خصلت دوم این «دستور زبان» نوین ضد سرمایه داری، که در جریان نبردها تکامل یافته، مساله تمامیت یا سیستم است. سرمایه داری یک سیستم یا یک تمامیت است. پیشتر این تصور عمومی حاکم بود که انقلاب به معنای جایگزین کردن سرمایه داری بوسیله یک تمامیت یا سیستم دیگر است. اکنون می توانیم ببینیم که آنگونه ایده انقلاب موفقیتی نداشته است. و ما می توانیم ببینیم که این نوع مفهوم و ایده تمامیت، در پیوند تنگاتنگ با سازمان کار بشری بمثابه کار مجرد قرار دارد.
نبرد ضد سرمایه داری اکنون در شکل یک جنبش، در شکل تنوع ویژگی ها ظاهر می شود. ایده اکنون عبارت از درهم شکستن سیستم سرمایه داری و ساختن یک سیستم دیگر نیست، بلکه عبارت از فروپاشیسرمایه داری و سیستم است؛ اینکه سیستمی بودن جامعه فروپاشانده شود. حال این پرسش مطرح می شود که اگر نقطه حرکت ما ویژگی ها باشد، چگونه می توانیم در هم جاری شدن این ویژگی ها را تصور کنیم؟ در حالیکه در گذشته این بهم پیوستن، شکل وحدت نهادی پیدا می کرد، اکنون اینطور بنظر می رسد که اگر آن را به شکل طنین های بی ساختار تصور کنیم، بسیار موثرتر است. مبارزه ها از راه ایجاد طنین های متقابل بهم می پیوندند. برای نمونه می توان به موج مبارزه ها در سالی که گذشت، فکر کرد. ما نمی توانیم بدقت کامل بگوییم، چگونه این طنین ها بوجود می آیند؛ شاید از طریق شکل های سازمانی غیر نهادی، مبادله اطلاعات (Communication)، بازتابش (Reflection) امروز در قالب هنر و غیره. همه اینها احتمالا نقش مهمی بازی می کنند، اما ما چیزی بیش از این نمی توانیم بگوییم.
بنابراین پاسخ روشن به این پرسش که ما چگونه باید جهان را تغییر دهیم، در واقع خود یک پرسش است. اما بهترین پاسخ ها در حقیقت پرسش ها هستند. زاپاتیست ها می گویند: پرسش کنان، پیش می رویم!
منبع:
No Comments
Comments are closed.