طبقه ای بخودی خود / طبقه ای برای خود
نویسنده: میشاییل وستر
برگردان: آرش برومند

03.03.2024

این که چگونه یک «طبقه بخودی خود» به «طبقه ای برای خود» و یا ابژه به سوژه تاریخ تبدیل می شود، را نمی توان صرفا از یک موقعیت طبقاتی اجتماعی-اقتصادی قابل تشریح استنتاج کرد، بلکه می بایست این نکته در جنبش های تاریخی واقعی مطالعه شود. میشاییل وستر به گونه ای کم نظیر به مساله محیط اجتماعی (و فرهنگی) پرداخته و این مساله را به مثابه ساختار و عمل مورد بررسی قرار داده. او این جمله از ادوارد پی تامپسون را سرلوحه کار خود قرار داده است: «طبقه یک شیء نیست، بلکه یک رویداد است».

©https://soziologieblog.hypotheses.org

 

نسخه پی دی اف این مقاله

اصطلاحات «طبقه ای بخودی خود»، «طبقه ای برای خود» و «طبقه ای بخودی خود و برای خود» را -که به حساب مارکس نوشته می شوند- نمی توان در نزد او پیدا کرد. برای نمونه بوخارین در تئوری ماتریالیسم تاریخی خود (1922، ص 54) ادعا می کند، مارکس اصطلاحات «طبقه ای بخودی خود» و «طبقه ای برای خود» را در فقر [فلسفه] به کار برده است. اما در همانجا و افزون بر این در آن بخش از متن که بوخارین در اثبات حرف خود به آن رجوع داده بود، مارکس بین یک «طبقه در برابر سرمایه»، که ترکیبی درهم ریخته از«توده» فاقدان مالکیت است، با «طبقه ای برای خود» تمایز قایل شده، که در آن این توده از طریق درگیری ها، تجربه ها و سازمان دگرگون می شود. (181/4). وضعیت عینی آن توده پیش از تحققِ بینِ سوژه ای آن وجود دارد. ازینرو هم نظری ا.پ.تامپسون (Thopmson) با حریف خود آلتوسر (Altusser) -که در نگاه اول پارادوکس بنظر می آید- آن است که مبارزه طبقاتی (به تمام معنی) از طبقه پیشی می گیرد […].

این که چگونه یک «طبقه بخودی خود» به «طبقه ای برای خود» (181/4) و یا ابژه به سوژه تاریخ تبدیل می شود، را نمی توان صرفا از یک موقعیت طبقاتی اجتماعی-اقتصادی قابل تشریح «استنتاج» کرد، بلکه می بایست این نکته در جنبش های تاریخی واقعی «مطالعه شود». [انگلس خطاب به س. اشمیت (f 436/37)]

پس از ١٨٤٨ مارکس و انگلس به دقت شکل گیری قدرت های متقابل بالقوه جدید را در کشورهای پیشرفته زیر نظر داشتند. آنها مستقل شدن دستگاه دولتی در فرانسه و دولت باوری در جنبش کارگری را به نقد کشیدند و در مقابل از پیدایش نیروهایی که مستقل از دولت و بورژوازی خود را در شکل مدیریت خودگردان تعاونی، همبودهای محلی و فدراتیو سازمان می دادند، پشتیبانی کردند. همزمان آنها بهبودهایی در حق کار و انتخاب، شرایط کار و زندگی که در وهله اول حاصل رزم سندیکاهای کارگران حرفه ای بود، مشاهده کرده و یک سیاست دولتی در رابطه با کار، مسایل اجتماعی، امور بهداشتی و آموزشی جهت بهبود وضعیت اجتماعی می طلبیدند. البته چنین بهبودهایی، تا زمانی که قدرت سیاسی نیز به دست گرفته نشده باشد، تنها می توانند رشد فقر را مهار کنند اما نمی توانند به «ناامنی بنیادین موجودیت» (231/22) پایان بخشند. هدف هر دوی این دورنماها غلبه بر سرمایه داری است، اما اشاره به موقعیت های ممکن تاریخی و راه های ملی متفاوت دارند. تثبیت دکترین هایی که بطور متقابل یکدیگر را حذف می کردند پیامد زدودن مفهوم طبقاتی آنها از تحول تاریخی شان بود […]

کارل مارکس و فریدریش انگلس از راه برخورد نقادانه به اقتصاد سیاسی آدام اسمیث و دیوید ریکاردو توانستند طبقه های اجتماعی را بمثابه عامل های اقتصادی نیز تجزیه و تحلیل کنند. آنها به جای آن که نبردهای اجتماعی را تنها ناشی از ایده ها یا نبرد قدرت بدانند، این مبارزات را «برپایه داده های تجربی موجود» (ایدئولوژی آلمانی 29/3) و «جنبش واقعی» (35) ساختارها و کنشگران تاریخی مورد بررسی قرار دادند. مطالعات آنها به قضیه تضاد میان پویایی نیروهای مولد اقتصادی و نیروی ایستایی مناسبات تولیدی موثر در اشکال مبادله ها و موسسه ها انجامید. […]

تا زمانی که عنصرهای شیوه تولید و نظم اجتماعی تاریخی نوین در شکم جامعه کهنه پرورانده می شوند، در کنار عنصرهای جامعه کهن همزیستی دارند.

انگلس در سال ١٨٤٥در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» توضیحی جامع و بی همتا از مناسبات اقتصادی و اجتماعی انگلستان عرضه کرد، اما این اثر هنوز دربرگیرنده پیش بینی های تک خطی و همچنین کم بهادهی به آگاهی طبقاتی کارگران بود که ناشی از طرح واره ی [scheme] نظریِ نخبه – توده بود. مارکس در سال ١٨٤٧ یک طرح نظری از تکامل طبقاتی که از لحاظ روشی بسیار دقیق و ریزبینانه بود، ارائه کرد که تکامل تجربی جنبش سندیکایی انگلستان را مطابق یک طرح تئوریک کنش شناسانه [Praxlogoy]  تشریح می کرد و در تقابل با آلترناتیو تفسیرهای ایده آلیستی و از لحاظ اعتقادی ماتریالیستی قرار داشت. قضیه ی نظری [Theorem] تحول «طبقه ای بخودی خود» به «طبقه ای برای خود» (181/4) همه عنصرهای اساسی یک طرح تحلیل گرانه عمل اجتماعی (به معنای تزهایی درباره فویرباخ) را دربردارد، که طبق آن طبقه کارگر هم توسط شرایط بیرونی معینی ایجاد می شود، و هم توسط مبارزات و هم پیوندی های خویش، خود را ایجاد می کند. این قضیه نظری کنش شناسانه به مراتب فراتر از عصر خود.

در حالی که مارکس و انگلس روندهای اقتصادی و سیاسی را به میزانی گسترده در ارتباط ویژه تاریخی شان با یکدیگر تشریح می کردند، این دو جنبه در تاریخ اثرگذاری مارکسیسم، خود را از یک دیگر مستقل کرده اند.

 […] به ویژه کارل کُرش تاکید کرد که این دو فرمول همدیگر را تکمیل می کنند، اما در سطح تئوریک به اندازه کافی با یکدیگر مرتبط نیستند (181f ، 136ff، 82ff، 1967/1938). ازینرو به همین دلیل آنها به شالوده طرح های متضاد دورنمای کنش تاریخی جنبش کارگری، شالوده یک طرح جوهری یا مکانیکی-فرگشتی و یک طرح «پیوندی» یا «کنش شناختی» -آنگونه که بوردیو (Bourdieu) (318-139/1976) از آنها نام می برد- تبدیل شده اند […] جنبش ها و پیشاهنگان شان همواره به جریان های «ابژه گرایانه» و «سوژه گرایانه»، «تحول» خواهانه و «کنش گرایانه»، «اصلاح طلبانه» و «انقلابی» تجزیه و تفکیک شده اند.

جریان فکری کنش شناختی به موازات این آلترناتیوهای دوگرایانه (دوآلیستی) قرار نداشت و از آن توسعه های بعدی تحلیل طبقاتی تاریخی مهمی، هر چند به حاشیه رانده شده، برآمد که با نام افرادی چون رزا لوکزمبورگ و آنتونیو گرامشی، همچنین تامپسون، بوردیو، ریموند ویلیامز و برینگتون مور پیوند خورده است.

 

فقر فلسفه

در مفهوم عمل شناختیِ که در صفحات پایانی فقر فلسفه (180ff /4) در سال ١٨٤٧ طرح شد، توسعه طبقات در تمام بُعدهای تحلیلی آن طراحی شده است. طبق فرمولبندی های موجزی که به وسیله آنها مفهوم طبقاتی مارکس مشهور شد، «ممکن است چنین بنظر رسد که گویا با یک ساخته پیشاپنداری (آپریوری) سروکار داریم» (27/23). در واقع آنها به مثابه «خلاصه ای از مجموع تحولات طولانی که پیش از این […] وجود داشته اند»، (111/19) پدید آمده اند، بعنوان جوهرهایی که در آنها مطالعات متفاوت تاریخی و دورانی در قالب یک مفهوم ریخته شده اند. این جمع بندی ها پسان تراغلب بعنوان قطعه هایی در یادداشت های علمی و بویژه سیاسی مارکس و انگلس ظاهر می شوند.

در متن های چنین جوهری، باید تفاوت قایل شد، که آیا تمایزهای تحلیلی و ارتباط های تجربی حذف شده، بوسیله مراجعه به زمینه متن قابل بازسازی اند، یا اینکه در آنجا هم این تمایزها ناموجودند، به عبارت دیگر آیا آنها واقعا متکی بر یک تحلیل «کاهش گرانه»اند، که از کنار اجزای مهم و تمایزها می گذرد. در فرمولبندی هایی در فقر فلسفه که در آنها مارکس تکامل طبقه کارگر به «طبقه ای برای خود» را طراحی می کند، می توان این نکته را بصورت نمونه وار دید:

«مناسبات اقتصادی نخست توده جمعیت را به کارگر تبدیل کرد. (1) حاکمیت سرمایه برای این توده موقعیت مشترک (2) و منافع مشترک (3) ایجاد کرده است. به این ترتیب این توده طبقه ای در برابر سرمایه شده است، اما نه هنوز برای خود. در مبارزه (4)، که ما صرفا در برخی مرحله ها مشخص کرده ایم، این توده گرد هم می آید، خود را به طبقه ای برای خود می سازد. منافعی که او از آن دفاع می کند به منافع طبقاتی بدل می شود. ولی نبرد یک طبقه با طبقه دیگر یک نبرد سیاسی است (5) (180f/4)

این سطرها که بارها به آنها رجوع داده شده، توسط دوبخش دیگر از متن که دارای اهمیت جوهرین اند، حاشیه نویسی شده اند که برای درک موضوع پرهیزناپذیرند، زیرا پیوندهای تاریخی و بویژه نکته هایی کلیدی را آشکار می سازند که طبقه نه تنها ایجاد می شود، بلکه خود را از طریق مبارزات، ائتلاف ها و تشکیل یک قدرت متقابل ایجاد می کند […]

متن حاشیه نویسی دوم که بی گسست به رجوع (سیتات) اصلی پیوند خورده، مدل کلاسیک انقلاب بورژوازی را پیش می کشد که در یک مبارزه رهاییخش هشتصد ساله درون شکل بندی های اجتماعی پیشین ساخته شده است: «در ارتباط با بورژوازی باید بین دو مرحله تمایز گذاشت: مرحله ای که در جریان آن، او تحت سلطه فئودالیسم و سلطنت مطلقه خود را به مثابه یک طبقه شکل بخشیده است. (5، 4)  و مرحله ای که او در آن دیگر به مثابه طبقه شکل گرفته، حاکمیت فئودالی و سلطنت را برانداخته (6)، تا جامعه را به جامعه ای بورژوایی تبدیل کند (7). نخستین مرحله درازتر بود و کوشش مشقت آمیز بزرگتری را طلبید.»

در مجموع هفت بُعد قابل تمایزند. نخست سه بُعد مربوط به «طبقه بخودی خود» که عبارت است از، موقعیت بعنوان کارگر مزدبگیر، وضعیت مشترک تحت سلطه سرمایه و منافع مشترک؛ سپس دو بُعد مربوط به شکل گیری و سازمان یابی به مثابه «طبقه ای برای خود» که عبارت است از، ابتدا ائتلاف در مبارزه سندیکایی و سپس نبرد سیاسی؛ و سرانجام دو بُعد مربوط به انقلاب، که عبارت است از تسخیر قدرت سیاسی و شکل دهی جامعه نوین. پیش از هر چیز در سال ١٨٤٧ چهار بُعد نخستین، مبتنی بر تحلیل های مفصل تاریخی بودند (بویژه در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان»، «ایدئولوژی آلمانی» و «فقر فلسفه»)، که پسان تر در گروندریسه و جلد یک کاپیتال و منشاء خانواده ادامه یافتند. این نکته ها آشکار می سازند که بُعدهای مورد بحث اصلا ساخته های ایده آلیستی – غایت شناسی نبوده، بلکه «جنبش واقعی» ساختارها و کنشگران تاریخی را پی می گیرد. (35/3). باقی بُعدها نیز پس از ١٨٤٨ بر شالوده تجربی تکمیل شده اند.

***

برای تبدیل شدن به «طبقه ای برای خود» می بایست بر وضعیت «توده متفرقِ بدلیل رقابت» (470/4) که بین افراد تک افتاده حاکم است، چیره شد؛ یعنی به اجتماعی شدن مناسبات شان دست یافت. این امر توسط خود شیوه تولید صنعتی سرمایه داری امکانپذیر خواهد شد، از این طریق که زحمتکشان را در کارخانه های بزرگ، مجتمع های بزرگ شهری و از طریق وسایل ارتباطی و مواصلاتی بطور فزاینده ای از لحاظ فیزیکی متمرکز می سازد (466f).

مارکس این نکته را در سال ١٨٥٢ در «١٨ برومر» از راه مقایسه ای با کشاورزان فرانسوی صاحب قطعه ای زمین به روشنی شرح داد. این ها

«توده عظیمی را تشکیل می دهند که اعضای شان در وضعیت همسانی زندگی می کنند، بدون اینکه ارتباطی چندگانه با یکدیگرداشته باشند. شیوه تولیدی شان، آنان را از هم جدا می کند، به جای آن که آنها را وارد کنش متقابل با هم سازد. این جداسازی به وسیله وضعیت بد وسایل ارتباطی فرانسه و فقر دهقانان تقویت می شود […] هر خانواده دهقانی تقریبا خودبسنده است […] از این لحاظ که میلیون ها خانواده، زیر شرایط اقتصادی حداقل زندگی می کنند، که شیوه زندگی، منافع و آموزش آنها را از طبقه های دیگر جدا کرده و بصورت خصمانه در برابر آن طبقه ها قرار می دهد، یک طبقه را تشکیل می دهند. از این لحاظ که تنها یک پیوند محلی در بین کشاورزان خرده زمین دار وجود داشته باشد، که یکسانی منافع شان هیچ اشتراکی، هیچ پیوند ملی و هیچ سازمان سیاسی در بین آنان ایجاد نکند، طبقه ای را تشکیل نمی دهند. به همین دلیل آنها ناتوان اند، منافع طبقاتی خود را به نام خویش، چه بوسیله پارلمان، چه به وسیله یک جمع تحقق بخشند. آنها نمی توانند نماینده خود باشند، آنها باید توسط دیگران نمایندگی شوند (198/8)».

***

در تحول طبقاتی بورژوایی، مرحله طولانی و پرمشقت تشکیل طبقه – که در آن نیروهای مولد جدید تکامل یافته و برای ایجاد قدرت متقابل نهادینه شده مبارزه می شود، که با ائتلاف های موضعی برضد فئودالیسم و ایجاد همبودهای شهری خودگردان شروع می گردد -، پیش درآمد مرحله انقلاب سیاسی است -که در آن نظم کهن برانداخته شده و جامعه نوین ساخته می شود. (181/4)  در مانیفست «مراحل تکامل بورژوازی» دقیق تر توضیح داده می شوند. بمثابه

«فرآورده […] یک سلسله دگرگونی ها در شیوه تولید و مبادله». «همراه با یک پیشرفت سیاسی متناسب. او که در دوران فرمانروائی فئودال ها طبقهٔ ستمکش بود، در دوران کمون  جمعیت مسلح و خودگردان شده، این جا جمهوری شهری مستقل و آن جا طبقهٔ سوم یعنی زمره خراجگزار سلطنت  بود، سپس در دوران مانوفاکتور به وزنه ای در مقابل وزنهٔ اشراف …  بدل گردید و سرانجام از هنگام برقراری صنعت بزرگ و بازار جهانی، تسلط سیاسی بلامنازع در دستگاه دولت انتخابی امروزین به دست آورد.» (464)

به این ترتیب مانیفست دربرگیرنده طرح شکل گیری پله به پله تاریخی یک قدرت متقابل متشکل از جمعیت ها و موسسه های خودگردان است. این طرح بر طبقه ی در حال شکل گیری کارگر نیز به کار بسته شده است.

***

در سال های دهه ١٨٤٠ راه تحول سیاسی  بنظر بسته می آمد. در مورد این وضعیت مسدود شده در مانیفست دو دورنما وجود دارد، طرح نظری قدرت متقابل و طرح نظری میان بر انقلاب، که بطور بی واسطه در کنار هم قرار دارند. از یکسو مانیفست اصل را بر این می گذارد که کارگران «ائتلاف»هایی تشکیل می دهند و به وسیله مبارزه بر تفرقه خود ناشی از منافع جزیی ویژه محلی و منطقه ای، کارخانه ای و شعبه ای غلبه می کنند. با وجود ناکامی ها «سازمان پرولتاریا به عنوان طبقه […] همواره» دوباره برمی خیزد، سیاسی تر، مرکزی تر و در سطح ملی فراگیرتر می شود و «برسمیت شناختن منافع جداگانه کارگران به شکل قانون را تحمیل می کند […] همانند قانون ده ساعت کار روزانه در انگلستان» (471/4). سرانجام «جنبش پرولتری» خود را به مثابه «جنبش مستقل اکثریت عظیم در خدمت منافع اکثریت عظیم» (472)  ایجاد می کند. از سوی دیگر چهار پاراگراف پسان تر، تشریح یک ائتلاف و جنبش فعال و رزمنده که بدلیل ناکامی ها همواره گسسته شده، به یک جمع بندی ختم می شود، که این روند را از لحاظ مفهومی، تا حد یک جبر از نوع قانون های طبیعی نزدیک می کند: « پیشرفت صنایع که بورژوازی حامل بی اراده آن و بدون مقاومت در برابر آن است، اتحاد انقلابی کارگران را از طریق گردهم آئی آنان، جایگزین پراکندگی ناشی از رقابت آن ها می سازد. » (473f) بورژوازی « پیش از هر چیز گورکنان خود را پدید می آورد. سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا به یک سان ناگزیر است». (474)

تقریبا پنجاه سال پس از انتشار فقر فلسفه، در سالگرد مرگ او [مارکس. م] در ١٨٩٥، انگلس شاهد تایید پیش بینی دورنگرانه سیاسی شدن جنبش سندیکایی بود. به دلیل حدت یابی دوباره تضادهای طبقاتی اقتصادی، سندیکاهای انگلیسی یک حزب کارگر مستقل تشکیل دادند که سرانجام در ١٩٤٥، پنجاه سال پسان تر، اکثریت سیاسی را به دست آورد، که سپس از آن برای ایجاد یک دولت اجتماعی مدرن بهره جست.

پس از ١٨٤٨، در نتیجه تکامل بی مثال سرمایه داری و جنبش کارگری، پیش از همه طرح قدرت متقابل تکمیل شد. با این وجود، طرح یک انقلاب میان بُر کنار گذاشته نشد، بلکه در کنار آن باقی ماند، آن هم در کاپیتال جلد اول.

قابل توجه است که نتیجه تاریخی این دگرگونی یک مالکیت جمعی یا دولتی نمی بایست باشد، «بلکه مالکیت فردی بر شالوده دستاوردهای عصر سرمایه داری: برپایه همکاری و مالکیت مشترک زمین و نیز وسایل تولید ایجاد شده به وسیله کار» است (791/23). این فرمولبندی ها دقیق تر توضیح داده نشده اند. احتمالا شکل های معینی از خودگردانی تعاونی و همبودی مدّ نظر بودند که در مانیفست به مثابه «یک اجتماع که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همه است» بیان شده است. (482/4)

همچنین از تجربه عملی مبارزات در دوره انترناسیونال اول، اثر مارکس درباره کمون پاریس در ١٨٧١(جنگ داخلی فرانسه) پدید آمد. مارکس در این حکومت [کمون پاریس. م] که حاصل مبارزه طبقه کارگر بود، «شکل سرانجام کشف شده ی سیاسی» را دید «که در آن رهایی اقتصادی کار می توانست صورت گیرد». (342/17)

او مهم ترین نکته در این نمونه­ از «آفریده های نوین تاریخی» (340) را در سیاستِ آنها می دید، که بجای به دست گرفتن حاکمیت رایج سرمایه و دستگاه دولتی، آنها را به وسیله ارگان های خودگردانی اقتصادی و سیاسی و یک هماهنگی برنامه مند مطابق اصل فدراتیو بجای تمرکزگرایانه، جایگزین می کرد (45-335). از زمره این خودگردانی همچنین خارج ساختن مرکزهای آموزشی از زیر نفوذ دولت مرکزی و کلیسا بود (339). با چنین اقداماتی طبقه کارگر نمی بایست دکترینی و یا «ایده آل هایی را تحقق بخشد»، بلکه می بایست «فقط عنصرهای یک جامعه نوین را که در بطن جامعه فروپاشنده بورژوایی ایجاد شده اند رها سازد». (343)

انگلس بر این وجوه در مقدمه ١٨٩١خود بر نوشته «کمون» بار دیگر تاکید کرد؛ […] به سود (آنگونه که مارکس نوشت) یک «فدراسیون آزاد همه کمون های فرانسوی با پاریس»، چرا که وقتی «طبقه کارگر، که باری به حاکمیت دست یافته، با ماشین دولتی کهنه نمی تواند اقتصاد بورزد». (623/17)

در عین حال «باورخرافی به دولت» (624) در بسیاری از حزب های کارگری مورد نقد قرار می گیرد […] همین روح بر نقد برنامه گوتا حاکم است که در سال ١٨٧٥نوشته شد و پیش از هر چیز متوجه دولت باوری لاسال گرایانه بود. از یکسو می بایست «به همان میزانی […]که جامعه نوین تکامل می یابد»، وظیفه های دولتی در رابطه با نظم و امور مدیریتی به وظیفه های اجتماعی منتقل شود، پیش از هر چیز «جهت ارضای نیازهای همبودی […] مانند مدرسه ها، مرکزهای بهداشتی و غیره» (19/19). به این ترتیب نمی بایست یک بروکراسی نوین دولتی، بلکه شکل های سازمانی یک قدرت متقابل خودپو و خودگردان تقویت شود.

به سندیکاها می بایست نقش ویژه ای در آموختن توانایی خودگردانی تعلق گیرد. آنگونه که انگلس در سال ١٨٧٥ به آگوست ببل نوشت، سندیکاها «سازمان طبقاتی واقعی پرولتاریا هستند که در آنها این طبقه نبرد روزانه خود با سرمایه را پیش می برد، و در آن خود را آموزش می دهد». (128/34) نه تنها برای قانونگذاری، بلکه برای «مدیریت به دست مردم» می بایست کوشید. «این چیز خوبی می تواند باشد» (بنگرید به همانجا)

***

پیش از هر چیز تحت تاثیر «کمون»، مارکس و انگلس تلاش های خود را تشدید کردند که طرح نظری طبقاتی شان نه بعنوان پیشگویی دکترین وار، بلکه بعنوان یک روش رهیافت تخمینی (heuristic) درک شود که با آن می شود جنبش های تاریخی را کشف کرد. بر این اساس انگلس در سال ١٨٧٢ پرهیز از آن نداشت، در مقدمه اش بر مانیفست اقرار کند که البته «احکام بنیادین عام» مانیفست «در کلیت خود» کماکان درست اند، اما «کاربرد عملی این اصل های بنیادین […] در هر جا و هر زمانی بستگی به شرایط تاریخی موجود دارند»، بگونه ای که مقطع مربوط به «تدبیرهای انقلابی، امروزه در بسیاری از جنبه ها بگونه ای دیگر خواهد بود». (95/18) با تکامل صنعت بزرگ، وضعیت سیاسی و سازمان حزبی طبقه کارگر و «تجربه های عملی»، به ویژه با تجربه «کمون پاریس»، جایی که پرولتاریا برای اولین بار دو ماه تمام قدرت سیاسی را در دست داشت، امروز جاهایی از این برنامه کهنه شده است». (96)

مارکس و انگلس با همان قصد رهیافت تخمینی به مطالعه سیستماتیک تر پیشگامان تاریخی مدیریت خودگردان دمکراتیک  و (برخلاف پیش فرض اولیه شان که سرمایه داری همه پیوندهای پیشین اجتماعی را مضمحل خواهد کرد) امکان بازگشت آن پرداختند. مارکس در پیش نویس نامه های خود به ورا زاسولیچ «مالکیت جمعی یک نوع کم و بیش کهن» (384f/19) را یادآوری می کند، که در قرون وسطی به «گنجینه آزادی ملت و زندگی ملت» (387) تبدیل شده بود و احتمالا آنگونه که مارکس از لویس هنری مورگان (Lewis Henry Morgan) نقل قول می کند، می توان شاهد «تولد دوباره یک نوعِ اجتماعی کهن در شکلی عالی تر» بود (386)

انگلس در نامه های دوران کهنسالی خود، استنتاج جزم گرایانه امر سیاسی از امر اقتصادی را به نقد می کشد که «بمثابه بهانه ای در خدمت آن است که تاریخ بررسی نشود» (خطاب به س. اشمیت 436/37 ، 5.8.1890) و موجب نادیده گرفتن «استقلال نسبی» و «جنبش ویژه» نیروهای عرصه سیاسی (490/ 27.10.1890) است که در برابر آنها «تولید و بازتولید زندگی واقعی» تنها «عنصر تعیین کننده در مرحله نهایی» خواهند بود (خطاب به J. Bloch/463/21.9.1890)

***

ویژگی مضمونی تحلیل های طبقاتی پس از ١٨٤٨ عبارت از آن نیست که بجای یک راه انقلابی اکنون یک راه اصلاح گرایانه در جنبش کارگری تبدیل به یک دگم شده است. بلکه پیش از هر چیز چندگانگی راه های تکامل، که متناسب با مرحله تکامل اقتصادی و سیاسی و متناسب با هر کشور می تواند متفاوت باشد، سودمند شناخته شده. در این رابطه، مهم شکل اجرای آن -مسالمت آمیز یا قهرآمیز- نیست، بلکه مساله آن است که آیا از نظر محتوایی الزامات یک جامعه پساسرمایه داری مهیا می شود یا نه. اگر در جامعه سرمایه داری بهبودهایی در وضعیت زندگی قابل دستیابی اند، این برای انگلس به آن معنا نبود که غلبه بر نظم اجتماعی سرمایه داری غیرضروری شده است.

***

انگلس در «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» و مارکس در سرمایه (جلد اول) پیش از هر چیز با استناد بر آندرو یور (Andrew URE) (١٨٣٥) شاهد کاهش یکپارچه مهارت های کاری و دستمزدها به ویژه برای زنان و کودکان آن هم تنها در صنایع نساجی بودند، اما این را به صورت یک گرایش برای همه صنایع و کارگران مزدبگیر پیش بینی  کرده و تعمیم بخشیدند. برعکس، اِ.پ.تامپسون (28-203، 1987/1963) شاهد یک تکامل بسیار ناهمسان دستمزدها و نه یک مهارت زدایی عام بود. تحلیل داده های پسان تر تایید می کنند که در دیگر کشورهای سرمایه داری در درازمدت بطورمتوسط، می توان شاهد افزایش کار حرفه ای بود، البته بدون آنکه گروه های بزرگ زیان دیده ی با تخصص نازل و دستمزد کم ناپدید شوند (بنگرید به Kuczynski، 72- 1961).

عدم تجانس در چنین مشخصات وضعیتی بیرونی نمی بایست حتما به یک تفرق اجتماعی منجر شود، زیرا محیط های کارگری و مردمی به وسیله چارچوب الگوهای منسجم و تفسیری همبسته تا حد زیادی حفظ شد.

تامپسون در مجموع نشان می دهد که تکامل طبقات یک فرایند تشکیل ائتلاف سیاسی از محیط های مردمی متفاوت، اما به وسیله یک فرهنگ روزمره مشترک قابل پیوند بوده است که ابتدا به وسیله یک حریف لیبرال بی رحم، به همبسته شدن و تبدیل به مناسبات مدرن ناچار شده است. این ائتلاف ها همچنین، هنگامی که حریف قادر به جلب یک گروه مؤتلف به سمت خود بود -مانند صاحبان خانه های کوچک که در سال ١٨٣٢حق رای به دست آوردند-، می توانستند ازهم بپاشند.

تامپسون (b/a1978، 1971) در اینجا در انطباق گسترده با بوردیو، مارکسیسم را پیش از هر چیز به وسیله دو طرحِ با هم مرتبطِ یک نظریه­ی عمل (practice)، تکمیل کرد؛ این­که رفتار کنش­گران در عمل را نمی­توان بصورت مستقیم از منافع مرتبط با جایگاه اجتماعی­شان و منابع مادی یا فرهنگی – یعنی «سرمایه» اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی­شان (بوردیو، 1979 و 1983)- نتیجه گرفت.

تامپسون با مفهوم طبقاتی ایستای مارکسیسم ارتدوکس و اثبات گرایی (Positivism) جامعه شناسانه، که برای او به مثابه یک زوج همزاد معرفت شناسانه بودند، مرزبندی کرد. او طبقه را به مثابه یک «مقوله تاریخی» درنظر می گیرد که همچنین باید شامل «روند واقعی تاریخی تشکیل طبقه که تعیّن تجربی دارد» باشد:

«به مفهوم „طبقه“ بیش از اندازه (اغلب آشکارا به صورتی غیرتاریخی)، توجه نظری شده است، اما برعکس به مفهوم مبارزه طبقاتی بسیار اندک. در واقع مبارزه طبقاتی هم مفهومی مقدم تر است و هم عام تر […] طبقات بعنوان موجودات ویژه ای وجود ندارند که به پیرامون خود می نگرند، یک طبقه دشمن می یابند و سپس شروع به نبرد می کنند. برعکس: انسان ها در یک جامعه، که به شیوه معینی (بطوراساسی مبتنی بر شیوه تولید، اما نه صرفا) ساختاربندی شده، این تجربه را کسب می کنند که استثمار می شوند […] منافع آشتی ناپذیر را می شناسند، مبارزه بر سر این نکته های مورداختلاف را می آغازند، در جریان مبارزه خود را بعنوان طبقه کشف می کنند، این کشف را به تدریج به مثابه آگاهی طبقاتی می آموزند. طبقه و آگاهی طبقاتی همواره آخرین، نه اولین پله در روند تاریخی واقعی اند». (67- 264، a1978).

 

این متن گوشه هایی از مقاله «طبقه ای به خودی خود/ طبقه ای برای خود» در فرهنگنامه «واژه نامه تاریخی – نقادانه مارکسیسم»، ناشر Wolfgang Fritz Haug، جلد 701، برلین 2008، ص 775-736 است.

میشاییل وستر

به گونه ای کم نظیر به مساله محیط اجتماعی (و فرهنگی) پرداخته و این مساله را به مثابه ساختار و عمل مورد بررسی قرار داده. در یکی از آخرین اثرهای منتشر شده خود، او این جمله از ادوارد پی تامپسون را سرلوحه قرار داده است: «طبقه یک شیء نیست، بلکه یک رویداد است».

 

No Comments

Comments are closed.

Share