علم فرضی اقتصاد که در دانشگاه های غربی و به ویژه در ایالات متحد درس داده می شود، استوار بر یک فرض است: «انسان اقتصادی» (Homo oeconomicus) موجودی بشری است که بیگانه با تحول در تاریخ است و امروز با آن چه که در پنج هزار سال پیش بود، یکی است و همه جا در روی سیاره همان بوده است و خواهد بود و در همه عصرها به این یا آن ملت یا مردم خاص، به این یا آن طبقه اجتماعی که ملت از آن تشکیل شده، تعلق ندارد. بنابر این، بی توجه به این که او کارفرما، مالک یک کارخانه یا یک بانک، کارگر یا دهقان خرده پا باشد، باز همان «انسان اقتصادی» مطرح می شود…. این علم اقتصاد فقط یک شبه علم، مثل علم زبان های ویژه، یا علم زبان های فرشتگان است. این علم برای پاسخ دادن به مارکس و نفی کردن او ساخته شده است… «اقتصاد آمریکا گریزان از واقعیت است».
چین تا کنون در برابر گفتمان ها و فشارهای پیوسته ای که برای واداشتن آن به ترک کردن مدیریت یوآن توسط دولت چین (دولت و بانک مرکزی چین) اعمال می گردد، مقاومت کرده است. به اعتبار این مقاومت است که چین موفق شد، قوی ترین نرخ رشد جهان را با
روشنی دوامدار به ثبت رساند. هیچ دلیلی در این باره وجود ندارد که مبادله های ارزی نرمش پذیر به رشد تجارت خارجی کمک می کند. برای چه بانک Hsbc خلاف آن چه را که باید انجام داد، پیشنهاد می کند؟
این توضیح ها با تفسیرها در متن هایی که توسط دوستان چین فرستاده شده اند، دریافت شده است. این توضیح ها مقاله من «چین 2011» را که در سایت من منتشر شده، تکمیل می کنند.
پیشنهادهای ارائه شده توسط بانک Hsbc مربوط به مدیریت یوآن را می توان در یک جمله این طور خلاصه کرد. چین باید سیستم مبادله های ارزی نرمش پذیر را بپذیرد، یعنی نرخ تبدیل یوآن را که توسط بازار بین المللی ارزها معین می شود، آزاد گذارد. سودهای مورد انتظار این سیستم در صفحه یک سند به این ترتیب برشمرده شده است:
· حذف خطرهای مربوط به نرخ مبادله ارز کنونی
· کاهش ارزش های داد و ستدها
· امکان بخشی مانور بیشتر به چین در زمینه سیاست های ملی و بین المللی.
با وجود این، تمام تاریخ پنجاه سال واپسین نشان می دهد که سیستم مبادله های ارزی نرمش پذیر نوسان های نرخ های مبادله ارزها را نه تنها کاهش نداده، بلکه بر عکس، موجب فرّار بودن آن ها گردیده. اما انگار که بانک Hsbc می بایست از واقعیت بی خبر باشد و بی قید و شرط تئوری دگماتیکی را بپذیرد که بر حسب آن بازار آزاد ثبات دهنده است. بنابر این، لازم است:
· برای درست یا نادرست بودن این تئوری بحث کرد؛
· به کشف دلیل هایی پرداخت که بانک Hsbc را به سمت این موضع گیری هدایت می کند. منافعی که این بانک و همه آن هایی که پیشنهاد می کنند، مبادله های ارزی نرمش پذیر از منافع چین یا منافع دیگران دفاع می کنند، کدامند؟
تئوری ای که بنابر آن مبادله های ارزی نرمش پذیر «ثبات دهنده» اند، بدون پایه علمی است. مسئله عبارت از تئوری مشتق از تحلیل سرمایه داری نه به گونه ای که واقعاً وجود دارد، بلکه تئوری یک سیستم کاملاً تخیلی است که بنابر «بازار تعمیم یافته» تعریف شده که در آن کسانی که عرضه می کنند و کسانی که تقاضا می کنند (اهمیت ندارد چه چیز: کالاها، کار، نقدینه های پولی، زمین کشاورزی، دسترسی به منابع و غیره) «افراد» آزاد و معقولی هستند. تئوری، این «افراد» (انسان اقتصادی Homo oeconomicus) را جانشین واقعیت آن چه که آفریدگاران این عرضه ها و تقاضاها هستند -یعنی مؤسسه های تولید کننده (گاه انحصارها)، «کارگران» ، دهقانان، بانک ها و غیره- می سازد. پس، مسئله عبارت از یک تئوری واقع گرایانه نیست که نقطه عزیمت آن برای درک مسایل از واقعیت باشد، بلکه یک دگماتیسم ایدئولوژیک پیش آزمونی (a priori) است. دنگ سیائو پینگ میگفت که همواره باید از واقعیت عزیمت کرد. این «تئوری» به درستی خلاف آن عمل می کند: او از یک تخیل ایدئولوژیک عزیمت می کند که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. از این رو، این یک تئوری ایدئولوژیک است، نه علمی. (بنگرید به یادداشت مقاله) .
بنابراین، مسئله درستی که مطرح می گردد، دانستن این نکته است که منافعی که مدافعان این تئوری با پنهان کاری از وجود آن ها ، دفاع می کنند، کدام اند؟
در واقع، این منافع، منافع انحصارهای بزرگ مالی مرکزهای امپریالیستی (ایالات متحد، کشورهای اروپا و ژاپن) هستند. این انحصارها بر تولیدها و بازارهایی فرمان می رانند که به نفع انحصاری آن ها عمل می کنند و اَبَر سودهای شان را فزونتر می سازند. من این جا شما را به بررسی کتابم «فرو شکست سرمایهداری معاصر» فرا می خوانم که به چینی برگردانده شده و به توضیح سیستم معاصر «انحصارهای جهانی شده، تعمیم یافته و فینانسیاریزه شده» اختصاص دارد. این یک واقعیت اساسی است که با عزیمت کردن از آن می توان مشخصه های اساسی سرمایه داری واقعی را تحلیل کرد.
مبادله های ارزی نرمش پذیر نخست توسط قدرت های مهم (ایالات متحد، اروپا، ژاپن) در 1975- 1973 به اجرا درآمد و سپس به تدریج توسط کشورهای جنوب پذیرفته (یا به این کشورها تحمیل) شد. این مبادله ها در طی 50 سال، در واقع چه نتیجه ای داشته اند؟
نخست اینکه آن ها ثبات حتا نسبی برای نرخ های مبادله ارز کشورهای مهم (یعنی دلار، لیره استرلینگ، مارک سپس یورو، فرانک سوئیس و ین) به وجود نیاوردند. برعکس، آن ها نرخ های مبادله ارز مورد بحث را فرّار کردند، یعنی این نرخ ها را به طور بسیار گسترده تابع نوسان ها کردند. مثلاً نرخ دلار/ یورو تا دو برابر در یک جهت سپس در جهت دیگر نوسان کرده است. این نوسان های عظیم به روشنی با دگرگونی های رقابت نسبی اقتصادهای مربوط توجیه نمی شود (این دگرگونی ها بسیار آهسته اند) . آن ها بنابر این واقعیت توجیه می شوند که پذیرش مبادله های ارزی نرمش پذیر، عرصه کنش شگفت انگیزی را به روی سوداگری کوتاه مدت در زمینه ارزی گشوده است .حال باید این پرسش را مطرح کرد: این سوداگری به چه کسانی سود می رساند؟ البته، به آن هایی که از مبادله های ارزی نرمش پذیر دفاع می کنند.
دوم اینکه در مورد آن چه که مربوط به نرخ های مبادله های ارزی بین ارزهای مهم (یعنی دلار، یورو، ین، لیره استرلینگ، فرانک سوئیس) و مبادله های ارزی کشورهای جنوب است، پذیرش مبادلههای ارزی نرمش پذیر، فرّار بودن بسیار زیاد ارزهای کشورهای جنوب و کاهش پیوسته ارزش آن ها را به وجود آورده است. این ارزش کاهی به سرمایه انحصارهای شمال امکان داده است، دارایی های واقعی در جنوب مانند معدن ها، کارخانه ها، خط زنجیرهای تجارت، شرکت های بانکی و زمین ها را به قیمت های ناچیز «خریداری» کند. این هدفی است که پیوسته دنبال شده است. به نمونه برزیل بیندیشید. آیا مبادله های ارزی نرمش پذیر به رشد تولید ناخالص داخلی کمک کرده اند؟ این رشد تا سطح 3% بسیار ناچیز است. آیا می خواهید نرخ رشد چین تا این سطح پایین بیاید؟
بنابر این، به این موضوع برمی گردیم که سودبرندگان واقعی این سیستم چه کسانی هستند. گفتمان ایدئولوژیک شان را از یاد نبریم که مدعی است، مبادله های نرمش پذیر برای همه کشورها، همه خلق ها، همه افراد سیاره مناسب اند.
واقعیت این است که این سیستم طی پنجاه سال رشد دوامدار اَبَرسود برای انحصارهای فینانسیاریزه شده (یعنی انحصارهایی که در بازارهای مالی عمل می کنند)، به ویژه برای بانک های بزرگ ایالات متحد، اروپا، ژاپن به وجود آورده است. این رشد به چه قیمت تمام شده است؟ باید گفت به قیمت رکود رشد اقتصاد واقعی ایالات متحد، اروپا و ژاپن، یعنی به قیمت درجا زدن در رکود دایمی (جالب است هنگامی که از نرخ رشد یک دهم در صد به 1.2% می رسند، فریاد برمی آورند که : ما از رکود خارج شدیم !)
از اینرو، مدافعان این سیستم کسانی هستند که از آن سود می برند. یعنی در جای نخست بانکهای بزرگ. بانک Hsbc یکی از این بانک ها است. این یک بانک دیرینه سال استعماری بریتانیا است که در هنگ کنگ در فردای جنگ تریاک به وجود آمد. این بانک هرگز برای «منافع چین» مناسب نبوده است!
چین تا کنون در برابر گفتمان ها و فشارهای پیوسته ای که برای واداشتن این کشور به ترک کردن مدیریت یوآن توسط دولت چین (دولت و بانک مرکزی چین) وارد می آید، مقاومت کرده است. به اعتبار این مقاومت است که چین موفق شده است، قوی ترین نرخ های رشد جهان را به طور مداوم ثبت کند.
البته، همواره می توان گفت که یک خطر وجود دارد که به نامعلوم بودن نرخ یوآن برمی گردد. زیرا تصمیم هایی که مقام های چینی می توانند در ارتباط با نرخ مبادله های ارز بگیرند «ناشناخته»اند. از این رو، من حتا می گویم که مقام های چینی اشتباه هایی کرده اند و یا ممکن است در آینده اشتباه هایی مرتکب شوند. هیچ کس برای ایجاد مصونیت در این باره واکسنی در اختیار ندارد. البته، این خطر کم تر است؛ زیرا اشتباه ها در مقایسه با خطر عظیم فرّار بودن پیش بینی ناپذیر نرخ مبادله ارزی یوآن، که پذیرش سیستم مبادله های ارزی نرمشپذیر ببار می آورد، قابل اصلاح اند.
اگر قضیه («مبادله های ارزی نرمش پذیر ثبات آفرین اند») نادرست است نتیجه هایی که می توان از آن گرفت، نادرست خواهند بود. بنابر این، Hsbc همه نتیجه های اش را از پذیرش قضیه نادرست به دست می آورد. آیا نرخ نرمش پذیر یوآن ارزش های داد و ستد را پایین می آورد؟ یا برعکس، فرّار بودن آن به نوبه خود به آن وسعت بیشتر خواهد داد؟
هیچ دلیلی در این مورد وجود ندارد که مبادله های ارزی نرمش پذیر به رشد تجارت خارجی کمک می کنند. در واقع ، رشد به عامل های دیگر بسیار تعیین کننده تری مثل طبیعت و حجم تولیدهای چین بستگی دارد.
و نکته دیگر این که، چرا چین باید هدف رشد صادرات بدون حد و مرز را، خیلی بیش از نرخ رشد تولید ناخالص داخلی دنبال کند؟ چنین برداشتی پوچ و بیهوده است. چین باید این رابطه را وارونه کند و محرک رشد تقاضای خارجی را به داخل منتقل کند. آینده صنایع چین به وسعت بازار چین، بهبود سطح زندگی مردم، نه رشد صادرات به زیان بازار داخلی، بستگی دارد.
برای چه بانک Hsbc خلاف آن چه را که باید انجام داد، پیشنهاد می کند؟ مستعمره کوچکی چونهنگ کنگ جز صادرات، گزینش دیگری برای پشتیبانی کردن از رشدش ندارد و بنابراین، باید به هر قیمت در پی تحقق مداوم و بدون حد و مرز صادرات رقابتی باشد. البته، چین هنگ کنگ نیست. چین دارای گزینش است و تصور تبدیل کردن چین به یک «هنگ کنگ بزرگ»به معنی ساختن یک «مستعمره بزرگ» از چین است که سطح زندگی مردم اش را به خاطر صادرات قربانی کند. در این صورت صادراتی خواهیم داشت که سودبرندگان آن مصرف کنندگان خارجی خواهند بود. این امر چیزی جز تولید اضافه موازنه تجارتیِ بسیار زیاد اما بی فایده، نخواهد بود.
آیا پذیرش مبادله های ارزی نرمش پذیر آزادی مانور کردن بیشتری برای سیاست های ملی اقتصادی فراهم می آورد؟ واقعیت کاملاً خلاف آن را گواهی می دهد. فرّار بودن مبادله های ارزی وضعیت شکننده ای به وجود می آورد که دامنه گزینش ها در زمینه سیاست اقتصادی ملی را کاهش می دهد و این گزینش ها را به تبعیت از آن چه که سیستم فرمانروا (در چارچوب فرمانروایی انحصارهای قدرت های مهم یعنی ایالات متحد، اروپا و ژاپن) مجاز می داند، وا می دارد. کشورهای «نوخاسته» آمریکای لاتین و جنوب شرقی آسیا به درستی قربانیان این سیستم اند و آزادی عمل مانور کردن آن ها در مقایسه با چین بسیار محدود است. دقیقاً به این دلیل که چین در خارج از جهانی سازی (در خارج از سیستم مبادله های ارزی نرمش پذیر) قرار دارد.
بنابر این، در پس پشت بانک Hsbc و دیگر بانک های بزرگ نیم رخ هدف سیاسی استراتژیک ایالات متحد، اروپا و ژاپن نمودار است. رد کردن پروژه فرمانروای چین –یعنی پروژه ساختن اقتصاد بزرگ مدرن مستقل- این کشور را به وارد کردن پروژهاش در ارتباطی نابرابر با قدرت های مهم وا می دارد و پروژه چین را آن طور که پروژه های دیگر کشورهای جنوب و غیره هستند، به فرمانبرداری سوق می دهد.
در پس پشت بانک Hsbc، هنگ کنگ وجود دارد. هنگ کنگ چیست؟ هنگ کنگ یک مستعمره بریتانیایی تا زمان ادغام سیاسی در ملت چین بود. اقتصاد پابرجا در هنگ کنگ یک اقتصاد استعماری زیر فرمانروایی شرکت هایی بود که در مالکیت سرمایه خارجی بودند و هم چنان باقی مانده اند. طرفه این که «ثروتمندان چین» در آن به عنوان بورژوازی کمپرادور گرد آمده اند. بانک Hsbc یک بانک از نوع مالکیتِ سرمایه خارجی با چینی هایِ گرد آمده [در هنگ کنگ] است. شگفتی آور نیست که این بانک سیاستی را پیشنهاد می کند که در پرتو آن از چین یک هنگ کنگ بزرگ بسازد.پرسش این است: پیش رفتن در این راستا، یا بر عکس دگرگون کردن آهسته هنگ کنگ در راستایی که بیش از پیش واقعاً چینی شود و خارجی بودن آن کم کم از میان برخیزد؟ مانند چین که حضور منافع خارجی در آن پذیرفته شده، اما تابع فرمانروایی دولت و منافع چینی ها است، نه عکس آن.
تایوان در یک وضعیت با هنگ کنگ فرق دارد. زیرا، اگر چه تایوان یک مستعمره ژاپن بود، اما قدرتی که کومین تانگ آن جا اعمال کرد، به مستعمره بودن تایوان پایان داد. البته، کومین تانگ یک حزب واپس گراست، با این کیفیت از درون در برابر تأثیرهای بورژوازی کمپرادور نفوذ ناپذیر است. البته، کومین تانگ محصول انقلابی است که استوار بر یک پروژه ملی (بورژوایی) است. من از این پیشتر نمی روم. چون شناخت من از تایوان ناکافی است و امکان آن را به من نمی دهد.
بانک Hsbc می پندارد، استدلالاش به نفع پذیرش مبادله های ارزی نرمش پذیر در برابر یوآن استحکام می یابد اگر بگوید: به هنگ کنگ بنگرید! ما آن جا انبوهی از سرمایه های شناور داریم که به اعتبار سوداگری، به ویژه در زمینه مبادله های ارزی فعالیت می کنند (بانک Hsbc نمی گوید «سوداگری»، می گوید: کارکردهای مالی). دارایی ما. آری، دارایی بانک های خارجی. آیا این دارایی هم ارز دارایی چین است؟
موضع سوپانا در دومین مقاله ای که من به تفسیر آن پرداختم موضع Hsbc نیست؛ این موضع یک موضع محتاطانه نزدیک به موضع رسمی مقام های پکن است. سوپانا تأیید می کند که بین المللی شدن اکنون در دستور کار قرار دارد؛ اما چشم انداز تبدیل پذیری و گشایش حساب سرمایه هنوز دور دست است (افق 2020) . به نظر می رسد سوپانا این سیاست محتاطانه را تأیید می کند.
با وجود این، هدف حتا دور دست همان تبدیل پذیری، مبادله های ارزی شناور و گشایش حساب سرمایه باقی می ماند. من بارها گفته ام و تکرار می کنم که واقعیت بخشیدن این هدف فاجعه آفرین خواهد بود. البته، اگر لازم است، در این راستای فاجعه بار پیش رفت، بهتر است آهسته باشد نه شتابان! دست کم اگر آهسته پیش برویم امکان ملاحظه کردن نتیجه های منفی پیشرفت ها در این راستا، اصلاح کردن و باز ایستادن وجود خواهد داشت!
با این پرهیزیدن، یک کشور مجال می یابد این راه فاجعه بار را دیگر ادامه ندهد. ایدئولوگ های واشنگتن، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، «شوک درمانی» را ابداع کردند. طبق برنامه این دو نهاد نو لیبرالی، باید همه چیز را زیر و رو کرد و به جای آن اصول لیبرالیسم اقتصادی را آن طور که در ایالات متحد فرمانرواست، پذیرفت. روسیه در زمان یلتسین به «شوک درمانی» گردن نهاد و به استقبال فاجعه آفرینی عمومی آن شتافت. از این رو، روسیه با دشواری های خطرناکی روبرو خواهد بود و باید چند دهه برای خارج شدن از تونلی که در آن گام نهاده بود، همه توان خود را به کار گیرد تا از مهلکه «شوک درمانی» جان سالم به در برد.
وانگهی، به عقیده من اگر چین آهسته (به سوی 2020) پیش برود خطر فاجعه را از سر خواهد گذراند. زیرا سیستم نولیبرالی استوار بر آزادی بازارها، تنظیم زدایی فعالیت های مالی، مبادله های ارزی نرمش پذیر اکنون سخت بیمار است. من بارها گفته ام و نوشته ام که فروشکست آن آغاز شده است و به ژرفش خود ادامه خواهد داد. این سیستم در 2020 چه خواهد بود؟ من گمان دارم که از این تاریخ نشانی در دست نیست. در واقع نمی دانم وضع بهتر خواهد بود یا بدتر. مثلاً، با این دورنما، ممکن است یورو از میان برخیزد و شاید حتا اتحادیه اروپا متلاشی شود (بریتانیای کبیر نخستین کشوری است که از آن خارج شد). این موضوع سوژه من در تفسیرها را تشکیل نمی دهد. من این جا خواننده را به کتابم «فروشکست سرمایه داری» بازگشت می دهم.
سوپانا با ادامه تفسیر خود درباره پیشنهاد تسو خیا اوشوآن، مدیر بانک مرکزی چین که در 2009 انجام گرفت، از امکان DTS (حقوق انتشار ویژه) برای آفریدن پول ذخیره بین المللی در کنار دیگر ارزهای مهم (مانند دلار، یورو، یوآن چین و غیره) استفاده می کند. برای این کار لازم است، یوآن تبدیل پذیر باشد.
خوانش من از پیشنهاد تسوخیا اوشوآن گوناگون است. به نظر من فراسویِ اقدامِ کوتاه مدتDTS، تسو به پیشنهاد درازمدت تر در شکل بانکور (Bancor) که توسط کینز در 1945 انجام گرفت، می اندیشید. [بانکور پیشنهاد درباره معیار پول بین المللی است. مترجم] .
بانکور توانسته بود فقط پول ذخیره بین المللی و نه پول ذخیره در کنار پول های دیگر باشد. بانکور به عنوان سبد پول های کلیدی ملی، که بنابر اهمیت هر یک از آن ها متعادل گردید، تعریف شده است. این سبد (پول ها) بنابر اهمیت داد و ستدهای واقعی انجام یافته، در هر یک از این پول های ملی سنجیده می شود. باید مبادله های تجاری و سرمایه گذاری های مستقیم در خارج را بنا بر داد و ستدهای واقعی درک کرد و گردش های مالی بین المللی سوداگرانه را از این داد و ستدها جدا کرد. زیرا بانکور هدف کاستن از سوداگری را دنبال می کرد، نه این که همه عرصه گسترش را به سیستم مبادله های ارزی شناور واگذارد. نرخ های مبادله ارزی از میان ارزهای ذخیره شده به بازار سپرده نشدند، بلکه ثابت ماندند. البته، این نرخ های ثابت گاه گاهی بنابر تصمیم کشورهای مربوط ممکن بود بازبینی شوند. اما، این کار روز به روز صورت نمی گرفت زیرا سیستم همه استقلال اش را به سیاست های اقتصادی ملی واگذاشته بود. بنابر این، نتیجه های گوناگون این سیاست های گوناگون به باز بینی نرخ های زمان به زمان تحمیل شده است.
سیستم بروتون وودز، بانکور را رد کرد. این سیستم بسی دورتر می رود و بدین ترتیب، قدرت عظیم دلار را که کینز در صدد بود لیره استرلینگ را بر پایه برابری با آن پیوند دهد، محدود کرد. البته،بروتون وودز بخش کوچکی از ایده های کینز یعنی نرخ های مبادله های ارزی ثابت، اما تجدید نظر پذیر و آفرینش – بعدی – DTS در کنار دیگر پول های ذخیره را حفظ کرد. سپس بروتون وودز در 1971 به سود مبادله های ارزی شناور، به حال خود واگذاشته شد.
آن چه که من از لابلای نیت های تسو پی برده ام، هدف دراز مدت، بانکور است. البته، اعتراف می کنم که توانایی من در خوانش آن چه که گفته های رسمی بلندپایگان چین درنظر دارند، محدود است.
مسئله مطرح شده در ارتباط با خرید دارایی ها در خارج توسط چین شایسته پاره ای توضیح ها است. چین به رشد صادرات اش که خیلی بیشتر از رشد تولید ناخالص داخلی است، برتری ممتاز داده است.
بنابر این چین از این راه به رشد اضافی دست می یابد که تقریباً تمامی آن را در ذخیره های نقدی قرار می دهد که به طور عمده به دلار نگهداری شده است. این کار به صورت خرید حواله های خزانه داری کل ایالات متحد انجام می گیرد که در وضعیت سلبی بهره ناچیز (پایین تر از نرخ تورم) به دست می آورد.
گزینش برتری صادرات به احتمال برای عزیمت طی دهه 1990 لازم بود. برای چین ضرورت داشت هر چه زودتر حجم معینی از ارزها را برای وارد کردن ثروت های ضروری برای رشد خود، مانند تجهیزات و تکنولوژی ها، مواد اولیه و نفت در اختیار داشته باشد. البته چین در این زمینه خیلی فراتر رفته بود، چون ذخیره سرمایه گذاری شده به دلار که اکنون مقدار عظیمی است، بی وقفه افزایش می یابد.
آیا باید به این کار تنها از راه دگرگون کردن ترکیب استفاده از مازاد -یعنی به جای سرمایه گذاری نقدی به دلار- به خریدن دارایی های واقعی مانند کارخانه ها، معدن ها، زمین های زراعتی ادامه داد؟ می توان بر پایه این راه حل به کوشش پرداخت. اما این راه حل خطرهایی دارد که نباید به آن کم بها داد.
· آسیب پذیری این سرمایه گذاری زیاد است. کشورهای امپریالیستی نیز سرمایه گذاری هایی از این نوع در جهان سوم به عمل می آورند. البته، سرمایه گذاری در خارج برای یک کشور غیر امپریالیستی که نیروهای مسلح توانمند برای مداخله لازم جهت تضمین «حقوق»اش را در اختیار ندارد، همواره خطرناک است. به عنوان نمونه، فرض می کنیم که چین در پی یک فاجعه طبیعی نیازمند بیرون کشیدن دارایی های اش از خارج است و از این رو، از واشنگتن درخواست پس دادن حجم عظیمی از حواله های خزانه داری کل ایالات متحد را می کند. اگر ایالات متحد این درخواست را رد کند، چین چه خواهد کرد؟ جنگ خواهد کرد؟ نمونه دیگر، هنگامی که آلنده معدن مس در شیلی را ملی کرد، ایالات متحد کودتای پینوشه را سازماندهی کرد. آیا چین خواهد توانست به همان ترتیب عمل کند؟ به یقین نه.
· پاره ای از خریدهای دارایی ها برای کشوری که چین در آن مستقر است، منفی است. در مثل، فروش زمین های کشاورزی آفریقا را در نظر گیریم. عملی کردن این سیاست همانا ویران کردن چشم انداز ساخت جبهه وسیع کشورهای جنوب در برابر هژمونیسم آمریکا و غارت امپریالیستی است. بنابر این، نباید در راهی گام نهاد که به منزوی شدن چین کمک می کند؛ و سرانجام دیر یا زود، تجاوز آمریکا را به داوری و توصیه واشنگتن ممکن می سازد. از این رو، باید با دقت زیاد پروژه های خرید دارایی ها در خارج را بررسی کرد و آن را با پروژه های افزایش همکاری مناسب بین چین و کشورهای جنوب پیوند زد. در مثل، چین معدن مس در زامبیا را خرید و بدین ترتیب این خرید را با شرکت در ساختمان صنایع در زامبیا درآمیخت. این چیزی است که «باشگاه نیکوکاران» غربی همواره آن را رد کرده اند. این صنایع با مشارکت چین و دولت محلی برپا می گردد. امتیاز آن این است که چین با ساختن «جبهه جنوب» به کاستن انزوای اش که ایالات متحد در پی آن است، کمک می کند. اما جای تأسف این است که در چین دیگر به این امکان باور ندارند و این یک اشتباه جدی است.
یاد داشت
علم فرضی اقتصاد که در دانشگاه های غربی و به ویژه در ایالات متحد درس داده می شود، استوار بر یک فرض است: «انسان اقتصادی» (Homo oeconomicus) موجودی بشری است که بیگانه با تحول در تاریخ است و امروز با آن چه که در پنج هزار سال پیش بود، یکی است و همه جا در روی سیاره همان بوده است و خواهد بود و در همه عصرها به این یا آن ملت یا مردم خاص، به این یا آن طبقه اجتماعی که ملت از آن تشکیل شده، تعلق ندارد. بنابر این، بی توجه به این که او کارفرما، مالک یک کارخانه یا یک بانک، کارگر یا دهقان خرده پا باشد، باز همان «انسان اقتصادی» مطرح می شود. از این رو، این کنش و واکنش همه این افراد برابر و همانند بر پایه مبادله های شان در بازار است که بافت اجتماعی و سیستم تولید اقتصادی را تشکیل می دهد. علم اقتصاد به این انسان شناسی ساده انگارانه بسیار ناستوده، انسان شناسی هایی تصور پذیر محدود شده است. بنابر این، چنین علم اقتصادی تمامی عقل و خردش را صرف نتیجه گیری از کنش و واکنش در بازارها کرده است. این چیزی است که علم منطق نتیجه گیری از آن ها را مجاز می داند.
چنین اندیشه شگفت انگیزی چیز تازه ای نیست. چینی های باستان به وجود اژدرها باور داشتند. این که اندیشمندان هوشمندی ما را سرگرم نتیجه گیری کردن از وجود این موجودهای خیالی می کنند و کیفیت هایی (چون انسان اقتصادی [را] که بنابر خود محوری و عقلانیت رفتارش توصیف شده) به آن نسبت می دهند، تمامی آن چیزی است که می توان با تصورورزی از آن نتیجه گرفت که چگونه سرنوشت چینی ها به این اژدرها وابسته بود.
چینی ها انحصار این شکل اندیشه را نداشتند. مسیحی های اروپا در قرن های میانه به فرشتگان باور داشتند. یزدان شناسان هوشمند ما را به بحث کردن در باره «جنس فرشتگان» فرا می خواندند؛ زیرا آن ها می اندیشیدند که پاسخ دادن به این مسئله ما را به درک بهتر جهان کمک خواهد کرد.
همانندیِ روش، که شناخت را بر پایه یک فرض خیالی نتیجه می گیرد و نیز همانندیِ شکل های بازنمود برهان های مربوط، یعنی کاربرد زبان ویژه (Jargon) ناپذیرفتنی عوام و امروز زبان ویژه اقتصاددانان، در این مورد مثال زدنی است. با توسل به «علم بی چون و چرای کارشناسان» می توان نتیجه های سیاسی را تحمیل کرد.
بدیهی است که با عزیمت از فرض خیالی می توان هر چیز ولو مخالف آن را نتیجه گیری کرد. مقوله انسان اقتصادی بیانگر آن است که با تکیه بر آن چه که او در باره کنش ها و واکنش های دیگران («پیش بینی های » مشهور) می اندیشد معقولانه عمل می کند. بنابر این، نتیجه کنش ها و واکنش ها در بازارها به این پیشبینی های ناشناخته وابسته اند و از این رو می توان آن را آن طور که می خواهند، تصور کرد.
اگر پرسش نادرستی را به این صورت مطرح کنید که خصلت های زبان ویژه (Jargon) یا جنس فرشتگان، یا پیشبینی های انسان اقتصادی کدام اند، در این صورت نمی توانید از خردتان به طور کارا و مفید استفاده کنید. زیرا شما او را به از دست دادن زمان واقعی وا می دارید و بدین ترتیب استفاده از خرد را عقیم می سازید. دانشگاه های اقتصاد آمریکا کارشناسان هوشمند نمی پرورانند. آن ها عقل و هوش دانشجویان شان را عقیم می سازند.
این علم اقتصاد فقط یک شبه علم، مثل علم زبان های ویژه، یا علم زبان های فرشتگان است. این علم برای پاسخ دادن به مارکس و نفی کردن او ساخته شده است. در واقع مارکس با عزیمت از مفهوم های واقعی (موجود) شروع به آموختن ما درباره آن چه که واقعیت جامعه است، کرده است. شناخت مرحله های پیاپی و گوناگون تاریخ خلق ها و بشریت، شناخت ساختارهای ویژه سازماندهی تولید و قدرت، شناخت طبقه های اجتماعی و غیره گوهر بنیادی این آموزه است. مارکس واقع گراست. «اقتصاد آمریکا گریزان از واقعیت است».
من کوشیده ام از زبان «ویژه»ای که به پنهان کردن واقعیت می پردازد، بپرهیزم و زبانی را در پیش گیرم که امیدوارم پذیرفتنی باشد.
نگارش مقاله 2013
پی نوشت
1. hsbc شرکت بانکی هنگ کنگ و شانگهای است که در 84 کشور و سرزمین شعبه دارد و 80 میلیون مشتری عضو آن است.
2. فینانسیاریزه: ارزش های تولیدی تبدیل شده به ابزارهای مالی
3. فینانسیاریزاسیون: تبدیل کردن ارزش های تولید شده به ابزارهای مالی
No Comments
Comments are closed.