نیروهای امریکائی میروند؛ امریکا می ماند
اسدالله کشتمند

24.10.2020

 نگاهی به نقشه پایگاه های نظامی و وجود مستشاران نظامی امریکا به ویژه درمنطقه ما و سیاست های جاری امریکا، نشان دهنده این امراست که افغانستان بیشتر به خاطرآسیای میانه وایران درمعرض چنین گردبادی قرارگرفته است. وضع افغانستان چنان بامهارت دستکاری میشودکه آتش راتازه نگهمیدارند تا دیده شود که درمنطقه ما برای کدام کشورازآتش دان افغانستان آتش ببرند ورنه وضع افغانستان ازهمان آغازاشغال به بعد می توانست آرام وبدون جنگ وجدل باشد… اما دلیل تداوم اشغال فقط وفقط می توانست بهانه موجودیت جنگ وخطرتروریزم باشد. ازهمینجا است که امریکا به طورتفهیم شده گروهک های کوچک طالبان را اجازه رشد و بالندگی داد و به تدریج با سیاست های سنجیده شده برخورد با آنان توانست ازطالبان خرد و خمیرشده نیروئی بسازد که امروزرهبران مجازی آنان ادعای گرفتن قدرت را دارند.

دراین روزها باردیگر با اظهارات پرسروصدای ترامپ توجه همگانی بسوی افغانستان بیشترجلب شده است. اواخیراً گفته است که تا اخیرسال سربازان امریکائی به کشورشان بازخواهند گشت. درواقع اوهیچ چیزنو و یا فوق العاده ای را بیان نداشته است. برگشت سربازان امریکا درواقع نه نکته گرهی اوضاع ونه ناشی ازخستگی وفرسودگی وبدبیاری امریکائی ها است. برای داشتن درکی درست ازاین موضوع مهم اینست بدانیم که آیا با رفتن عساکرامریکائی اشغال افغانستان پایان می یابد؟ نه ابداً چنین نیست! پس این همه سروصدا ارزش آنرادارد که اگر این گفته عملی هم شود؛ آنرا به مثابه نقطه عطف دراوضاع جاری افغانستان بدانیم؟ بازهم نه! به دلیل اینکه امریکا پایگاه های عمده نظامی خود را نمی بندد. درمدت نزدیک به بیست سال امریکا در فکرتنها مستقرساختن سربازانش درافغانستان نبود؛ سیاست گزاران امریکائی فقط برای حضورموقت (ولواین موقت بیست سال باشد) درافغانستان این قدرمصرف و لشکرکشی را براه نینداختند. سادگی محض خواهد بود اگر گفته شود که امریکائی ها واقعاً برای ریشه کن کردن تروریزم دراین گوشه دنیا تاختند، حتی از این هم بگذریم که آنها نه تنها تروریزم را ریشه کن نساختند بلکه بیشتردرآتش آن دمیدند؛ آنان اهداف به مراتب گسترده ترودنباله دارتر رادراین نقطه استراتیژیک آسیا تعقیب می کنند. دراین بیست سال آنان پایه های استقراردائمی ولااقل درازمدت شان را دروجود پایگاه های بزرگ وسری درنقاط مختلف واستراتیژیک افغانستان محکم بستند. مزید بر آن امریکائی ها دراین بیست سال درترکیب طبقاتی واجتماعی افغانستان تغییرات بزرگی را وارد ساخته اند؛ آنان یک قشرمرفه وابسته به دلارامریکائی را که درهرحالی ازسیستم سیاسی ساخته دست امریکا با جان ودل بخاطرمنافع خود دفاع خواهدکرد، ایجاد کرده اند و اقتصاد افغانستان چنان وابسته به امریکا است که حساب بود و نبودش هم دراختیارآمریکا است. اداره نیروهای مسلح افغانستان مسلماً و به طورقطع دراختیار امریکائی ها قراردارد؛ تمام مصارف نیروهای مسلح ازجانب امریکا و ناتو پرداخته می شود. دراینجا شهامت تک تکِ نظامیان کشورموردسوال نیست. این سیستم استعماری است که نیروهای نظامی کشور ما را از طریق حاکمیتی دست نشانده درچنگال گرفته است. بناً با این سه فاکتوربا اهمیت یعنی موجودیت یک قشراجتماعی زالوصفت وابسته به پول امریکائی، سیستم سیاسی سراپا آگنده از فساد وتولیدکننده ومدافع نیروهای وابسته ووفاداربه امریکا و پایگاه های نظامی، امریکا ازبیرون بردن نیروهای خود هیچ باکی ندارد و به ویژه درشرایط امروزی هیچ خطری منافع «حیاتی» آن را تهدید نمی کند. اگر با رفتن عساکرامریکائی پایگاه های شان هم می رفتند، آن وقت می شد این اظهارات را مهم وعملی شدن آن را تعیین کننده خواند. واقعیت امراین است که امریکا نه تنها از افغانستان بیرون نمی شود بلکه با اطمینان بیشترازاشغال کشورما بهره می برد. حتی رهبری پشت ویترین طالبان که وابسته به امریکا هستند هم گفته اند که دیگرعلیه امریکائی ها نمی جنگند. اینکه طالبان روی صحنه هم واقعاً چنین خواهند کرد، جای حرفش باقی است. پس امریکا ازافغانستان بیرون نمی رود. دروضع موجود، بیرون کردن سربازان به معنی بیرون رفتن نظامی ازافغانستان نیست. پایگاه های نظامی امریکا نیازبه سرباز و محافظ و تخنیکر و متخصصین نظامی جهت بکاربستن سلاح های بسیار پیشرفته و سنگین دارند.
درحاشیه باید یادآوری کرد که ترامپ می گوید می توانم جنگ افغانستان را ختم کنم ولی ده ملیون نفراز بین میروند. آیا این دنیای ما بی اندازه وحشتناک نشده است؟ افغانستان چه قدر بیچاره و درمانده شده است که این آقا با چنین بیشرمی درباره اش حرف می زند. چقدردورشده ایم از زمانه هائی که امریکا به هیچ قیمتی به خوداجازه داده نمی توانست اززبان رئیس جمهورش چنین ترهات بیرون بجهد.
تلویزیون „سى بى اس“ امریکایی اخیراً خبر داده است که ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان، در مصاحبه ای با آن گفته است که آنها می خواهند رئیس جمهور ترامپ، در انتخابات امریکا پیروز شود. این خبرعصاره تماماً گویای وضع امروزی افغانستان است؛ طالبانی که دیروز به خاطرتسلیم ندادن بن لادن ازقدرت درظرف مدت بسیارکوتاهی بوسیله بی52ها و نیروهای ویژه امریکائی ساقط شدند، امروز به بلندگوی منافع امریکائی ها ونماد امروزی آنان یعنی آقای ترامپ مبدل شده اند. درروزگارغریبی بسر می بریم!
به دلیل نزدیکی انتخابات، سیاست های دولت کابل و طالبان درعرصه مذاکرات دراین مقطع ازجانب امریکائی ها طوری سازمان داده شده است که به زودی نتیجه ندهد و تا انتخابات امریکا این کش وقوس های وضع ادامه یابد. هیات پرسروصدای کابل که جهت مذاکره با طالبان به دوحه رفته است بعد از بیشتراز یک ماه نتوانسته است آجندای صحبت ومذاکره با طالبان را نهائی سازد. برای این منظورسیاستی را که آنان تاکنون درپیش گرفته اند، گوئی فقط یک هدف دارد و آن سردرگم ساختن همه درقبال افغانستان می باشد. دراین که امریکائی ها درافغانستان نسبت به همه حریف های خود دست بالا دارند، شکی نیست ازهمینجا است که درقبال حل مسئله افغانستان بیشتر از این که درفکر پایان بخشیدن به جنجال ها باشند، بیشتر در فکر درهم برهم ساختن آن هستند تا از وضع به میان آمده سود بیشتر ببرند. آنان هردومهره بازی درعرصه سیاسی افغانستان را (حاکمیت دست نشانده و طالبانی که دردوحه سیاست شان را در  افغانستان پیاده می کنند) دراختیارخود دارند.
اکنون همه نگاه ها به سوی واشنگتن دوخته شده است که ببینند درانتخابات امریکا چه کسی پیروزخواهد شد. سوال عمده اما درجامعه امروزی افغانستان اینست که امریکائی ها طالبان راوارد قدرت می سازند یا نه؟ و حتی عده ای فریادشان بالا است که افغانستان درتهلکه امارت طالبی درخواهد افتاد. بهرحال بازی امریکا با کارت طالبان درمرحله بسیار بغرنج و تعیین کننده ای رسیده است. همه تفسیرگران و تحیلگران سیاسی چپ و راست و میانه امروز معتقداند که طالبان درقدرت شریک خواهند شد وعده ای حتی معتقداند که قدرت دربست دراختیارطالبان قرارخواهد گرفت؟ عقل سلیم اما حکم می کند که چنین وضعی پیش نخواهد آمد. کسانی هم ادعا دارند که امریکا با پاکستان به نتیجه رسیده اند که حاکمیت رابه طالب ها وازطریق آنان به پاکستان می سپارند گوئی امریکائی ها همه این مصرف وآدمکشی و بازی های اوپراتیفی را براه انداخته است تا از نتیجه اش پاکستان مستفید شود، اما نمی گویند به چه دلیلی چنین مضحکه نوع ملانصرالدینی ای اتفاق خواهد افتاد.
به زودی برای این سوال با اهمیت یعنی سرنوشت بعدی طالبان جوابی خواهیم داشت. طرح این موضوع بهرحالی این فکر را القا می کند که امریکائی ها شاید دراین مورد ازتعقل کار بگیرند و از بدنامی تاریخی بزرگ و بدنام کننده مسلط ساختن یک نیروی افراط گرای متعصب دورازتمدن امروزی برمقدرات کشور ما پرهیز کنند. وانگهی برسریر قدرت نشاندن چنین نیروئی از نوعی از ریسک برای خود امریکائی ها هم به دور نیست. ازجانب دیگر، با وجود این که رسانه ها در چنبره سیستم قرار داشته و باطفره رفتن از گفتن حقایق درباره وضع جهانی مردم عادی امریکا را در بی خبری عمومی از واقعیت های جهانی نگهمیدارند ویا حقایق تحریف شده را به خورد آنان می دهند؛ اما بالاخره جامعه امریکا یکی ازستون های تمدن و فرهنگ جهانی است و سیاست مداران امریکائی تا این حد بی اعتنا به ذهنیت امریکائی و عاقبت کارها نخواهند شد که یک چنین گروهی را در کشورما بر اریکه قدرت بنشانند. علیرغم تکبر سردمداران سیستم سرمایه داری، اندیشمندان و فرهنگیان بزرگ امریکا در برابر یک چنین تصمیم نابخردانه خواهند ایستاد. در چنین وضعی متاسفانه جای خالی اپوزیسیون انقلابی و دموکراتیک درافغانستان شدیداً محسوس است.
مردم افغانستان با دلهره می بینند که علیرغم مذاکراتی که از دوسال به این سو بین نمایندگان امریکا و طالبان قطرنشین جریان یافته است، نه تنها درهیچیک ازمراحل حتی تا توافق نهائی طالبان وامریکا در وضع جنگ در روی صحنه تغییری نیامده بلکه جنگ ها شدیدترهم شده است. هر روزاز کشته ها پشته ها می سازند و درهمه جا خانواده ها در غم عزیزان شان هر روز در آتش ماتم می سوزند.
واقعیت دردناک اینست که امریکائی ها در اشغال افغانستان دست بسیار باز دارند و ازمدت ها است که اوضاع داخلی افغانستان را چنان با بازی های اوپراتیفی زیرورو می کنند که نه تنها جهانیان بلکه خود افغان ها نیز برای فهم آنچه درعمق وماهیت وضعی که درکشورمسلط است، دچار مشکل و نوعی سردرگمی می شوند. اگر به تبصره ها و تحلیل هائی که درمورد اوضاع کنونی افغانستان صورت می گیرد توجه شود، می بینیم که یک خط روشن و گویا درمورد اوضاعی که درافغانستان درنتیجه سیاست های امریکا رخ می دهد درهیچ جائی دیده نمی شود.
از دو سالی که توجه جهان به مسئله طالبان و مذاکرات با امریکائی ها جلب شده است تا امروز کسی نمی داند که عاقبت چه خواهد شد؟ اگرآنچه را که درروی کاغذ بنام موافقتنامه دوحه آمده است، درنظر بگیریم، تا کنون در زندگی فلاکت بار ناشی از جنگ مردم ما کوچک ترین تغییری نیامده است. با بررسی و پیگیری منطق حوادث و شناخت از بازیگران اصلی صحنه ها، به سادگی به این نتیجه می رسیم که امریکائی ها چند تا طالب سابق راکه بعد از مغزشوئی از زندان های گوانتانامو و بگرام و زندان های خصوصی امریکا درافغانستان دردوحه مستقر ساخته اند، روی صحنه می آورند و در حال تبدیل کردن شَبَح و شِبه طالب (همین دوحه نشینان) به عنوان یک طرف با اهمیت معادله افغانستان جا می زنند. با امریکای امروزی بعید به نظرنمی رسد که جهانیان احتمالاً ببینند که بعد از انتخابات امریکا درهمین هفته های نزدیک، این طالبان بیچاره چانس تبدیل شدن به «اشیای غیرضروری» را نصیب شوند. این یک شوخی نیست. واقعیت روی صحنه افغانستان همه روزه نشان می دهد که هر تصمیمی که این بیچاره ها، طالب های قطرنشین در زیر فرمان امریکائی ها می گیرند با واقعیت روی صحنه ارتباط چندانی ندارد. واقعیتی که مستور در زیر پوشش سنگین بازی های استخباراتی است و خیلی ها برای پذیرفتن آن دلیل کافی نمی یابند اینست که بین طالب روی صحنه جنگ یعنی طالب میدانی و آنانی که در سایه عموسام هر روز فربه ترمی شوند و تمام و کمال تابع اوامرآن هستند، دنیائی ازفاصله قراردارد. ارتباط این با آن در گذشته تعریف می شود و در حال حاضرموجودیت این نوع طالب قطرنشین، برای طالبانی که با جان ودل درصحنه می جنگند، فقط راه تامین منابع وکمک های امریکائی به عنوان واسطه است. هیچ کسی تا حال ندیده است که در حال و گذشته بعد از اشغال افغانستان بوسیله امریکا روزی گردوغبار جبهه جنگ بر صورتهای شفاف و پاکیزه و فربه و لباس های وطنی تازه اتوکشیده قطرنشینان نشسته باشد و یا کسی ندیده است که رهبران واقعی فعلی طالبان که درداخل افغانستان بسر می برند، ذره ای نقش دراین باصطلاح مذاکرات داشته باشند. این مسئله بسیارمهمی است و یک دنیا معنی پشت این معما خفته است. طالبان قطرنشین اصلاً ضرورتی نمی بینند که با «امیرالمومنین» خود دراین دوسال حتی یکبارهم مشوره و صحبتی داشته باشند. آنان درمحل و با صلاحیت خود هر چه لازم شد تصمیم می گیرند؛ پس این نشان دهنده استقلال واقعی نسبت به «امیرالمومنین» و کسانی است که به او بیعت کرده اند. قطرنشینان شخصی را هم به نام سخنگوی خود تعین کرده اند تا تزئین ویترین هم کم و کاستی نداشته باشد.
طالبان امروز بزرگ نمائی می شوند ولی حقیقت اینست که اگر بر فرض امریکا درافغانستان نباشد و طالبان با رقبای خود درگیر شوند، به مراتب ضعیف تر از سال های نود خواهند بود، زیرا نخست تقریباً تمام نقاط افغانستان مسلح است و جنگ این بار به مراتب رنگ قوی قومی خواهد داشت. درنتیجه طالبان در مناطق دیگر اقوام اصلاً مشکل دارند و در بین قوم پشتون نیزهمه نیروها در اختیار آنان نخواهد بود. بناً اگر درمیدان مصاف طالب و همه افغانستان را درنظر بگیریم، طالبان برای پنهان شدن در جستجوی سوراخ های مطمئنی خواهند شد. بی جهت نیست که مارشال دوستم بارها گفته است که می تواند با آسانی طالبان را قلع وقمع کند بشرط این که این اجازه را به او بدهند. بالاخره این اجازه دهندگان چه کسانی می توانند باشند جز امریکائی ها؟
امریکائی ها به خوبی می دانند که جنبش طالبان تابع هیچ نظم و تشکیلات و مقرراتی نیست. جنبش طالبان بدون برنامه و تشکیلات منظم ماهیت سیال و بغرنجی را درخود نهان دارد. از انگیزه طالب میدانی که فقیر و صادق ولی وسیعاً عقب مانده و افراطی و متعصب است، تا آنانی که درقطرادعای نمایندگی ازآنان را دارند، دنیائی ازتفاوت وجود دارد؛ هم درپس منظرزندگی و روابط شان و هم در حال زندگی آنان. گروهی که خود را رهبران طالبان می دانند و در قطر و سایر جاهای امن و راحت بسر می برند رهبران مجازی طالبان اند. آنان بعد از سپری کردن دوره ای از زندان در گوانتانامو، بگرام و در زندان های خصوصی امریکا در سرزمین خداداد افغانستان بعد از پشت سرگذاشتن کارزارمغزشوئی و گذراندن امتحان وفاداری به امریکا بر سریر نمایندگی طالبان در قطر تکیه زدند. اسددرانی رئیس سابق آی اس آی پاکستان می گوید که: هرسال 500 میلیون دلارازمنابع ناتو به طالبان پرداخته شده است. با اینان است که امریکائی ها به بازی ماهرانه ای خود را مصروف ساخته اند. این آقایان با میدان جنگ کاری ندارند. سرمایه اصلی آنان فقط گذشته شان است که در حاکمیت طالبانی دارای مناصب بالائی بودند ولی امروزبعد از بیست سال اشغال افغانستان ذره ای از گرد میدان مبارزه در وجود مبارک شان ننشسته است. آیا این به قدرکافی گویا نیست که ما با دو جریان یکی واقعی و دیگری مجازی روبرو هستیم؟ آنانی که درداخل اند و واقعاً با مشخصاتی که شناخته شده است، طالب هستند از مذاکرات میان خالی بین دو بخش از سی آی ای (طالبان قطرنشین و نماینده رسمی امریکا) بالاجبار سودی هم می برند. به گفته آخوندها این یک توفیق اجباری است. رابطه بین آنان درهمینجا خاتمه می یابد. قطرنشینان به نام جنبش یا تحریک طالبان سخن می پراگنند و در فرآیند، از آن سود فراوان می برند و طالبان واقعی بدون ارتباط قوی با این قطرنشینان از مزایای مغازله آنان با امریکائی ها سود می برند. چنانچه 5000 تن ازاین طالبان واقعی در اثر لطف رهبری مجازی و همکاری امریکائی ها از زندان آزاد شدند تا این جنگ لعنتی به مثابه بهانه برای ابقای حضور نظامی امریکا در وجود پایگاه های آن وجود داشته باشد. دیده می شود که نمایندگی کردن (آن هم دور از میدان جنگ) از یک جنبشی که در حال حاضر رهبران مجازی در آن شرکت ندارند هم برای شورشیان واقعی و هم برای رهبری مجازی آنان فایده هائی دارد.
طالبان روی صحنه مردمان خشنی اند که با خشونت زیسته و عمل کرده اند و در صورتی که در چهارچوب قانون قرار بگیرند، بکلی ناتوان می شوند و این را گذشته شان در قدرت با روشنی تمام به نمایش گذاشته است. چنانچه اسددرانی رئیس پیشین آی اس آی پاکستان می گوید که اگرطالبان از خشونت دست بردارند در برابرافراد خود قرار می گیرند. این مقام بلندپایه سابق پاکستانی همچنان با صراحتی بدون ابهام می گوید که امریکائی ها می دانند که طالبان دیگر نیروی نیابتی پاکستان نیستند.
وضعی که امروز در کشور ما مسلط است به این فکر وامی دارد که تا کنون هیچ کسی به خود زحمت نداده است بپرسد چرا امریکائی ها درکنفرانس بن نام دولت افغانستان را جمهوری اسلامی انتخاب و بر کشورما تحمیل کردند؟ این سوال نه با بغض دین ستیزی (که آن را درهنگام حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به اثبات رسانیده ایم) بلکه با حب جانبداری از سکولاریزم مطرح می گردد. هنگام کنفرانس بن اصلاً مطرح نبود که حکومت دینی دوباره بر کشور تحمیل شود. زیرا زمانی که امریکائی ها بمباردمان گسترده طالبان وتماس با گروه های جهادی را آغاز کردند، آنچه مورد بحث قرار نگرفت نوع حکومت بود. امریکائی ها در بن به طور کامل قادر بودند هر نوع حکومتی را که بخواهند در افغانستان مستقر بسازند، آن سان که به جای آقای سیرت که به اکثریت آرا به حیث اولین رئیس جمهور بعد ازاشغال امریکا در بن انتخاب شد ولی امریکائی ها شخصی را به نام کرزی پیدا کردند و گفتند اینست رئیس جمهور کشورتان. آنها مجاهدین را و یا بهتر گفته شود افغانستان را از مجاهدین خریده بودند و صاحب اختیار کامل آن بودند (گری شرون کارمند باصلاحیت سی آی ای در بحبوحه راندن طالبان از قدرت جزئیات این معامله را در کتابی تحت عنوان «ماموریت سقوط» به روشنی توضیح نموده است). در این معامله هیچگونه شرط و شرایطی مطرح نشده بود و افراد جانب افغانی در موقعیتی قرار نداشتند که کوچکترین و بی اهمیت ترین شرطی را مطرح سازند. در این ماجرا آیا ترفند اصلی این نیست که استفاده از اسلام سیاسی هنوز به پایان خود نرسیده است؟ اگر بحث بر سر احترام به عقاید مردم باشد، جمهوری افغانستان تحت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان مناسب ترین سیاست را در قبال دین داشت بدون اینکه به ماهیت سیکولار حاکمیت صدمه بزند. این حاکمیت با استفاده از اسلام سیاسی که آن را اسلام امریکائی می نامیدیم، با بی رحمی مورد تاخت و تاز قرار گرفت و همین اسلام سیاسی جای آن را گرفت و کار بجائی نبرد تا این که طالبان آنها را تارومار کردند و به نوبه خود درسال 2001 با تهاجم امریکائی ها از قدرت ساقط شدند. در این برهه زمانی فکر می شد که دیگر اسلام سیاسی برای افغانستان کارآمدی ندارد.
امریکائی ها افغانستان را نه برای دولت سازی و یا بازسازی آن بلکه برای ایجاد پایگاه های نظامی اشغال کردند و برای مدتی کوتاه اینجا قدم رنجه نفرموده اند. این را جنرال های دارای بالاترین صلاحیت های شان گفته اند و جهانیان آگاه از مسائل مطروحه درعرصه استراتیژی های کلان سردمدار نظم جهانی این را خیلی خوب می دانند. اگرامریکا مجبوربوده است نوعی دموکراسی را در این نقطه بحرانی دنیا، مورد آزمایش قرار بدهد، از عاقبت آن نیز غافل نمانده است. اگر یک دموکراسی تمام عیار با موازین قبول شده بین المللی را در افغانستان می آوردند، شاید در عرصه کنترول آن دچار دردسر می شدند. با آوردن پسوند اسلامی برای جمهوری درافغانستان شمشیر داموکلس را نیز بر فرق این دموکراسی نوپا قرار دادند. به این ترتیب هر گاهی اوضاع از کنترول بیرون شود شریعت اسلامی که درسایه خفته و تعبیرهای گوناگونی ازآن متصور است، می تواند در هر گامی این دموکراسی را لگام بزند. دموکراسی در افغانستان تا کنون فقط و فقط به معنی آزادی بیان تعریف می شود. دیگرازارکان دموکراسی در این کشورخداداد خبری نیست. این مزیت بزرگ یعنی پسوند اسلامی برای حاکمیت در افغانستان دست گروهک ها و بسی اتفاق افتیده است که افراد بنیادگرا را بازگذاشته تا درهمین پرده محدود تیاتر آزادی بیان چنان هیجانی بازی کنند که حتی تصور این ایجاد شود که در افغانستان واقعاً دموکراسی رواج پیدا کرده است و حتی کشور را بسوی انارشی خواهد برد. ولی چنین نیست این روی صحنه است، در پشت صحنه دست های توانای سی آی ای و خدمت کاران سینه چاک داخلی آنها اوضاع را به طور کامل در کنترول خود دارند.
غائله ای را که سی آی ای درافغانستان براه انداخته است دارای جوانب و تاثیرات عدیده ای است. درچنین وضعی جالب این است که خیلی ها فکرمی کنند دراین غائله پیرامون افغانستان، تنها خود افغانستان مورد نظر است. نگاهی به نقشه پایگاه های نظامی و وجود مستشاران نظامی امریکا به ویژه در منطقه ما و سیاست های جاری امریکا، نشان دهنده این امر است که افغانستان بیشتر به خاطر آسیای میانه و ایران در معرض چنین گردبادی قرارگرفته است. وضع افغانستان چنان با مهارت دستکاری می شود که آتش را تازه نگهمیدارند تا دیده شود که در منطقه ما برای کدام کشوراز آتش دان افغانستان آتش ببرند ورنه وضع افغانستان ازهمان آغاز اشغال به بعد می توانست آرام و بدون جنگ و جدل باشد. زیرا طالبان شدیداً سرکوب شدند و دیگر نیروئی برای مبارزه با امریکا در صحنه وجود نداشت، اما دلیل تداوم اشغال فقط و فقط می توانست بهانه موجودیت جنگ و خطرت روریزم باشد. ازهمینجا است که امریکا به طور تفهیم شده گروهک های کوچک طالبان را اجازه رشد و بالندگی داد و به تدریج با سیاست های سنجیده شده برخورد با آنان توانست از طالبان خرد و خمیر شده نیروئی بسازد که امروز رهبران مجازی آنان ادعای گرفتن قدرت را دارند.

اسدالله کشتمند، از اندیشمندان چپ گرای افغانستان است. او در حکومت جمهوری دمکراتیک افغانستان مسئولیت سمت های بلندمرتبه ای در وزارت خارجه افغانستان داشته است. اسدالله کشتمند بین سال های 1368 تا 1370 کاردار سفارت افغانستان در ایران بوده است. او امروزه برای تقویت و وحدت نیروهای چپ در افغانستان و خاورمیانه می کوشد.

No Comments

Comments are closed.

Share