دستاوردهای مهم بی چون و چرا همانا آغاز نو سازی مدیریت دموکراتیک سیاست (بودجه های مشارکتی، همه پرسی های فسخ کننده و غیره)، برقراری سیاست های اجتماعی اصلاحگر (البته بیش از توزیع دوباره توسعه فعالیت های جدید تولیدی) و سرانجام شناخت خصلت چند ملیتیِ ملت هایِ منطقه آند است. این دستاوردها با کوشش های آمریکای لاتین برای رهایی از قیمومت سیاسی ایالات متحد، که بنا بر دکترین مونروئه فرمول بندی شده بود، در آمیخت. اما شوربختانه این امر بدون کاستن از وابستگی اقتصادی قاره همراه بوده است… حد و مرزها و تضادهای پیشرفت های این قاره، اندیشه اجتماعی ترقی خواهانه معاصر را زیر پرسش می برد. این پیشرفت ها بنابر یک جنبش توده ای مدنی نیرومند، در گسست با شکل های پیشین مبارزه زیر رهبری حزب های کمونیست یا پوپولیست و با آزمون مبارزه های مسلحانه سال های 1960 – 1970 به وجود آمده است.
یک میراث وزین
قاره آمریکا نخستین منطقه یکپارچه شده در سرمایه داریِ جهانیِ آغازین بود و به عنوان پیرامونِ مرکزهای اروپاییِ در حال ساختمان آتلانتیک بنا گردید. این ساختمان با خشونتی بی سابقه ساخته شد. انگلیسی ها این جا (مانند استرالیا و زلاند نو) به کشتار جمعی بومیان سرخ پوست پرداختند. اسپانیایی ها این بومیان را در وضعیت نزدیک به برده قرار دادند که به رغم نتیجه های جمعیت شناسی فاجعه بار، وجود سرخ پوستان را محو نکردند. هر دو آن ها مانند پرتغالی ها و فرانسوی ها کار ساختمان قاره را با تجارت بردگان تکمیل کردند. بهره کشی از این نخستین پیرامون سرمایه داریِ تاریخی، استوار بر ساختن یک سیستم تولید برای صادرات فرآورده های کشاورزی (قند و پنبه) و فرآورده های معدنی بود.
استقلال که توسط طبقه های رهبری محلی سفید پوست به دست آمد، هیچ تغییری در هدف یاد شده نداد. آمریکای لاتین ، امروز با فقط 8.4 در صد جمعیت جهان، مانند آفریقا دو منطقه جهان را تشکیل می دهند که با جمعیت نسبی ناچیز (در مقایسه با شرق، جنوب و جنوب شرقی آسیا) ثروتی شگفتی انگیز از منابع طبیعی (مانند زمین های قابل کشت بالقوه و ثروت های زیر زمینی) را گرد می آورند. بنابر این واقعیت، آن ها به بودن و ماندن منطقه های مورد غارت منظم و در مقیاس بزرگ، وجود این منابع به سود انباشت سرمایه در مرکزهای فرمانروا یعنی اروپا و ایالات متحد، علاقه دارند.
شکل های سیاسی و اجتماعی که برای خدمت کردن به این هدف ساخته شدند، البته در طی قرن ها تحول یافته اند. بدیهی است که این شکل ها که تا امروز متناسب با هر مرحله آن ها را درک کرده اند، برای خدمت کردن به این هدف باقی ماندند. در قرن 19 یکپارچه شدن آمریکای لاتین در سرمایه داری جهانی از یک سو، استوار بر بهره کشی از دهقانان است که به کارگران ساده و پیروی آن ها از کاربست دستورهای وحشیانه قدرت هایی که به طور مستقیم توسط مالکان بزرگ صادر می شود، تنزل یافته اند. و از سوی دیگر، استوار بر بهره برداری از معدن های آن توسط کمپانی های بزرگ معدن کارِ اروپایی و ایالات متحد است. سیستمporfirio Diaz در مکزیک نمونه خوب آن را تشکیل می دهد. (porfirio Diaz رهبر مکزیک از 1876 تا 1911) .
ژرفش این یکپارچگی در قرن 20 «مدرنیزه کردن فقر» را به وجود آورد. مهاجرت روستاییِ شتاب یافته در آمریکای لاتین، نمایان تر و زودرس تر از آفریقا، شکل های دنیای معاصر حاشیه نشینان شهری را جانشین شکل های پیشین فقر روستایی کرد. در مقایسه، شکل های کنترل سیاسی توده ها به نوبه خود با بر قراری دیکتاتوری های «شبه فاشیستی» (از راه لغو دموکراسی انتخاباتی، منع حزب ها و سندیکاها، سپردنِ حق توقیف کردن، شکنجه کردن، از میان برداشتن همه مخالفان واقعی یا بالقوه به سرویس های به ویژه «نو سازی شده» توسط تکنیک های اطلاعاتی) مدرنیزه شدند. دیکتاتورها در خدمت بلوک واپس گرای محلی (صاحبان ملک های بزرگ، بورژوازی کمپرادور، طبقه های متوسط سود برنده از این شیوه توسعه لومپنی) و سرمایه فرمانروای خارجی و بطور مشخص ایالات متحد قرار گرفتند.
این قاره تا امروز نشانه های بهره کشی بی اندازه وحشیانه را که زیر مهمیز آن ها بوده، حفظ کرده است. نابرابری های اجتماعی هنوز در این قاره بیش از جاهای دیگر بیداد می کند. برزیل یک کشور ثروتمند است که در آن فقیران زیادی به چشم می آیند (تناسب زمین های قابل کشت به جمعیتِ آن جا 17 بار بهتر از چین است). پیش از این گفته ام که چین کشور فقیری است که در آن سلب حق، خیلی کم تر به چشم می خورد. البته، در برزیل، نتیجه توسعه سرمایه داری پیرامونی آن زودرس و عمیق است. فقط 10% روستایی وجود دارد. فقر از این پس شهری است. در ونزوئلا نفت به کلی اقتصاد و جامعه را ویران کرده است. دیگر از کشاورزی و صنعت خبری نیست. همه چیز وارد می شود. بسیار ثروتمند و بسیار فقیر با درآمد نفت زنده اند و زندگی می گذرانند.
در این شرایط، نوسازی کشاورزی –که شایسته تأمین کردن فرمانروایی مواد غذایی به عنوان ساختمانِ سیستم هایِ به هم پیوسته کارآ باشد- نیازمندِ کاربرد سیاست های منظم دراز آهنگ ویژه است، که به یقین متفاوت از سیاست هایی است که می توان در آسیا و آفریقا آن را تصور کرد.
پیشرفت های انقلابی برجسته
اختلاف این جا نیز، بین پیشرفت هایِ منطقیِ به دست آمده از راه مبارزه های توده ای در آمریکای جنوبی در طی سی سال واپسین، و نبود آن ها در آسیا (به استثنای چین، تایوان و کره) و در آفریقا نمودار است.
در آغاز این پیشرفت ها شکست دیکتاتوری های سال های 1960 – 1970 بر اثر جنبش های وسیع توده ای شهری قرار دارد. در برزیل با رئیس جمهوری فرناندو هنریک کاردوزو این جنبش آغاز شد و در سال 2003 با انتخاب لولا در پست ریاست جمهوری ژرفش یافت. با نخستین پیروزی انتخاباتی چاوز در 1999 بلوغ و پختگی خواست دموکراسی خواهی به مضمون اساسی پیشرفت در آمریکای لاتین تبدیل شد. این خواست دیگر به بخش های معین قشرهای متوسط جامعه مربوط نبود، بلکه از این پس اکثریت بزرگ طبقه های مردمی، شهری و روستایی را فرا گرفت. این امر پیروزی های انتخاباتی در بلیوی، اکوادور، آرژانتین واوروگوئه را در پی داشت و نسل جدیدی از رهبران را در رأس دولت نشاند؛ چیزی که با فرهنگ قرن 19 و 20 هیچ ارتباطی ندارد؛ نسلی از رهبران که جرئت کرده اند سیاست های اقتصادی و اجتماعی واپس گرایانه لیبرالیسم نو را دست کم در داخل زیر پرسش قرار دهند، بی آن که شوربختانه این به پرسش کشیدن، شیوه جای گیری کشورهای مربوط در سرمایه داری جهانی را تغییر دهد (و این محدودیت آن ها را نشان می دهد) .
دستاوردهای مهم بی چون و چرا همانا آغاز نو سازی مدیریت دموکراتیک سیاست (بودجه های مشارکتی، همه پرسی های فسخ کننده و غیره)، برقراری سیاست های اجتماعی اصلاحگر (البته بیش از توزیع دوباره توسعه فعالیت های جدید تولیدی) و سرانجام شناخت خصلت چند ملیتیِ ملت هایِ منطقه آند است.
این دستاوردها با کوشش های آمریکای لاتین برای رهایی از قیمومت سیاسی ایالات متحد، که بنا بردکترین مونروئه فرمول بندی شده بود، در آمیخت. اما شوربختانه این امر بدون کاستن از وابستگی اقتصادی قاره همراه بوده است. سازمان دولت های آمریکایی (OEA) -«وزارت خانه مستعمره های واشنگتن»– از زمان تشکیل اتحاد بولیواری برای خلق های آمریکای ما (آلبا، 2004) و اجتماع دولت های آمریکای لاتین و کانادا (سلاک، 2011) رو به ورشکستگی نهاد. در این واپسین نشستِ جمعی دولت های آمریکای لاتین، که همه دولت های بخش وسیع قاره را گرد آمده بودند، ایالات متحد و کانادا را بیرون کردند. مکزیک، پیرو ضرورت های بازار یکپارچه شده شمال آمریکا، مرتکب آن چه که من جرئت کرده ام آن را خودکشی ملی توصیف کنم، شده است که فقط می توان با یک انقلاب بزرگ ملی توده ای – مانند انقلاب سال های 1910 – 1920 بر آن چیره شد.
با این همه، حدود این پیشرفت های نخستین روشن است: این قاره نه تنها در مقیاس کلی، در حد تولید ابتدایی باقی ماند، بلکه حتا ما در برابر «باز پس رفتن» اقتصادش (مدل «استخراج گرایانه») قرار می گیریم. کامیابی تصادفی صادرات فرآورده های ابتدایی و تسویه حساب وام خارجی پرحجم توهّم خطرناکی را تغذیه می کنند. توهّمی که گویا پیشرفت سیاسی و اجتماعی می تواند بدون خارج شدن از جهانی سازی آن گونه که رایج است، ادامه یابد.
حد و مرزها و تضادهای پیشرفت های این قاره، اندیشه اجتماعی ترقی خواهانه معاصر را زیر پرسش می برد. این پیشرفت ها بنابر یک جنبش توده ای مدنی نیرومند، در گسست با شکل های پیشین مبارزه زیر رهبری حزب های کمونیست یا پوپولیست و با آزمون مبارزه های مسلحانه سال های 1960 – 1970 به وجود آمده است. من برای این نتیجه یک چارچوب تحلیلی که این جا آن را مرحله های بسیار بزرگ می نامم، پیشنهاد کرده ام؛ و از پرولتاریزه شدن در مفهومی صحبت می کنم که همه زحمتکشان (صوری یا نا صوری) چیزی جز نیروی کارشان و استعدادهای «شناختی» متبلورشان ندارند. بخش بندی، وسیعاً محصول استراتژی های منظم مورد عملِ انحصارهایِ تعمیم یافته است که سیستم اقتصادی مورد نظر در مجموع آن، سمت گیری پژوهش و ابداع فن آوری ها و قدرت سیاسی را کنترل می کنند. وانگهی، تضمینِ دایمیِ کنترلِ تنگاتنگ انحصارهایِ تعمیم یافته مثلث امپریالیستی (ایالات متحد، اروپا، ژاپن) بنابر ژئواستراتژی گسترش کنترل نظامی سیاره توسط نیروهای مسلح ایالات متحد و متحدان فرو دست آن (ناتو و ژاپن) پی کاوی می شود. این تحلیلِ هم زمان و مستقل، ناشی از تحلیل میشل هارد و آنتونی نگری است که من در آن تأکید زیادی روی اهمیت نتیجه های «آزادی» مورد عمل در مبارزه های مقاومت «توده»ای (اصطلاح مبهم برای پنهان کردن پرولتاریزه شدن)، مانند اشتباه داوری آن ها در باره سیاست واشنگتن -که پروژه نظامی آن، به عقیده آن ها اکنون «ناکام مانده»- کرده ام؛ البته به عقیده من، دستگاه فرمانروا از دنبال کردن آن به کلی چشم نپوشیده است (هیلاری کلینتون اگر انتخاب شود، این فرار به جلو را شدت خواهد داد).
چالش های شگفتی انگیز برای چیره شدن
پیشرفت های 30 سال واپسین شرایط مساعدی به وجود آورد که دنبال کردن و ژرفش آن را ممکن می سازند. البته، شرایطی وجود دارد که این ممکن به واقعیت تبدیل شود. من سرشت آن را با پیشنهادِ کاربرد «پروژه های فرمانروا که ساخت سیستم های صنعتی مدرنِ به هم پیوسته، نوسازی کشاورزی و محیط روستایی، تحکیم پیشرفت های اجتماعی و گشایش برای دموکراتیزه کردن تدریجی و بی پایان را پیوند می زند»، ترکیب می کنم. پافشاری من روی فرمانروایی ملی که باید آن را در پیوند با فرمانروایی طبقه های مردمی و جدا نکردن آن (فرمانروایی) از این (فرمانروایی) دید، هم زمان و مستقلِ از گفتمان نگری است که معتقد است تأیید ملت و ساخت سیستم جهانی چند مرکزی منسوخ شده است. به عقیده من، این هدف ها هنوز با «منسوخ» شدن فاصله دارد. تصور کردن آن، ساخت استراتژی های مرحله های کارآ را نا ممکن می سازد.
نوسازی کشاورزی – در چشم انداز تحکیم فرمانروایی غذایی – فرمول های سیاست های گوناگون از یک کشور تا کشور دیگر را تحمیل می کند. هنگامی که شهرسازی 80% (یا بیشتر) جمعیت را جذب می کند، باید روش نوسازی بسیار متفاوت از روشی که همواره ممکن و ضروری در آسیا و آفریقاست، مورد بررسی قرار داد. با این همه ، این نوسازی ترک کردن سیاست های همواره رایج را ایجاب می کند که استوار بر بهره برداری بزرگی است که زمین ها را (به ویژه در مدل آرژانتین) هدر می دهد. در کشورهای منطقه آند و در مکزیک نوسازی نمی تواند استوار بر نوسازی موهوم اجتماع سرخپوستان گذشته باشد. بنابر این، نه می توان از این غافل بود که آن ها نمی توانند پاسخگوی نیازهای آینده باشند، نه این را ندیده گرفت که آن ها بنابر پیروی از نیازهای توسعه لومپنی پیرامونی ویژه در کشورهای مورد بحث بی قواره شده اند.
ساخت سیستم های صنعتی مدرن و خود متمرکز (سمت یافته به سوی بازار درونی توده ای و فقط بگونه ای فرعی با گرایش به سمت صادرات) می تواند برای برزیل و شاید آرژانتین، به یقین برای مکزیک چنانچه از چنگال یکی شدن با شمال آمریکا رسته باشد، تصور پذیر باشد. البته، سیاست های مورد عمل خیلی در این سوی ضرورت های این ساخت قرار دارند و از محدوده های تحمیلی بخش های بزرگ سرمایه ملی صنعتی و مالی فرمانروا در پیوند با انحصارهای کشورهای امپریالیستی خارج نیستند. ملی شدن/ دولتی شدن و دخالت های فعال دولت، دست کم برای نخستین مرحله که در این صورت راه را برای امکان اجتماعی شدن واقعی و تدریجی مدیریت آن ها می گشاید، اجتناب ناپذیرند.
برای سایر کشورهای قاره من تصور بدی از پیشرفت ها در ساخت صنعتی بدون یکپارچگی منطقه ای منظم (که تا کنون چنین نیست) و حتا بدون ساخت همبستگی جدید در مقیاس «جنوب بزرگ» (سه قاره) دارم تنها چین – وشاید چند کشور دیگر موسوم به «نو خاستگان» – خواهد توانست این جا از پروژه های صنعتی شدن وسیع (مثلاً در ونزوئلا) پشتیبانی کند. اما این امر ایجاب می کند که چین درک کند که نفع اش در انجام دادن آن است؛ آن چه تا امروز مورد توجه نبوده است. همدستی پنهانی بین قدرت های آمریکای لاتین که همواره روی ثروت های طبیعی شان تکیه می کنند، و چین که نیاز به دست یافتن به این منابع دارد، در نزد هر دو آگاهی یافتن از ضرورت های دراز مدت، چشم انداز دیگری را -که به نوبه خود شکل های دیگر«همیاری» جز شکل های مورد عمل امروز است- به تأخیر می اندازد.
بنابر این به چالش هایی برمی گردیم که در آن ها «جنبش توده ای ترقیخواه» در آمریکای لاتین مانند جاهای دیگر در سه قاره رویارو بوده اند و آن عبارت از فراتر رفتن از ویژگی خواست های عنصرهای ترکیب کننده آن در مبارزه، ابداع کردن شکل های جدید سیاسی ساخت یگانگی در تنوع است.
یادداشت
این متن از خوانش کتاب کریستف وانتورا : «بیداری یک قاره، ژئو پلیتیک آمریکای لاتین و کارائیب» الهام گرفته است. انتشارات آرماند کولین، پاریس، ژوئیه 2014
No Comments
Comments are closed.