مارکسیسم و بلیواریسم
آندره شیر (روزنامه نگار آلمانی)
برگردان از: ش. م

17.12.2005

 

اگر اندیشه های بولیوار نه بمعنی خودکامانه آن، بلکه به مفهوم انقلابی آن تفسیر شوند، تضادی بین بولیواریسم و مارکسیسم وجود ندارد. چون خود سیمون بولیوار نیز میدانست که برای دفاع بی خلل از استقلال ملی حل نابرابری های اجتماعی، یعنی انجام وظایف یک انقلاب اجتماعی ناگزیر خواهد بود

Marxism_Bolivarism

تغییرات عمیقی که از شش سال پیش در ونزوئلا صورت میگیرد، توجه مردم اروپا را نیز بیش از پیش بخود جلب کرده است. روندی که از سوی طرفدارانش به عنوان «انقلاب بلیواریستی» مورد تجلیل قرارمیگیرد، ساختارهای اقتصادی و دولتی کشور آمریکای لاتین را تکان داده و تضادهای طبقاتی موجود را برملا ساخته است. اکثریت سفیدپوستان این کشور که به طبقات ممتاز و متوسط تعلق دارند، با اقدامات هوگو چاوز (رئیس جمهور ونزوئلا) مخالفت می ورزند. اما اکثریت مردم کشور، همانطور که همه پرسی اخیر درباره استعفای پیش از موقع ریاست جمهوری هوگو چاوز در 15 آگوست و انتخابات ایالتی در 31 اکتبرسال 2004 میلادی نشان داد، از تحولات اخیر پشتیبانی میکنند.

   اما مشخصه اصلی روند جاری در ونزوئلا کدام است؟

   خود این مسأله که واقعا (همانطور که چاوز و یارانش میگویند) انقلابی در این کشور در حال نشو و نماست، بحثهای متناقضی را برانگیخته است. تردید بیشتری نسبت به ماهیت «بلیواریسم» و یا «بلیواریانیسم» بویژه در خارج از حیطه آمریکای لاتین وجود دارد.

   مفهوم «بلیواریسم» با نام سیمون بلیوار (1783 ـ 1830) عجین شده است که تحت رهبری او کشورهای کنونی ونزوئلا، کلمبیا، پاناما، اکوادور و بلیوی به استقلال خود از سلطه استعماری اسپانیا نایل آمدند. بنا به وصف چاوز «بلیواریسم» درختی است که سه ریشه دارد و علاوه بر سیمون بلیوار دست کم دو شخصیت برجسته دیگر جزو بانیان آن محسوب میشوند: سیمون رودریگز(آلیاس ساموئل روبینسون 1769 ـ 1861) که معلم و دوست همیشگی بلیوار بود و ایزکویل زامورا (1817 ـ 1861) که «ژنرال خلق مستقل» در جنگ داخلی ونزوئلا در قرن نوزدهم بود.

   اما آیا سیمون بلیوار میتواند منبع الهام برای یک راه رشد مترقی باشد، راه رشدی که حتی از سوی کمونیستهای ونزوئلا بعنوان یک روند انقلابی معرفی میشود؟ و یا اینکه حق با نمایندگان مافیای ضد کوبا در میامی آمریکاست که بر آنند که مارکس خود یک ضد چاویست بوده است: «اگر قرار باشد نام کسی را از فهرست الهام دهندگان به چاوز حذف کنیم، نام مارکس در وهله اول قرار دارد.[1]»

   مارکس درواقع میانه خوبی با ناجی ها نداشت. او در نامه ای به انگلس حتی از بلیوار تحت عنوان «جبون ترین، بدجنس ترین و لومپن ترین فرد[2]» نام میبرد. انگیزه نگاشتن این نامه، اعتراضی بوده که از سوی انتشاراتی آمریکائی آثار مارکس (دنا) علیه مقاله ای درباره «بلیواری پونته» برای «دایرة المعارف آمریکائی جدید» صورت گرفته بود. مارکس اقرار میکند: «من البته قدری تحت تأثیر مقاله دایرة المعارف بودم.[3]» در مقاله یاد شده مارکس از بلیوار به عنوان یک فرد بی لیاقت و ترسو و خائنی فرومایه نام می برد. مارکس بعد از ورود پیروزمندانه سیمون بولیوار به کاراکاس آزاد شده، می نویسد: «او خود را دیکتاتور و ناجی ایالات غربی ونزوئلا نام داد، مدال ناجی را اختراع کرد، پلیس نظامی دست چین شده ای را بوجود آورد و آنرا گارد محافظ خود نامید و خود را در فر و شکوه دربار غرق ساخت. او اما همانند بسیاری از هموطنانش حوصله کار سرسختانه نداشت و دیکتاتوری او بزودی در هرج و مرج نظامی فرو رفت.[4]» مارکس در باره هدف سیمون بولیوارمبنی برایجاد آمریکای لاتین یکپارچه به تحقیر می نویسد: «هدف واقعی بولیوار عبارت بود از اتحاد تمام مناطق آمریکای لاتین و ایجاد یک جمهوری فدرال زیر رهبری شخص خود او. وقتی که او غرق رؤیاهای خود، مبنی برعجین کردن نیمی از جهان با نامش بود، قدرت واقعی از دستش بیرون لغزید.[5]» حوادث تاریخی بعد از مرگ بولیوار و تجزیه کلمبیای کبیر در سال 1830 میلادی به صحت نظرات مارکس مهر تأیید زدند. میراثخواران بولیوار عبارت بودند از مرتجعین، رژیم های راستگرای مستبد و دیکتاتورها. اولین رئیس جمهور ونزوئلا که تحت شرایط جنگ استقلال طلبانه با استناد به دیکتاتوری سیمون بولیوارحکومت خودکامه خود را تأسیس کرد، ژنرال آنتونیو گوزمن بلانکو نام داشت. در دومین دوره ریاست جمهوری او (1879 ـ 1884) صدمین سالگرد تولد سیمون بولیوار بطور وسیعی جشن گرفته شد و در باره شباهت میان گوزمن بلانکو و سیمون بولیوار داد سخن سر داده شد. چند دهه بعد ژنرال خوان ویسنته روی کار آمد که از سال 1908 تا زمان مرگش (1935) در ونزوئلا به شیوه دیکتاتوری حکومت میکرد، از «رستاخیز نهائی میهن» دم میزد و خود را ادامه دهنده پیگیر راه سیمون بولیوار قلمداد میکرد. او درعرصه تئوریک نیز (همانطور که لاوریانو والنیا سردبیر روزنامه رسمی کشور ال نوو دیاریو در سال 1915 نوشته) خود را ناجی ونزوئلا محسوب میداشت و در نوشته های خود تزهای «سزاریسم دموکراتیک» و «ژاندارم ضرور برای ترقی کشور» را اشاعه میداد و ادعا میکرد که از آرمانهای سیمون بولیوار پیروی میکند.

   علیرغم موارد یادشده مارکسیستهای ونزوئلا در قرن بیستم سیمون بولیوار را دوباره برای خود و برای جنبش انقلابی کشف میکنند. از مهمترین شخصیتهائی که محتوای انقلابی ایده های سیمون بولیوار را کشف کرده اند، می توان خوزه مارکوس ماریا تگوئی (بنیانگذار حزب سوسیالیست پرو) و خوان آنتونیو ملا (بنیانگذار حزب کمونیست کوبا) را نام برد[6].

   ماریاتگوئی بخدمت گرفتن «عناصر مناسب روز نبوغ سیمون بولیوار» را توصیه می کند و ملا در سال 1924 میلادی مردم را به « نبرد برای عملی ساختن آرمانهای کهن به میراث رسیده از سیمون بولیوار با توجه به اوضاع و احوال روز[7]» فرا می خواند ولی مارکسیستهای دیگر به دفاع دگماتیک از تزهای مارکس می پردازند. از آن جمله است انیبال پونسه (دانشمند و روزنامه نگار آرژانتینی) که در سال 1936 در مجله دیالکتیکا برای نخستین بار به انتشار شرح حال مارکس بزبان اسپانیائی مبادرت ورزید.[8]

   برای پاسخ دادن به این پرسش  که آیا مارکسیستها باید بولیواریسم را به بخشی از استراتژی خود بدل سازند و آیا رابطه ای میان مارکسیسم و بولیواریسم ممکن است، باید در وهله اول پرسید که منظور کدام بولیواریسم است؟ به عبارت دیگر ا اکنون با کدام تفسیر از اندیشه های سیمون بولیوار در انقلاب ونزوئلا سر و کار داریم؟

   در اکثر بررسی ها به تزهائی اشاره میشود که بنا بر آنها جوهربولیواریستی چاویسم عبارت است از «بیطرفی اصولی» و «بیطرفی ایدئولوژیکی» که حتی در«استراتژیهای سیاسی» جنبش انقلابی تحت رهبری هوگو چاوز نیز بچشم میخورد[9]. این ادعا حداقل در مورد سالهای اول حکومت «جنبش چاویستی» صدق میکند. جنبش انقلابی بولیواری مخفی (م. ب. رـ 200) که در سال 1982 میلادی بنیانگذاری شده بود، اگرچه بحثهای ایدئولوژیکی ژرفی را در درون صفوف خود از سرمیگذراند ولی به هیچگونه مرزبندی تن در نمیداد.

   آماجها و اقدامات آنها، مثلا شورش نافرجام 4 فوریه 1992 در وهله اول تحت تأثیر معضلات موجود در جامعه بوده اند. در احکام ایدئولوژیکی (م. و. ر) نیز که در سال 1997 بنیانگذاری شده است، ناهمگونی آن هم در رابطه با مشخصات اعضا و هم در رابطه با متحدین آن در «جبهه میهن پرستان» ناروشن مانده است. مولینا این بیطرفی را بدلیل حضورجریانات سیاسی ناهمگون در اردوی سابق چاوز میداند. او این جبهه را متشکل از افراطی ها، چپهای دموکراتیک، نیروهای دست راستی خودکامه و دست راستی های دموکراتیک ارزیابی میکند. او جنبش سوسیالیستی (م. آ. س) و جریان طرفدار لوئی میک ویلنا را جزو نیروهای «چپ دموکراتیک» و آلفردو پنا  (شهردار سابق کاراکاس) را جزو دست راستی های دموکراتیک و افسران دست راستی سابق را که در شورش 1992 شرکت کرده بودند، جزو نیروهای دست راستی خودکامه محسوب میدارد. مولینا می نویسد که در این هنگام تعیین نیروی غالب در اردوگاه هوگو چاوز بسیار دشوار بوده است[10].

   تصفیه ایدئولوژیکی (که هنوز بپایان نرسیده) حدودا از نیمه دوم سال 2001 آغاز شده است، وقتی که تحقق بخش عمده تغییرات سیاسی ونزوئلا تحولات اجتماعی و اقتصادی لازم را ناگزیر کرده بود. گام مهم در این زمینه عبارت بود از تصویب 49 قانون انقلابی که در دسامبرسال 2001 میلادی بمورد اجرا گذاشته شدند و بدلیل آن لوئی میک ویلنا (وزیرکشور) از سمت خود استعفا داد و به جرگه مخالفین چاوز پیوست.

   تصفیه ایدئولوژیکی و رادیکالیزاسیون اجتماعی بدانمعنی نیست که بولیواریسم چاوز را بعنوان یک جریان ایدئولوژیکی کلاسیک و در راستای مارکسیسم طبقه بندی باید کرد. بولیواریسم اما مرزبندی خود را با جریانات میانه رو و دست راستی مشخص تر کرده است. قبل از همه قیام توده ها بر علیه کودتای سال 2002 و ناکام ساختن آن و مقاومت در مقابل توطئه علیه روند اقتصادی بولیواریسم در ماه دسامبر سال 2002 و ماه ژانویه سال 2003 موجب افزایش فشار جنبش توده ای بر حکومت و رادیکالتر شدن آن شده است. در عین حال اکثر جناحهای میانه رو و یا متزلزل در اردوگاه چاوز از او روی برگردانده و پس از بحثهای طولانی دست به انشعاب از (م. آ. س) زده اند.

   حوادث یاد شده منجر بدان شده که اجزای «درخت سه ریشه ای» بولیواریسم رفته رفته تبلور یابند و برای تحقق پروژه بولیواریستی وارد عمل شوند. بولیواریسم امروزی در ونزوئلا نه از مجموعه نظرات بولیوار، رودریگز و زامورا بلکه از عناصر هسته ای آن که با روح زمان تناسب دارند، تغذیه میکند. این تئوری بولیواریسم فرق چندانی با ترکیبات تئوریکی دیگر ندارد. مارکسیسم نیز مبتنی است بر مهمترین آثار مارکس و انگلس، در حالیکه از احکام و نوشته های دیگر آنها تنها متخصصین خبر دارند و یا اینکه برای نیمرخ تئوری مارکسیستی بی اهمیت اند (کارهای ادبی مارکس نیز همینطور!). با توجه به بولیواریسم در می یابیم که تئوری و تفسیر احکام بولیوار و رودریگز در ونزوئلا و دیگر کشورهای آمریکای لاتین در سالهای اخیر رادیکالتر شده است و با تئوری مارکسیستی وجوه مشترک زیادی پیدا کرده است.

   درجه رادیکال شدن نیروهای مختلف بولیواریسم در سراسر آمریکای لاتین متفاوت است. برای مثال (فارک ـ اپ) کهنسالترین و بزرگترین سازمان چریکی آمریکای لاتین خود را مارکسیست ـ لنینیست ـ بولیواریست می نامد: «ما مارکسیستیم، زیرا برای رسیدن به سوسیالیسم مبارزه می کنیم! ما در پی ساختن جامعه ای نو وعادلانه ایم، جامعه ای که در آن مالکیت جمعی بر مالکیت خصوصی ترجیح داده میشود. ما لنینیستیم، زیرا در سازمان ما اصول لنینی مرکزیت دموکراتیک، انتقاد و انتقاد از خود و غیره بمورد اجرا گذاشته میشوند. ما پیرو اندیشه های بولیواریم! بولیوار در قلب و روح ما آشیان دارد! ما همه بولیواریم! هر چریکی در آمریکای لاتین تجسم یک بولیوار است! زیرا ما در راه برابری و برادری مبارزه میکنیم. زیرا ما ضد امپریالیستیم!  ما عملا از مواضع بولیواریستی دفاع میکنیم و برای تحقق نهائی آنها می جنگیم. قصد ما بپایان رساندن کار ناتمام بولیوار است![11]»

   مواضع ایدئولوژیکی (فارک ـ اپ) در مقایسه با چاوز از وضوح و رادیکالیسم بیشتری برخوردارند. ولی در تفسیر اندیشه های بولیوار وجوه مشترک زیادی دارند. ضدامپریالیسم (که اکنون بیش از همه علیه ایالات متحد آمریکا نشانه رفته است!) یکی از نکات مرکزی بولیواریسم کنونی است!

   سیمون بولیوار در سال 1829 میلادی در نامه ای به پاتریسیو کامپبل در باره ایالات متحد آمریکا چنین نوشت که امروز مرتب تکرار میشود: «تقدیر ظاهرا چنین خواسته که ایالات متحد آمریکا به بهانه آزادی، مردم قاره آمریکا را به خاک سیاه بنشاند![12]»

   سه سال قبل از نوشتن این نامه سیمون بولیوارمجبور شده بود تحت فشار ایالات متحد آمریکا (اخطار ایالات متحد آمریکا بواسطه رونجا وزیر خارجه اسپانیا به او ابلاغ شده بود) فکر آزادسازی کوبا را از سر بدر کند. ایالات متحد آمریکا بنا بمنافع تجاری خود که عمدتا از طریق کوبا صورت میگرفت، حاضر نبود که این جزیره را به قدرت اروپائی دیگر و یا به یکی از جمهوری های آمریکای لاتین ببازد. و چندسال بعد ایالات متحد آمریکا کوبا را تحت سلطه خود قرار داد و پس از بیرون راندن اسپانیا آنرا به یک کشور نیمه مستعمره مبدل ساخت. سیمون بولیوار که خطراسارت مجدد کشورهای آمریکای لاتین را احساس میکرد، خواستار اتحاد کلیه کشورهای آمریکای لاتین شد[13] و پیشنهاد تشکیل یک پیمان نظامی با کلمبیا، گواتمالا و مکزیک را که «در معرض حمله قریب الوقوع ایالات متحد آمریکا قرار داشتند[14]» مطرح ساخت.

   هژمونی ایالات متحد آمریکا بر نیمکره آمریکا همچنان بجای خود باقی است. خصلت امپریالیستی این هژمونی دوباره در آمریکای لاتین خود را بمنصه ظهور گذاشته است. هرچند که در آغاز دهه 90 میلادی چنین بنظر میرسید که دیگر مفهوم امپریالیسم ازعرصه بحثهای سیاسی قاره رخت بر بسته و جای خود را به نئولیبرالیسم داده است. تنها فیدل کاسترو ـ رئیس جمهور کوبا ـ بود که سرسختانه اعلام میکرد که «نئولیبرالیسم ایدئولوژی امپریالیسم در مرحله سرکردگی طلبی تمام ارضی آن است![15]»

   امروز هوگو چاوز توهماتی را مورد انتقاد قرار میدهد که در مباحثات سیاسی جاری در سالهای 90 میلادی رایج بوده اند: «طرح مجدد مسأله امپریالیسم برای ما ـ ونزوئلائی ها ـ اجتناب ناپذیر است، زیرا این واژه از سخنرانی ها، بحثها و فرهنگهای لغات و تحلیلهای سیاسی ملی و بین المللی حذف شده است. این امپریالیسم فرتوت و متعفن که 500 سال پیش پا به عرصه کره زمین گذاشته، ناگهان تغییر قیافه داد، نقاب بر رخ زد، خود را زینت و آرایش داد و لبخند بر لب ظاهر شد! دیگر کسی دندانهای او را، چنگ او را و سایه دراز او را ندید! ولی وقتی این عفریته دریافت که تلاشش در تحمیل مدل نئولیبرالیستی نافرجام مانده، نقاب از چهره برگرفت و چنگ و دندان خون چکان خود را به مردم دنیا نشان داد![16]» چنین است که امروز انقلاب بولیواریستی وارد مرحله «ضد امپریالیستی» خود شده است.

   بنظر کمونیستهای ونزوئلا ضد امپریالیسم بولیواریستی پیوند تنگاتنگی با ضد امپریالیسم مارکسیستی دارد. پدرو ارتگا دیازـ یکی از رهبران برجسته حزب کمونیست ونزوئلا ـ در سال 1982 در تحلیلی نوشت: «انقلابات ضد امپریالیستی در عصر حاضر دارای محتوای سوسیالیستی اند! چنین انقلاباتی باید تحت رهبری مشترک کلیه طبقات و اقشار اجتماعی میهن پرست که طبقه کارگر در رأس آن قرار دارد، تحقق یابند! گذار به سوسیالیسم در آمریکای لاتین و کارائیب از مرحله ضد امپریالیستی میگذرد![17]»

   بررسی جنبه های دیگر اندیشه های بولیوار و تفسیر امروزی آن (از جمله مبازره برای عدالت اجتماعی، تقسیم عادلانه زمین و املاک و توسعه مستقلانه آمریکای لاتین) در چارچوب این مقاله نمی گنجد و باید در کتابی مفصلا مورد بحث قرار گیرد. همین طور است بررسی اندیشه های سیمون رودریگز. او را می توان جزو سوسیالیستهای ماقبل علمی بشمار آورد و نظرات او در زمینه مسائل تربیتی در زمان خود بسیار ارزشمند بوده اند. اما بر اساس نکات یاد شده در بالا می توان به این نتیجه رسید که اگر اندیشه های بولیوار نه بمعنی خودکامانه آن، بلکه به مفهوم انقلابی آن تفسیر شوند، تضادی بین بولیواریسم و مارکسیسم وجود ندارد. چون خود سیمون بولیوار نیز میدانست که برای دفاع بی خلل از استقلال ملی حل نابرابری های اجتماعی، یعنی انجام وظایف یک انقلاب اجتماعی ناگزیر خواهد بود[18].

   آیا اکنون در ونزوئلا یک روند انقلابی در حال نشو و نما ست؟

   آیا این  تحولات از حد یک راه رشد سرمایه داری فراتر میرود؟

   گونتر پل در مقاله ای که در 28 سپتامبر 2004 در روزنامه «عصر ما» نوشته بود، در این مورد تردید میکند: «اقدامات مثبتی که تاکنون در زمینه مسائل اجتماعی، بهداشتی و آموزشی انجام گرفته حاکی از آن است که سیاست چاوز از حد سیاست سوسیال ـ دموکراسی اروپا در 15 سال قبل فراتر نمیرود! قانون اساسی جدید بولیواریستی حقوق دموکراتیک ـ خلقی بی نظیر در تمام جهان را تضمین میکند، ولی در ضمن مالکیت خصوصی را بی کم و کاست مورد حمایت قرار میدهد. قرارداد مالیاتی دوجانبه با ایالات متحد آمریکا (که در راستای منافع کنسرنهای فراملتی است) تغییر داده نشده است و قرضه های خارجی به ارث رسیده از رژیم بورژوائی پیشین همچنان پرداخت میشوند، در حالیکه کوبای انقلابی فقط قرضه های گرفته شده پس از پیروزی انقلاب را پرداخت میکند!»

   گونتر پل از این رو به این نتیجه میرسد که روند جاری در ونزوئلا نه علیه سرمایه داری ، بلکه علیه «لبا س های نوین آن، یعنی نئولیبرالیسم» است: «ضد نولیبرالیست بودن، بخودی خود بمعنی ضدکاپیتالیست بودن و لذا بمعنی ضدامپریالیست بودن نیست![19]»

   حق با گونتر پل است، وقتی میگوید که روند جاری در ونزوئلا همچنان در چارچوب سیستم سرمایه داری صورت میگیرد. ولی اشکال کار آنجا ست که او خصلت این روند را کم و بیش سوسیال ـ دموکراتیک میداند. چون سوسیال ـ دموکراسی سالهای 80 میلادی بهیچوجه از چارچوب سیستم سرمایه داری فراتر نمیرفت، بلکه در پی استقرار دولتهای اجتماعگرا بود تا بر تضادهای طبقاتی سرپوش نهد و از التهاب آنها بکاهد. نمی شود حتی تصورش را هم کرد که از زبان سوسیال ـ دموکراسی آلمان و احزاب مشابه در اروپا حرفهائی بشنویم که امروزه از زبان هوگو چاوز می شنویم: «سرمایه داری اقتصاد شیطانی است! سرمایه داری بیمار روانی است! اقتصاد سرمایه داری مسئول اصلی مصیبتی است که امروز میلیونها و میلیونها انسان در سیاره زمین گرفتارش اند! سرمایه داری سیاره ما را تخریب کرده است و از این رو راه رشد سرمایه داری راه تخریب جهان ما ست! جهان را باید از شر مدل مخرب سرمایه داری نجات داد. ما در ونزوئلا به این کار آغاز کرده ایم![20]»

   در سال 2000 میلادی فیدل کاسترو روند جاری در ونزوئلا را روندی انقلابی نامید: «با قانون اساسی کوبا در یک دست و پروژه ونزوئلا در دست دیگر تفاوت اساسی هر دو روند انقلابی را بررسی کرده ام! من بعمد کلمه «انقلابی» را بکار میبرم، زیرا هردوی آنها روندی انقلابی اند: هردو خواستار زندگی نو برای مردم اند. هر دو هدفشان تغییرات بنیادی است. هر دو شیفته عدالت اند و هر دو وحدت خلقهای آمریکای لاتین را در سر دارند.[21]»

   در این زمان هنوز چاوز حتی حرفی هم در باره پشت سر گذاشتن سیستم سرمایه داری بر زبان نرانده بود، بلکه فقط مبارزه علیه نولیبرالیسم را اعلام کرده بود. اگر ما رشد ایدئولوژیکی و استراتژیکی پروژه بولیواریستی ـ چاویستی را برسمیت نشناسیم، دچار کوته بینی شده ایم! ما امروز در ونزوئلا هنوز با یک انقلاب تمام و کمال بمفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی آن سر و کار نداریم. اما روندی که در حال نشو نما ست نه فقط از طرف طرفدارانش انقلابی لقب میگیرد، بلکه بدلیل سمتگیری های استراتژیکی خود، بدلیل محتوای ایدئولوژیکی و خصلت طبقاتی خود از چارچوب سیستم سرمایه داری (حد اقل در درازمدت) فراتر میرود.

   اینکه آیا این روند انقلابی موفق خواهد شد و یا نه، هنوز معلوم نیست، مثل همه انقلاب های جاری! آنچه هم اکنون معلوم است، عبارت است از اینکه روند جاری در ونزوئلا راه رشدی اصیل و چه بسا بی همانند است که عمدتا نه بر طبق راه حلهای استراتژیکی ـ تاکتیکی فرمولبندی شده، بلکه بیشتر بنا به شرایط و ضرورتهای زمان حال حاضر و منطقه آمریکای لاتین صورت میگیرد. بولیواریسم ایدئولوژی ضرور این روند انقلابی جاری در آمریکای لاتین است!


[1] Cuba Nuestra, 22. Februar 2003

[2]  مجموعه آثار مارکس و انگلس، ج 29، ص 280

[3]  همانجا

[4]  مجموعه آثار مارکس وانگلس، ج 14، ص 219

[5]  مجموعه آثار مارکس و انگلس، ج 14، ص 229

[6] vgl. Ines Quintero: Bolivar de izquierda – Bolivar de derecha, m. Historia Caribe 7

[7] Felipe de J. Perez Cruz: Julio Antonio Mella y los fundamentos del marxismo en Cuba; www.filosofia.cu/contemp/felipe002.htm

[8] Ines Quintero, a. a. 0.

[9] Vgl. Jose E. Molina V.: La Revolucion Bolivariana en Venezuela: Socialismo autoritario en un mar de contradicciones?, Zelia, o. J.

[10] ebenda

[11] http/www.farcep.org/Paginauniversitaria/articulos/mayo012004b.php

[12] Simon Bolivar an Patricio Campbell, 5. August 1829; httpa/www.simon-bolivar.org/bolivar/catta a campbell.html

[13]vgl. Jorge Mier Hoffmann: Simoِn Bolivar y Washington; httpa/www.simon-bolivar.org/bolivar/sb _Y_ gw.html

[14] Simon Bolivar an Pedro Gual und Pedro Briceno Mendez, l. August 1826; zit. nach: Pedro Ortega Diaz: EI Congreso de Panama y la Umdad Latinoamericana Caracas 1982, S. 65

[15] Fidel Castro: Un grano de maiz Havanna 1992, S. 89

[16] Hugo Chavez: Marcha Por la paz y contra el militarismo en Venezuela, 1 6 de mayo de 2004

[17] Pedro Ortega Diaz, a. a. 0., S. 105

[18] vgl. Samuel Muncada Simon Bolivar  Vol. VI Caracas 2004, S. 5ff.

[19] Günter Pohl: Wohin steuert Venezuela? In: Unsere Zeit, Essen, 24.September 2004

[20] Hugo Chavez: Alِ Presidente Nr. 208, 17. Oktober 2004

[21] Fidel Castro: Ansprache bei der feierlichen Sitzung der Nationalversammlung in Caracas, 27.10.2000, zit. nach Andre Scheer: Kampf um Venezuela, Essen 2004, S. 57

No Comments

Comments are closed.

Share