در سوگ جعفر کوش آبادی
دردانه شعر معاصر ایران

24.01.2010

kushabady

خبر کوتاه بود! صبح جمعه 25 دی ماه 1388 یکی از دوستان نزدیک تلفنی آگهی داد که کوش آبادی سرانجام پس از آن همه عذاب و درد و رنج از بیماری سرطان در بیمارستان جان سپرد.

کوش آبادی در سال 1320 در یک خانواده زحمتکش چشم به جهان گشود. او در زندگی پر از فراز و نشیب خود زیبا زیست و با کولباری از زیبایی از جهان رفت. صداقت و راستی چونان زندگی شخصی و اجتماعی در هنر شعری او الفتی جدایی ناپذیر دارد. سراسر سروده های او آینه شفاف باز تابیدن زندگی توده مردم زحمتکش و رنج ها و کوشش های پرتب و تاب آن هااست. او با بیانی همه فهم و صمیمی با مردم سخن می گفت و از قلمبه گویی و بندبازی مرسوم به شدت پرهیز داشت. از این رو، واقعیت تلخ و شیرین با بافتاری هنرمندانه و پذیرفتنی در شعر او جاری است. گزیدن این رسالت در شعر، کار او را در پرهیز از عامیانه گویی و دور نشدن از خط و ربط بیان شعری بسی دشوار کرده بود.

شفیعی کدکنی (م . سرشک) نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و پژوهشگر و ویرایشگر متن های کهن فارسی در این باره در نقد دفتر شعر او «ساز دیگر» نوشت:

«… کوش آبادی نشان داد که نسبت به زندگی و محیط خود بسیار صمیمی است، خوب در می یابد و خوب حس می کند و ایمان دارد و شرط اصلی در پیشرفت یک شاعر همین سه موضوع است، خوب دریافتن و حس کردن و ایمان داشتن است. بقیه مسائل امور عرضی هستند و به تدریج جای خود را در شعر او باز خواهند کرد. یک شعر او می ارزد به تمام این شعرهای مجله ای و «ترجمه درخور» و قلمبه های بی معنی شاعرانی که دارند، اندک اندک «بین المللی» می شوند».

هویت نوین شعری و دید هنری کوش آبادی پس از آشنایی با م . ا. به آذین شکل گرفت. اولین برخورد هنگامی بود که او به هدایت یکی از دوستانش به ملاقات به آذین در دفتر کارش در «کتاب هفته» می رود؛ در میزنند و وارد اتاق می شوند. به آذین سرگرم گفتگو بادو جوان دیدار کننده بود. او خطاب به آنان می گفت «آقاجان، به عقیده من هنر نوعی ناگزیری و ضرورت است که پرتو واقعیت ها را که رو به افق روشن آینده دارد، از منشور ذهن هنرمند بر جامعه می تاباند و چراغ عافیت را برمی افروزد. طفره رفتن از به تصویر نشاندن این گونه واقعیت ها، مرغک یأس و حرمان را در قفس شعر یا داستان زندانی کردن، یا به نوعی آب در آسیاب دشمن ریختن است. با چه زبانی باید گفت که در این اختناق نفس گیر یک دوست را به هم فکری خواندن، والاتر از آن است که قلم را به مویه و زاری وادار کردن … زنجموره از آن هنرمندان محفل های در بسته است که با «به به» و «چه چه» به جای افزودن دستی به دست های سازنده فردا، هنر را برای خراب کردن خود و دیگران به کار می گیرند. غافل از این که بی خواست آنان زندگی افق های تاریک را می شکافد و از دل دشت های نقره گون چهره سرخ خورشید را با اشک های بامدادی شست و شو می دهد و پدیدار می کند. دوستان به یاد داشته باشیم ، توفان میهمان دریاست، نه صاحبخانه آن. بررسی آثار بزرگان نشان می دهد، موفقیت همیشه از آن هنرمندانی بوده است که تصاویر همه چیز و همه کس را که وجود عینی داشته اند به صحنه آورده اند و بدون مقید بودن به عینیات، این تصاویر را با مشاهدات و تجارب و احساسات خود در آمیخته اند و تصاویر تازه و بدیع آفریده اند».

کوش آبادی در کوشش های هنری خود به همین راه و رسم تا پایان عمر وفادار ماند. او هرگز در برابر بی عدالتی ها و ستم گری ها سر تسلیم فرود نیاورد، مبارزی راستین در راه آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی بود. تن و جان او در آتشدان زندگی سخت مردم ستمدیده آبدیده شد و صیقل یافت. او هرگز بی نصیبی مردم را از یک زندگی انسانی و غوطه ور بودن در استثمار و بهره کشی بی رحمانه بر نمی تابید:

«فقر با چهره نکبت بارش

همدم نیمی از مردم بود

وز پی هر کمتر جنبش خلق

پاسخ از آتش و خون می آمد

و سحرگاهان

گهواره روز

زیر رگبار مسلسل ها، تابوت عزیزان می شد

ورق زرین عمر کسان

گوییا کهنه پلاسی بود افتاده

خوار در رهگذر چرخ ستم

و من این خواری را در خود دیدم ، در تن خود

و همین بود که مانند تبر

می تراشید مرا از من برنده سلاحی می ساخت»

(از مجموعه سفر با صداها)

کوش آبادی در سروده هایش یک دم از زندگی مردمان محروم این سرزمین و اندیشه رویارویی و پیکار بی بدیل آنان علیه اهریمنانی که با زندان و شکنجه به تاراج هست و نیست کشور سرگرم اند ، غافل نبوده است :

اینک منم سمج،

از سر زمین زور

از سر زمین نفت

از سرزمین سبز بزرگی که تاج فقر

بر تارکش نهاده و او را،

تاراج کرده اند.

مردی که جز گسستن زنجیر دشمنان،

از پای شهر خویش،

در سر امید باروری را نمی پذیرد

. . .

مردی پر از امید که زندان باغ را

در سر زمین روز تفاوت نمی نهد،

مردی که از گلوله نمی ترسد

مردی که صادقانه به آزادی سخن

از حبس گاه نای

در شهر سرد شب زده اش ارج می نهد

بیهوده نیست که بی هیچ واهمه

اینک منم

مردی هزار لب

مردی هزار کینه در سرزمین نفت

فریاد می کشم .

(کوتاه شده از کتاب «چهار شقایق»)

توصیه به استقلال رأی در مبارزه با این تأکید: «چراغ خانه ما را- نیفروزد کسی جز ما» و اشاره به انحصاری و مطلق نبودن راه مبارزه در تلاش برای رسیدن به قله پیروزی از ویژگی های اندیشه ورزی هنری کوش آبادی است:

«من به خوشبختی مردم در شهر

و به خوشبختی دهقانان می اندیشم

و به هر راه که خوشبختی را

به زمین آرد ایمان دارم»

(از مجموعه «ساز دیگر»)

مجموعه شعر های به یادگار مانده کوش آبادی عبارتند از «ساز دیگر»، «کوچک خان»، «چهار شقایق»، «سفر با صدا ها» و «اژدهای سیاه». بسیاری از شعرهای او پس از انقلاب در مجله ها و ماهنامه های فرهنگی به چاپ رسیده است. در دو سال اخیر او تلاش کرد کلیات شعرهای منتشر شده و انتشار نیافته را به چاپ برساند، اما با وضعیت کنونی چاپ کتاب با مشکل روبرو شد.

کوش آبادی عضو «کانون نویسندگان و هنرمندان ایران» بود و در انجمن های شاعران شرکت فعال داشت. بسیاری از شاعران جوان با او در تماس بودند و از تجربه های او در گستره شعر معاصر ایران بهره مند می شدند.

با این مختصر در این جا لازم می دانیم با اندوه فراوان به همسر گرامی و سه فرزند نازنین او – یک پسر و دو دختر و دیگر خویشاوندان و نویسندگان و هنرمندان کشورمان صمیمانه تسلیت بگوییم.

نگرش

4بهمن 1388

No Comments

Comments are closed.

Share