مفهوم «طبقه کارگر» و جایگاه کنونی آن در جنبش های اجتماعی معاصر
ب . کیوان

11.04.2010

طبقه کارگر در کشور های پیرامونی که ایران نیز جزیی از آن هاست، با توجه به ناهمگونی ها، پراکندگی ها، اتم وارگی ها در عرصه کار که ناشی از اقتصاد عقب مانده و وابسته کشور است و نیز وجود اختلاف های شدید معرفتی و ایدئولوژیک، در بهترین حالت می تواند در صورت تشکل در سازمان های مستقل صنفی جامعه مدنی و ایجاد اتحادیه های سراسری، وزنه معتبری برای جنبش مدنی و اجتماعی باشد و به طرح و اجرای سیاست مستقل ملی و اجتماعی و دفاع از آزادی و دموکراسی و استقرار نظام ملی و دموکراتیک یاری رساند.

 

Tabaghe_Kargar

در ادبیات سیاسی بخش هایی از نیروهای چپ ایران، کماکان برخوردی مغشوش به مقوله «طبقه کارگر»در روند توسعه و جایگاه آن در جنبش های اجتماعی  وجود دارد. همین برخورد مغشوش سبب شده که مؤلفه ها و صفت هایی ذهنی مانند «طبقه تا آخر انقلابی»، «پیگیرترین نیروی دموکراسی»، «در هم کوبنده سرمایه داری» و «سازنده سوسیالیسم» به این طبقه نسبت داده شود که البته با واقعیت هم خوانی ندارد. بدیهی است که هر نوع برداشت سطحی از این مقوله در تعیین شعارها، استراتژی ها و تاکتیک ها در فعالیت اجتماعی، تشکل مؤثر نیروها، تدوین برنامه و پردازش فلسفه سیاسی و جلب زحمتکشان به جنبش رادیکال، تأثیر منفی دارد. ریشه این برخوردهای مغشوش از کجاست؟ ریشه آن را باید در نظریه پردازی مارکسیسم دگماتیک جست و جو کرد. مارکسیسم دگماتیک از معرفت شناسی برای غنی ساختن تئوری ها و اندیشه ها و باز بینی آن ها روگردان است و حاضر نیست با روش تحلیل، فرمول بندی های پیشین اجتماعی – سیاسی را که در فضای قرن 19 شکل گرفته بود تغییر دهد و بر پایه واقعیت زنده امروز آن ها را نو سازی کند. از همین روست که مفهوم «طبقه کارگر» طی بیش از یک قرن در فلسفه سیاسی مارکسیسم دگماتیک ثابت و بی تغییر مانده است. طبق این فرمول بندی نومینالیستی، طبقه کارگر بدون تأثیر پذیری از شرایط جدی محیط کار و زندگی در دگر گونی های فاحش رابطه های اجتماعی و به هم خوردن ترکیب طبقاتی جامعه، هم چنان در رأس جنبش های اجتماعی قرار دارد و آفریدگاربدیل اجتماعی بی همتا به جای سرمایه داری است. فهرست چنین تعبیر هایی آن قدر زیاد است که در این مختصر لازم به تکرار آن ها نیست. بدین ترتیب ملاحظه می شود که بیش از یک قرن آزمون کافی نبوده است که در این حکم ها تخفیف داده شود و جایگاه واقعی طبقه کارگر در کنار سایر زحمتکشان نه فراسوی آن ها مشخص گردد. یک چنین ارزش یابی ها ناشی از فقر فلسفی است. با این که نیروهای جزم اندیش سعی دارند خود را رئالیست وانمود سازند، امّا با برداشت نومینالیستی از مفهوم های اجتماعی و سیاسی در موضع ایده آلیسم قرار می گیرند. غافل از آن که یک مفهوم کلی هرگز بدون پایه عینی، معنای واقعی ندارد. بنابراین چگونه می توان از طبقه کارگر درمفهوم کلی آن سخن گفت، بی آن که فرد زنده و در این مورد کارگر واقعاً موجود در رابطه کنونی اجتماعی در نظر گرفته شود. یکی از تفاوت های اساسی فردیت مارکسیسم جزم اندیش بامارکس در این است که فردیت این مارکسیسم چهره شاخص ندارد. اما مارکس این فردیت را به اعتبار فرد زنده و واقعی، پایه داوری قرار می دهد.

          طبیعی است که به اعتبار مفهوم کلی «کارگر» نمی توان به نتیجه ملموس رسید. کارگر یک قرن پیش با کارگر امروزی در بسیاری جهت ها : از حیث شرایط کار و زندگی و روان شناسی، رابطه طبقاتی، درجه هم پیوندی و همبستگی واقعی در سطح ملی و جهانی تفاوتی بنیادی دارد. با این سنجش ها می توان درک کرد که چرا هیچ یک از انقلاب های سوسیالیستی که متکی به روایت «رهبری طبقه کارگر در ساختمان سوسیالیسم» بود به کامیابی نرسید. بی تردید دلیل مهم این ناکامی، نادیده گرفتن جایگاه واقعی طبقه کارگر در جامعه شناسی سیاسی و پر بها دادن به نقش کارگران در ساختمان جامعه بدیل، و ناچیز شمردن نقش دیگر زحمتکشان در تحول های اجتماعی بود. برای این که سخن در این بررسی، کلی نماند، در این جا برای روشن شدن دگرگونی وضع طبقه کارگر می کوشیم نخست موقعیت آن را در کشورهای پیش رفته سرمایه داری که آینه تمام نمای صف آرایی های دو قطب مهم کار و سرمایه است از نظر بگذرانیم.

 

       بحران کار، بحران موقعیت اجتماعی کارگران

       طی دهه های اخیر، به خصوص از نیمه دهه 1970 دنیای کار در شرایط بحرانی به سر می برد؛ از زمان شکل بندی طبقاتی کارگران و جنبش کارگری شاید این حادترین بحران به شمار می رود. درک اجزای تشکیل دهنده این بحران بسیار بغرنج است . بنابراین، درک این وضعیت مستلزم تحلیل کلیت عنصرهای تشکیل دهنده آن است که نباید سرسری با آن برخورد شود. ابتدا بررسی آغازین این بحران جنبه اساسی دارد. زیرا در هستی زحمتکشان و دقیق تر در بعد فعالیت های ذهنی، سیاسی، ایدئولوژیک آن ها و ایده آن هایی که کنش ها و فعالیت های عملی مشخص شان را سمت و سو می دهند، اثر می گذارد.

       نخست با سناریوی بحران ساختاری سرمایه روبروییم که مجموع اقتصادهای سرمایه داری را دقیقاً از آغاز دهه 1970 به لرزه در آورده است. به عقیده «ایستوان مزاروش» شدت این لرزه آن قدر عمیق است که سرمایه را به توسعه «فعالیت های مادی خود بازتولید وسیع سرمایه واداشته است. این فعالیت ها شبح انهدام کلی دستگاه تولید را تصویر می کند که پیامد آن تقلیل هزینه های مختص ارضای نیازهای بشری است». از این رو، این بحران، سرمایه را به دست یازیدن به باز سازی وسیع واداشته است که بر پایه آن بتواند سیکل باز تولیدش را به گردش در آورد. این امر به شدت در دنیای کار اثر گذاشته است. نتیجه های بسیار مهم این دگر گونی ها در روند تولید عبارتند از :

1.      کاهش شمار کارگران یدی متمرکز در هر کارخانه.

2.   افزایش فزاینده شمار شکل های غیر پرولتری یا نا استوار کردن کار از راه توسعه کار جزیی ، موقت، ناپیوسته، برون ساز که در مقیاس جهانی در کشور های جهان سوّم و هم چنین در کشور های مرکز، فزونی می یابد.

3.   افزایش چشم گیر شمار زنان در عرصه کار. این افزایش در مقیاس جهانی به طور عمده در بخش هایی که قراردادهای کار متزلزل است، جریان دارد. این بخش ها غیر محلی است و کار در زمان جزیی انجام می گیرد و در اساس غیر متمرکز است.

4.   شمار مزدبران وابسته به قشر های متوسط ، به خصوص در «بخش خدمات» که ابتدا با رشد بسیار زیاد روبرو بود ،امروز در نتیجه دگر گونی های سریع تکنولوژیک با بیکاری عظیم دست به گریبان است.

5.   طرد کارگران جوان و میان سال (تقریباً 40-45 ساله) از بازار کار در کشور های مرکزی سرمایه داری.

6.   تشدید کار و استثمار شدید مزدبران در نتیجه استفاده فزاینده از نیروی کار مهاجر و توسعه کار کودکان در شرایط مجرمانه در منطقه های مختلف جهان مانند آسیا و آمریکای لاتین.

7.   توسعه روند بی کاری ساختاری که به سطح انفجار آمیز رسیده و با کار نا استوار توأم گردیده است، و تقریباً یک میلیارد نفراز کارگران را در بر می گیرد. یعنی تقریباً ثلث نیروی فعال انسانی فاقد شغل اند.

8.   ما در برابر توسعه ای قرار داریم که مارکس آن را کار اجتماعی مرکب نامیده است. در این کار کارگران منطقه های مختلف جهان در روند تولید خدمات مربوط شرکت دارند. این پدیده طبقه های زحمتکش را حذف نمی کند، اما به متزلزل کردن وضع کار ، تشدید استثمار و متنوع کردن استفاده از انان می انجامد.

      بدیهی است که در چنین وضعیتی طبقه کارگر بیش از پیش قطعه قطعه، متنوع و بغرنج شده است . بر این اساس همه – یا تقریباً همه- با این تحلیل موافقند که «طبقه کارگر»دیگر از موقعیت مرکزی که در تاریخ اجتماعی بیش از یک قرن از آن برخوردار بود،بهره مند نیست. از میانه قرن 19 تا تقریباً قرن 20 داوهای مهم سیاسی و اجتماعی در کشورهای پیش رفته سر مایه داری در اساس روی «طبقه کارگر»متمرکز بود. تصور بر این بود که این طبقه در زمینه دگرگونی کامل نظم اجتماعی از موقعیت ممتاز برخوردار است. ازاین رو، مسئله اجتماعی به طور اساسی مسئله کارگر بود. بدین معنا که موضوع اساسی منازعه اجتماعی عبارت از رویارویی دو گروه ستیزنده خواهد بود که مارکس فرمول بندی رادیکال تر آن را ارائه کرده است. این مسئله در سطح های متفاوت مبارزه اجتماعی و سیاسی منعکس بود و دو برخورد به مسئله را مطرح ساخته بود: حفظ یا سرنگونی نظام اجتماعی؟ اصلاح یا انقلاب؟

       امروز با توجه به موقعیت کنونی «طبقه کارگر» در کشور های پیش رفته سرمایه داری دیگر این طبقه از امکان های یک بدیل عمومی در سازمان دهی اجتماعی برخوردار نیست، طرح مسئله بنا بر هژمونی طبقه کارگر با واقعیت دنیای زنده هم خوانی ندارد. از سوی دیگر، این نتیجه گیری هم به کلی نادرست است که «طبقه کارگر» بنابر کاهش کمی، دیگر موجودیت کیفی ندارد و فاقد اهمیت اجتماعی و سیاسی است. از این رو، باید نوع موجودیت و نقش هایی را که این طبقه می تواند ایفا کند، مورد بحث قرار داد. بررسی دقیق نشان می دهد که «طبقه کارگر» با توجه به عقب نشینی های اجتماعی و سیاسی، استعداد سرنگونی را که قبلاً حامل آن بود، از دست داده است.

       دلیل های زیادی وجود دارد که می توانند به درک چنین تغییری کمک کنند. البته، این جا مجال بررسی یک یک این دلیل ها وجود ندارد. همین قدر می توان گفت که «طبقه کارگر» در جهان دیگر از رویارویی های سیاسی همان طبقه کارگر 1848 برخوردار نیست. در واقع، این طبقه بنابر دگرگونی عمیق جامعه شناسانه در ساختار مزدبری کم کم به تحلیل رفت و با تعمیم و متنوع شدن مزدبری حالت انحصاری اش را از دست داد و تنها در موقعیت مزدبری «دو برابر» شده است. از دست دادن موقعیت انحصاری گذشته به دو مرحله اساسی مربوط است: یکی گذار جامعه صنعتی به جامعه مزدبری است و دیگری متزلزل شدن جامعه مزدبری است که از دهه 1970 پدیدار گردید و اکنون در فضای آن قرار داریم. از این رو، لازم است که وضعیت واقعی طبقه کارگر وتأثیر اجتماعی– سیاسی آن را به دقت بررسی کنیم و تازه ترین دگر گونی ها در سازمان دهی کار را از نظر بگذرانیم .

 

        جامعه مزدبری

        طبقه کارگر در جامعه صنعتی گروهی حامل بدیل عمومی سازمان دهی جامعه به حساب می آمد.در این جامعه طبقه کارگر از نیروی خود آگاه برخوردار بود و مجهز به ایدئولوژی اش بود که خاص وی محسوب می شد و متکی بر دستگاه ها، حزب ها و سندیکاهای ویژه اش بود. اما با این حال کارگر از حیث اجتماعی فرمان بردار بود و به طور اساسی از موقعیت های مهمی که دسترسی به ثروت، اعتبار و قدرت را ممکن می سازد،بهره ای نداشت. این شرایط مبارزه طبقاتی ، حامل بیم و امید بود که می توانست همه چیز را زیر و رو کند و به کسانی که از ثمره کار خود بی بهره بودند، امکان دهد روند را تغییر دهند و خود را بر اریکه فرمانروایی جامعه بنشانند.

       این باز نمایی طبقه کارگر در آن موقعیت مبتنی بر ترکیب جامعه شناسانه مزد بری در آن دوره بود. از دهه 1970 به طور کیفی دگرگونی تعیین کننده ای در ساختار مزدبری روی داده است. چنان که برای مثال بین دو سرشماری 1975 و1982 در فرانسه شمار شاغلان صنعت نزدیک به یک میلیون نفر تنزل کرد. در صورتی که بخش خدمات در برابر آن 3/1 میلیون نفر افزایش یافت. به طوری که اکنون بیش از 60 % مزدبران به این بخش (خدمات ) تعلق دارند. از 1982 هر سال نزدیک به 200 هزار شغل در صنعت از بین می رود. بدین ترتیب صرفنظر از دگرگونی های جدی داخلی درون طبقه کارگر که باید به روشنی تحلیل شود، ملاحظه می گردد که مزدبری غیر کارگری در مقیاس وسیعی بر مزدبری کارگری پیشی گرفته و این طبقه را از موقعیت مرکزی و هژمونی پیشین بی بهره ساخته است. این دگرگونی ها برخلاف پیش بینی مارکسیست های جزم اندیش است که گمان داشتند این طبقه نه تنها هرگز کاستی نمی گیرد، بلکه بی وقفه بر شمار آن افزوده می شود .

        بنابراین، ساختار جامعه مزدبری متشکل از مزدبرانِ مؤسسه های صنعتی، بخش های تولیدی قطعه های کوچک، خدمات شامل تجارت، بانک ها، بیمه ها، خدمات عمومی، فروشندگان مختلف، حمل و نقل، انبارداری ها، محیط زیست، معرفی کالاها و همه کارهایی که در درون روند گردش انجام میگیرند، بسیار متفاوت و متنوع شده است. با این همه، این مدل جامعه مزدبری به همگونی اجتماعی نمی انجامد و به جامعه آرام و پایان کشمکش اجتماعی نیز دلالت ندارد، اما این کشمکش پیرامون دو گروه ستیزنده کارگر و بورژوا ها، کار و سرمایه دور نمی زند، بلکه بر پایه مزدبری باز تقسیم می شود و خود را به شکل رقابت میان لایه های مختلف مزدبری برای دریافت سهم مناسب نشان می دهد. هر گروه می کوشد «سهم سودها»ی رشد را مطالبه کند و اگر آن را کافی نمی داند، در این اندیشه است که در آینده بر میزان آن بیفزاید.

        طی دوره پس از پایان جنگ دوم جهانی هر گروه اجتماعی – حرفه ای شاهد بهبود سرنوشت خود بوده است و در عین حال اختلاف ها بین گروه ها تقریباً بی تغییر مانده است .

        بدیهی است که مسئله اجتماعی – سیاسی اساسی که در این زمینه مطرح می شود، دیگر مسئله ،مسئله انقلاب نیست، بلکه مسئله باز تقسیم عادلانه تر ثروت اجتماعی یا کاهش نابرابری است. این امر ناشی از تغییر مکانی طبقه کارگر در جامعه نیست، بلکه بیشتر ناشی از بهبود شرایط مزدبری به طور کلی است. روی این اصل ملاحظه می شود که به رغم مرکز انگاری طبقه کارگر در جامعه مزدبری توسط حزب های کمونیست و ندیده گرفتن تعمیم و لایه بندی مزدبری- که از مزد بری کارگر فراتر می رود- رویداد عظیم مه 1968 فرانسه (که در سراسر اروپا اثر گذاشت) بدون رهبری و نقش فعال طبقه کارگر به وقوع پیوست. جنبش 1968 بیش تر نمایشگر ناسازگاری جامعه مزدبری یا بهتر بگوییم بیانگر مرحله مهمی از روند مدرنیزه کردن جامعه فرانسوی و کشور های دیگر اروپا بودکه در آن طبقه کارگر دیگر محرک، بازیگر ممتاز و سود برنده اصلی آن نبود. در این جنبش نقش مرکزی در دست دانشجویان بود. بدین ترتیب دهه 60 پیروزی رفرمیسم بود این پیروزی در عین حال بدین معنا بود که طبقه کارگر به رغم دشواری ها و از دست دادن مرکزیت خود در روند تاریخی می تواند به بهره گیری از دگر گونی های اجتماعی رو به پیش رفت ادامه دهد و تأثیر مناسب خود را در جنبش های اجتماعی بر جای گذارد.

 

       بی کاری و بی ثباتی

      از نیمه دوم دهه 70 زمانی که «بحران» به وضعیت پایدار سیستم اقتصادی جامعه های پیش رفته سرمایه داری تبدیل شد، دو پدیده مهم بی کاری و بی ثباتی نیز این روند را تقویت می کنند. و این به دو ترتیب انجام می گیرد: می دانیم که بیکاری و بی ثباتی به طور متفاوت روی دسته های مختلف اجتماعی بنا بر نظمی که در مجموع از قشربندی اجتماعی نتیجه می شود ، اثر می گذارد . چنان که تناسب کادرهای بیکار به وضوح کمتر از کادر کارگران بیکار است و میان کارگران ، بیکاری کارگران غیر متخصص اغلب خیلی بیشتر از کارگران متخصص است. ازاین رو، موقعیت جدید شغل بین دسته های مختلف مزدبران به زیان لایه های پایینی مزدبران اختلاف به وجود می آورد. بدین ترتیب می توان گفت که همزمان «بحران» نابرابری های جدید در کنار نابرابری های «کلاسیک» به وجود آمده است؛ مانند نابرابری های درآمدها که رو به فزونی است .

      بیکاری و بی ثباتی اثرهای مخرب دیگری دارند که هر چند کمتر بلافاصله به چشم می خورند ، اما دست کم جدی هستند. زیرا همگونی بین گروهی را در هم می ریزند. مثل دو کارگر یک رشته که از تخصص کم یا زیاد بهره مند هستند. اختلاف زیادی بین کسی که شغل خود را حفظ می کند و سرنوشت اجتماعی کسی که مدت درازی بیکار می ماند، به وجود آمده است. دوران اشتغال و دوران نبود فعالیت در پی هم می آیند . این نابرابری عظیم بین مزدبران هم وضعیت ، هم همبستگی های درون گروهی را که مبتنی بر سازمان دهی جمعی کار و همگونی شرایط است که توده وسیعی از زحمتکشان در آن سهیم اند از هم می پاشد. این دگرگونی به طور طبیعی مفهوم «طبقه» را در جایی که باعث زدودن اشتراک شرایط کار و شیوه های سازمان دهی کارگران می شود، زیر سؤال می برد . در واقع، مفهوم کلاسیک طبقه کارگر در آخرین تحلیل مبتنی بر وجود جمع های کارگری بود که ریشه در اشتراک معین شرایط و اشتراک معین منافع دارد مارکس نخستین کسی است که از آن آگاهی داشت. البته، این هویت هرگز به تمامی تحقق نیافت؛ زیرا طبقه کارگر هیچ گاه از حیث شرایط هستی و وضعیت ایدئولوژیک یا سیاسی از وحدت مطلق و تام برخوردار نبود . با این همه، سخن گفتن از «طبقه» بدون تأکید بر سلطه معین جمعی بر فردی نابجاست. بررسی این سلطه در شرایط کنونی اهمیت دارد. زیرا اگر با تساهل از «دنیای کارگر» سخن به میان می آید بر پایه و در مقیاس این سلطه بود . آیا روند فردیت سازی امروز استعدادهای جمع وارگی طبقه کارگر را نه در یک جمع کلی، بلکه حتی در یک توده عظیم گرد هم آمده که در شکل های متفاوت با شرایط همگون مطابقت دارد و می تواند بر پایه هدف های مشترک متحد شود، از بین نبرده است؟ می دانیم که یک اعتصاب فراگیر، یک «تحول اجتماعی» مهم همواره با چنین گرد آمدن های ویژه در یک جمع بسیار وسیع تحقق یافته است. بنابراین، این دگر گونی ها بسیار تازه هستند. خطر بیکاری، مزدبران را به رقابت واداشته و به بازی رقابت سوق داده است. در واقع، ما بدین ترتیب با توسعه رقابت میان برابرها، یعنی میان زحمتکشان هم وضعیت روبروییم . آن ها به جای این که به آن چه در آن ها مشترک است تکیه کنند، به نمایش اختلاف شان سوق داده شده اند. بدین ترتیب ملاحظه می شود که در وضعیت جدید بین آن چه آن را «غیر استانداردی شدن کار» می نامند و توسل به استراتژی های فردی به جای استراتژی های جمعی ارتباط عمیقی وجود دارد. وانگهی دنیای کار با توسعه مقاطعه کاری جزیی، افزایش شکل های «غیر نمونه ایِ» شغل، کارناقص، کار اداری، شکل های جدید کار «مستقل» و غیره، قطعه قطعه می شود. در این صورت، نقطه های اتکایی برای سازمان دهی و فعالیت مشترک که مؤسسه بزرگ نمونه آن را نشان داد، وجود ندارد . نتیجه این دگرگونی های «عینی» این است که کارگر به عنوان شخص بیش از پیش به خودش بازگشت داده می شود تا برای مقابله بااین شرایط نیروی خود را بسیج کند. به علاوه به نظر می رسد، شرایط کار بی ثبات است و کارگران ناچارند در اندیشه سامان دادن خود باشند و از راه خرده کاری امرار معاش کنند، و تا آن جا که ممکن است خود را از گرفتار شدن در وضعیت نا هنجار برهانند. آیا زیر تأثیر این شرایط می توان از «طبقه های» فردی یا«افراد اتم واره» و در واقع تنها از فرد بودن، فرد ناکامل بودن سخن گفت؟ این جا فقط شرایط اجاره نیروی کار در آغاز صنعتی شدن، فرد «آزاد» و بدون حمایت مطرح بود و تنها در این وضعیت ارزش داشت. او پس از وارد شدن در جمع، جمع های کار، جمع های سندیکایی، تنظیم جمعی حقوق کار و حمایت اجتماعی از شکل های نامنفی آزادی فرد که فقط یک فرد است، رهایی یافت . فرد در هنگامی که از جمع های حمایت کننده بی بهره است، باسرنوشت ناهنجاری روبروست. تاریخ طبقه کارگر نشان می دهد که افراد کارگر برپایه سازمان دهی جمعی و وارد شدن در جمع واره ها استقلال معین به دست آوردند. تحلیل باز سازی کنونی رابطه ها نشان می دهد که روندی وارونه بر بازترکیب جاری فرمانرواست. بدین ترتیب، جمع زدایی کنونی رابطه های کار محمل جدیدی برای زیرسؤال بردن مفهوم طبقه آن گونه که به طور تاریخی شکل گرفت، به شمار میرود. این جمع زدایی، شکل های کلاسیک سازمان دهی کار را که پایه های یگانگی کارگران و استعداد مقاومت آنان را تشکیل می داد، متزلزل کرده است. بدیهی است که درهم ریختن این شکل های جمعی خطر افزایش دنباله روی و ایجاد نابرابری شرایط طبقه های توده ای را در بر دارد. از این رو، گروه های مختلف اجتماعی برای مقابله با تحمیل های جدید به طور نابرابر مجهز شده اند. دارندگان تخصص کم، یعنی کسانی که نه فقط از «سرمایه»های اقتصادی، بلکه فرهنگی و اجتماعی کم بهره اند، بیش ترین زیان را می بینند.

 

         وضعیت رابطه ها و مبارزه جدید طبقاتی

          از 20 سال پیش رابطه دیگری در کار و مبارزه اجتماعی شکل گرفته است. مؤسسه های بزرگ که هزاران کارگر را در محل های بسیار بزرگ به کار می گمارند، اندازه کارگاه های شان را تقلیل داده اند . برای درک شرایط کارگران در چنین وضعیتی می توان از جمله وضع کارخانه های خودروسازی «پژو» و «رنو» را در فرانسه از نظر گذراند و به اهمیت تأثیرهای این نوع سازمان دهی تولید بر جامعه آگاهی یافت. این نوع سازمان دهی با پاره کردن زنجیره انتقال آگاهی ها و خاطره ها، ارزش شایستگی ها را کاهش می دهد، نقش بزرگ تر ها را واپس می زند وبدین ترتیب، فعالیت سندیکایی را مختل می سازد و در نتیجه قدرت بسیج «ایدئولوژی دگر گونی جهان» را تنزل می دهد. خصلت برباد رفته مقاومت در برابر سلطه (مثل کاهش شمار اعتصاب ها) گاه این نکته را به ذهن می آورد که سازمان دهی کنونی جامعه «طبیعی» شده است. پس ذکر سازوکارهایی که این طبیعت را ساخته اند، بی فایده نیست. در پرتوی آن می توان در یافت که چگونه این سازوکارها از راه تخریب آگاهانه و منظم همبستگی پیشین کارگری سامان یافته اند.

       یکی از شیوه های تخریب همبستگی کارگران ایجاد کارخانه های جدید در نزدیکی کارخانه مادر مانند مورد پژو در فرانسه است که چشم انداز آینده صنعت را ترسیم می کند. مدیریت نیروی کار با شگرد خاصی در شغل ها صرفه جویی می کند و کار کارکنان را شدت می دهد. شرایط کارگر زیر ضربه وضعیت متزلزل او و کثرت آزمون مزدبران قرار دارد . عموماً کارگران با ویژگی «شایستگی ها»ی فردی، آمادگی، استعداد نرمش پذیری (یعنی خو گیری به سیستم اجبارهای تازه )، ظاهر پسندیده و غیره از میان جوانان 20-30 ساله استخدام می شوند. اینان در شغل های «عمل گران» که 10% شغل های تازه ایجاد شده را تشکیل می دهند، به کار می پردازند.

       «عمل گران» نامی است که بیش از یک دهه پیش به کارگران صنعت خودرو و بخش های جدید صنعتی داده شد. در این وضعیت تمایز میان کارشناسان و غیر کارشناسان (کارگران مزد بر) از بین می رود و به محو کارگران حرفه ای منجر می شود. گروه کارگر که پیش از این رده بندی و پایه بندی شده بود، جایش را به گروه همگون و نامتمایز کارگران یا عاملان وامی گذارد.

       عملگران که برای وظیفه های موقت کوتاه مدت استخدام می شوند، برحسب رفتارشان در کار و اثبات لیاقت وصداقت شان نسبت به مؤسسه تمدید مدت می شوند. آن ها دیگر نه یک پیشه کامل، بلکه کاری مشخص از پروژه ای را به انجام می رسانند. آن ها برای تأمین یک هدف محدود (بیرون دادن فلان خودرو، ساخت فلان قطعه) استخدام شده اند.

       در مؤسسه های کوچک و متوسط هیچ چیز به اجتماع پذیری کارگری کمک نمی کند، همه چیز طوری سازمان داده شده که عمل گران با هم برخورد نکنند. وقت های تنفس کوتاه اند. ساعت های کار چندان متغیرند که تعیین وقت دیدار ها پس از «کار» را دشوار می کند. جوانانی که موقعیت ناپایدار و موقت دارند، فکر نمی کنند که در کارخانه باقی بمانند. همین اندیشه آن ها را بی تفاوت کرده و از هر نوع حرکت باز می دارد. نا همگونی مزدبران از شکل گیری جمع واره های کار، منافع مشترک و احساس های همبستگی میان مزدبران جلوگیری می کند.

         محیط کار عموماً «بد» توصیف می شود. جوانان اغلب شغل های عمل گران را «شغل سگ واره» می نامند. با این همه، رقابت برای به چنگ آوردن یکی از این شغل ها (که اغلب به مثابه نخستین مرحله به سوی کار ثابت درک می شود) نکته اصلی میان جوانان کار آموز یا بیکار منطقه است. این نیروی کار جوان، سر به راه، زحمتکش و بی بهره از قدرت خرده گیری است. کوتاه سخن آن ها در شمار کارگران قرار دارند. «سرمایه داری» چنین تصوری در باره آن ها دارد (زیرا آن ها را برای تولید استخدام می کند) مدیران مؤسسه های کوچک و متوسط به مزدبران خود توضیح می دهند که آن ها در مسابقه اقتصادی دهشتناکی با دیگر مؤسسه های جنوب گام نهاده اند و ازاین رو، باید از هر نوع عمل جمعی یا تأسیس سندیکا در مؤسسه پرهیز کنند. به طور کلی استخدام عمل گران به شرط فرمان برداریِ آنان انجام می گیرد. استخدام شمار زیادی از عملگران از میان مادران مجرد بدین خاطر است که آنان به جنبش اعتصابی کم تر علاقه نشان می دهند.

         در هر حال اکنون دو نوع جمعیت کارگری در کشورهای پیش رفته سرمایه داری کنار هم وجود دارند. ازیک سو، عمل گران مؤسسه های کوچک و متوسط (کم مزدان، جوانان، سخت کاران، غیرسندیکایی ها) و از سوی دیگر کارگران کارخانه های بزرگ که به موهبت حضور نمایندگان سندیکاها در کارگاه از پشتیبانی اجتماعی برخوردارند. بدین ترتیب می بینیم که طبقه کارگر بیش از پیش قطعه قطعه، متنوع و بغرنج شده است. از یک سو، او در بخش های زیادی مثل فلز گدازی حرفه ای تر شده که در آن «معقولانه تر» شدن نسبی کار وجود دارد، و از سوی دیگر در بسیاری از بخش های دیگر بی ثبات و بدون کیفیت حرفه ای شده است. کارگران در صنعت خودرو سازی یا ابزارسازی دیگر همان اهمیت را ندارند. وانگهی، در مقیاس کمّی، کارگر «چند ارزشی وچند کاره» پدید آمده و حتی به آن چه مارکس در گروند ریسه یادآور شد به مراقب و تنظیم کننده روند «تولید» تبدیل شده است و از سوی دیگر، یک توده بی ثبات ، بدون کیفیت و حرفه ای که امروز در معرض بیکاری قرار دارد، به وجود آمده است. این شکل های جدید ناپایداری هر نوع ریشه دار شدن کارخانه ای، هر نوع انتقال فرهنگ کار و فرهنگ رویارویی را در معرض خطر قرار داده است. بااین همه، تحلیل های جامعه شناسانه که در چارچوب تحلیل و تجزیه باقی می مانند ، اغلب پاسخگوی واقعیت های زندگی جاری نیستند. شناخت آن چه امروز شروع به سربر آوردن می کند، کاملاً لازم است. زیرا نمونه های متعدد باز آفرینی هم بستگی های جمعی، شکل های جدید مبارزه طبقاتی، حتی اگر به صورت تردید آمیز، ناهماهنگ و گاه حتی متضاد جلوه کنند، دیگر تابع کنش حکومتی و سیاسی دولت نیستند، دوره جدید که با جنبش اجتماعی سال های 1986، 1988، 1995، 1998 در فرانسه آغاز گردید، از همکاری دانشجویان، همسازی های پرستاران تا مبارزه کارگران راه آهن، جنبش های بی کاران و گسست از پیوندهای سنتی و دنباله روی و تقسیم وظیفه ها میان نهاد های سیاسی و جامعه مدنی را در بر می گیرد البته، این گسست هنوز دو گرایشی است. یعنی بین جنبش های اجتماعی، ساختن بدیل های اقتصادی و همکاری های نامتمرکز میان بازی گران اجتماعی و بازی گران عمومی، سندیکالیست ها، انجمن ها، گزیدگان محلی و قدرت های عمومی در نوسان است.

        ساخت های محلی دارای تأثیر رسانه ای اعتصاب های بزرگ نیستند که یک کشور را فلج می کنند، اما بیان گر مبارزه طبقاتی در مؤسسه ها هستند که تمام مفهوم خود را حفظ می کنند. این ساخت ها برای نوع دیگری از «مبارزه طبقاتی» مورد بحث مبتنی بر «نبرد افکار عمومی» است که امکان می دهد یک سلسله از همبستگی های منطقه ای را پیرامون دفاع از شغل برانگیزد و از چارچوب های مؤسسه تا اتاق های بازرگانی و غیره فراتر رود چنان که مدرن سازی دستگاه های بافندگی خودرو، بدون اخراج کارکنان در شرایط رقابت شدید با «مرسدس» از جمله پیروزی های سندیکایی نه از راه اعتصاب های بزرگ یا اشغال کارخانه و تظاهر های بزرگ خیابانی، بلکه با سلاح دیگری چون غلبه افکار عمومی کسب شده اند. از سوی دیگر، نباید ترازنامه این مبارزه ها را به «پیروزی» محدود دانست. در واقع، این «پیروزی ها»ی به موقع، نه فقط در شرایط بحران جهانی و هجوم فوق العاده رقابت سرمایه داری، برگشت پذیر باقی می مانند، بلکه مخصوصاً این خطر را در پی دارندکه آن چه اهمیت دارد، مخفی بماند چنان که «پیروزی های کوچک روزمره» که چندان بازتاب ندارد، به درستی به عنوان شاخص هایی برای این پیروزی های مهم تر به شمار می روند.

         هم چنین باید تجربه های بسیار جالبی را در نظر گرفت که به دشواری در نشانه های پیشین «طبقه» کارگر جا می گیرد؛ مانند انتقال اکثریت سهم ها به مزدبران و سندیکا های آن ها ست . در این مورد می توان از چندین شرکت هوانوردی ایالات متحد مانند«یونایتد اف لاینز» ،« نور ئرن ایر لاینز» و در کانادا «اکسپرو» نام برد.

        بدیهی است که سهام دار بودن در این حالت خود به خود افراد را در عرصه «سرمایه داران» که فقط در فکر منافع خصوصی شان هستند، قرار نمی دهد. یک سازش هم زمان به نفع مزد بران، کمپانی و استفاده کنندگان می تواند وجود داشته باشد. ملاحظه می شود که امروز «نبرد طبقاتی» چقدر بغرنج است. البته، این امر چیز جدیدی نیست. زیرا پیش از این، مارکس در کتاب سوم کاپیتال وضع شرکت های سهامی را که توسط مزدبران شان کنترل می شوند، بررسی کرده است . مارکس در این خصوص تصریح می کند که این امر «حذف سرمایه به عنوان مالکیت خصوصی در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری» است؛ حتی اگر در مجموع کنترل مؤسسه زیر سلطه تنظیم سرمایه داری باقی بماند.

         در هر حال ، همان طور که پیش تر اشاره شد: دگرگونی چشم گیری که جامعه شناسان به آن اشاره می کنند ، به وضوح تخریب مرجعیت طبقه کارگرِ به خود و برای خود را نشان می دهد. مؤلفه های این تخریب فرو پاشی دژهای کارگری (چون معدن ها ، فلز گدازی، کارگاه های کشتی سازی و خودروسازی امروز) با کاهش شمار شغل ها در بخش صنعت در دهه های 70-80 قرن بیستم است که یک نشانه آن تفاوت در شیوه های زندگی کارگری و افزایش کار زنان در بخش خدمات، رهایی زنان از قیمومیت مرد سالارانه- که مشخصه چهار بخش صنعتی پیش گفته است- و از بین رفتن شبکه های اجتماعی و همبستگی کارگری برپایه سرکردگی یک گروه اجتماعیِ برانگیزنده ، چون کارگران فلز گداز است.

       شماری از نظریه پردازان خواسته اند این تجزیه گروه کارگری و شاخص های ایدئولوژیک و نهادی آن را نشانه «پایان مبارزه طبقاتی» و پیدایش گروه مرکزی طبقه بزرگ متوسط، متشکل از کارگران متخصص، کادرها و حرفه های آزاد تشکیل دهنده طبقه جدید نمادین را که قطب جاذبه جامعه «پساصنعتی» است، به جای یک اقلیت از مطرودان، کارگران ساده،کارگران موقت و بیکاران دراز مدت وانمود کنند. بدیهی است که این برداشت پایه و اساسی ندارد. هر چند عامل های منفی  فراوان نظام موجود سرمایه داری هر یک از این گروه ها را به علت تحت فشار بودن به هم نزدیک می کند، اما این به هیچ وجه به معنای همانندی گروه کادرها با «پرولتاریای» کارگر نیست؛ حتی اگر بتوان از «پرولتریزه شدن» شرایط کار برخی از آن ها سخن گفت. در این جا لازم به یادآوری است که اگر از«پرولتاریا» مفهوم فقیران مزدبری استنباط شود که از نیمه نخست قرن 19 به ارث رسیده ، مفهومی است که باید دور افکند. برعکس اگر منظور این است که شکل هایی از استثمار جدید وجود دارد که به نوبه خود گروه های جدید مزدبری را زیرضربه قرار می دهند، برداشتی درست به نظر می رسد. بنابر این، از بین رفتن بازیگر مرکزی، گروه راهنما و سرکرده در مبارزه کنونی نه تنها نشان از بین رفتن هر نوع مبارزه طبقاتی نیست، بلکه کماکان مفهوم خود را درمؤسسه ها حفظ کرده است، چون سرمایه داری از بین نرفته است. با این همه، نمی توان آن را در همان اصطلاح هایی که مارکس به کار می برد یا جدیدتر، نظریه پردازان جنبش کارگری آن را به کار می برند، تحلیل کرد. زیرا بحران کنونی انباشت سرمایه بر خلاف انتظار به سرمایه امکان داده است که با ایجاد مدلی که کاهش عده کارکنان، انعطاف پذیری کار و طولانی کردن مدت واقعی کار را تئوریزه می کند، ابتکار عمل را در دست گیرد.

    کوتاه سخن

     طبقه کارگر در کشورهای پیش رفته سرمایه داری به رغم از دست دادن ظرفیت بدیل سازی و سرکردگی وفرهنگ سیاسی و ایدئولوژیک، دارای وزن واعتبار معینی در شکل های جدید مبارزه طبقاتی است و در مقایسه با جنبش های اجتماعی که به مراتب مدرن تر و واقعی تر هستند، یکی از مؤلفه های مؤثر آن به شمار می رود. اما طبقه کارگر در کشور های پیرامونی که ایران نیز جزیی از آن هاست، با توجه به ناهمگونی ها، پراکندگی ها، اتم وارگی ها در عرصه کار که ناشی از اقتصاد عقب مانده و وابسته کشور است و نیز وجود اختلاف های شدید معرفتی و ایدئولوژیک، در بهترین حالت می تواند در صورت تشکل در سازمان های مستقل صنفی جامعه مدنی و ایجاد اتحادیه های سراسری، وزنه معتبری برای جنبش مدنی و اجتماعی باشد و به طرح و اجرای سیاست مستقل ملی و اجتماعی و دفاع از آزادی و دموکراسی و استقرار نظام ملی و دموکراتیک یاری رساند.

 

 منابع :

1.      رابطه های جدید طبقاتی ،puf  پاریس 1999

2.      نظم سرمایه داری ، puf پاریس 1996

3.      اکنونیت اقتصاد مارکس، puf ، 1996

       

No Comments

Comments are closed.

Share