تئوری نظام انباشت مالی شده: مضمون، اهمیت و پرسش ها
شسنه فرانسوآ
برگردان: ب . کیوان

16.04.2011

سرمایه داری تنها یک «سیستم اقتصادی»، یک شکل سازماندهی تولید مادی نیست. این سیستم هم چنین (حتا به ویژه) یک شکل فرمانروایی اجتماعی، یک شکل سازمان دهی قدرت است. در پی جنگ ها و بحران هایی که نیمه نخست قرن 20 را ترسیم می کنند، به نظر می رسد که بخشی از طبقه های رهبری به اندیشه ای گرویده اند که نتوانست باز تولید ثابتی از سیستم در خارج از ساخت سازش اجتماعی درون کشورها به عنوان سازش سیاسی بین دولت ها داشته باشد.

Finanzkapital

فهرست

 

·         مرحله ها در جستجو پیرامون نظام مالی شده

·         آیا چسباندن واژه توصیفی «مالی شده» به اصطلاح انباشت نامناسب است؟ 

·         تئوری های «استقلال امور مالی» و «سرمایه _ فرضی»

·         نظام انباشت و مرحله های «فرا رفت از تضاد های پایدار» 

·         آیا نظام انباشت مالی شده «فرارفت گذرا» را تأمین می کند؟ 

 

مقدمه

من فکر می کنم که در کاربرد اصطلاح«نظام انباشت به فرمانروایی مالی»یکی، وگرنه نخستین نفر،هستم. (1)این نظام به مشخص کردن آن چه که از دید من چونان شکل جدید سرمایه داری خود نمایی می کند، کمک کرده است که در آن سیر انباشت و مضمون اقتصادی و اجتماعی مشخص آن که بنا بر وضعیت های اقتصادی و اجتماعی به شکل های بسیار متمرکز چهره معین سر مایه در آمده و به دست آمده، سامان می گیرد.- ،چهره ای که توسط مارکس به ویژه در کتاب سوم کاپیتال در اصطلاح «سرمایه حامل سود» یا به بیان دیگر شکل مدرن «سرمایه- پول»نشان داده شده است. این توصیف از نخستین انتشار «جهانی شدن سرمایه» در 1994، مقدم بر بررسی در باره وضعیت فرمانروایی ودرجه «استقلال» بوده که به نظر می رسداین سرمایه به دست آورده است. (2)از دید من، اوج بالقوه آن چه که با اصطلاح کوتاه «مالی» نشان داده شده، وبیش از هر وقت باقی می ماند، از آن چه که نقطه حرکت پژوهش هایم بوده،یعنی مرحله جدید بین المللی شدن، مرحله «جهانی شدن سرمایه» جدایی ناپذیر بوده است.

«کودتایی»که راه«دیکتاتوری بستانکاران» را در مفهوم وسیع آندره اورلئان (3) گشود، بدون سیاست های آزادسازی، مقررات زدایی و خصوصی سازی نه فقط در سپهر مالی، بلکه هم چنین سرمایه گذاری های مستقیم در خارج ومبادله های کالا هاو خدمات نا ممکن بود. در جریان سال های 95- 1980 «برگرداندن»بخش ها یا فعالیت های مهم خدمات به بازار را که از راه گنجاندن آن هادر بخش عمومی از او ربوده شده بود، دیده ایم. مثل کشورهایی که بازار را بنا بر انقلاب روسیه و دنباله های آن زیر نظارت بوروکراتیک پس از جنگ دوم جهانی پس راندند. ادعای استقلال مالی شالوده برای گسترش بسیار نیرومند ژئوپلیتیک، هم چنین اجتماعی، «فرمانروایی کالا»به شمار می رود.

همان سیاست ها و روند های سیاسی آزاد سازی و مقررات زدایی در شکل گیری شرایط پدیداری مرحله جدید بین المللی شدن سرمایه قطعی بوده اند. این بین المللی شدن بنا بر هجوم بسیار زیاد سرمایه گذاری های مستقیم در خارج نشان داده است که هنوز در بخش های خدمات، هم چنین، در توسعه تجارت بین المللی که کشورهای پیشرفته هم زمان بازیگران اصلی و سود برندگان آن هستند، ادامه می یابد. با این همه مشخصه بسیار نمایان مرحله جدید بین المللی شدن،  گسترش بسیار زیاد تغییر های دایمی بین المللی سرمایه در به کار انداختن سرمایه مالی برای جستجوی ارزش افزایی بوده است، به طوری که مشخص کردن طبیعت ارتباط هایی که شکل های کنونی بین المللی شدن و نظام انباشت مالی شده را پیوند می دهد، ناگزیر شده است.

اندیشه پدیداری نظام انباشت به فرمانروایی مالی که در مفهوم مشخص پیش گفته درک شده، بعد در چاپ دوم باز بینی شده «جهانی شدن سرمایه» (1997) سپس در دیگر متن ها تکرار و بسط داده شده است: اصطلاح«نظام انباشت» به دبستان تنظیم تعلق دارد و آن را به دلیل هایی که آن را توضیح خواهم داد، وام گرفته ام. البته، من از آن با روشی که روش تنظیم گرایان نیست، استفاده کرده ام. این ها آشکارا بی درنگ آن را درک کردند. عضو های این دبستان که روی امور مالی و بنابر این، محسوس تر در زمینه تأثیر های اقتصادی تمرکزهای جدید سرمایه سرمایه گذاری کار می کنند، با این همه، به نوبه خود در فرمول بندی، بدون مرجع مارکسیستی، فرضیه مشابه با فرضیه من تأخیر نکرده اند. آن ها شروع به تأیید کردن این نکته کرده اند که نظام انباشت در حال ظهور، به عبارتی، «جانشین»نظام «فوردیستی» نظامی خواهد بود که تحلیل آن باید بر پایه ارتباط های اقتصادی و اجتماعی انجام گیرد که خاستگاه آن نه در تولید بلکه در سرمایه گذاری است.

در 1988 ، میشل آگلیتا نخستین گام مهم را در این راه با مطرح کردن زیر تیتر «سرمایه داری فردا» برداشت، تئوری بسیار پیشرفته ای که آن را «نظام رشد موروثی» می نامد. اصطلاح نقشی را که «بازار های فعال» همان طور «اهمیت سرمایه گذاران نهادی در تأمین مالی و فرمانروایی مؤسسه ها به عنوان دستگاه اساسی تنظیم» (4) بازی کرده اند،نشان می دهد. فردریک لوردون از جانب خود در 1998 با دور اندیشی های زیاد شروع به کاربرد اصطلاح «نظام انباشت مالی شده» (5)کرد و به نوبه خود این فرضیه را فرمول بندی کرد که نظام احتمالی جانشین نظام فوردیستی در کانون خود شکل سازمان فنی- صنعتی جدید ندارد- مثل «تویوتیسم»- اما موقعیت اقتصادی از تأمین مالی به دست می آید. سال بعد، آندره اورلئان به نوبه خود اصطلاح نظام انباشت مالی شده را به کار برد. این توصیف کردن استوار بر یک تئوری بسیار گسترده «نقدینگی» و بازار های سند های مؤسسه ها است. اصطلاح در نزد او نظامی را نشان می دهد که« در [هنگام] جانشینی تنظیم فوردیستی» تشکیل می شود که« فرمانروایی» مؤسسه« هسته سخت» آن را به وجود می آورد. به عقیده آندره اورلئان«مشخصه های مرکزی اقتصاد های معاصر برخورداری از قدرت مالی در سطحی که تا کنون به دست آمده و قرار دادن آن در همان مرکز نظام انباشت شان است» (6).  

فردریک لوردون در سال 2000 با مطرح کردن یک بیان عمومی از تئوری« نظام مالی شده» گام جدیدی برداشت. به عقیده او ما با یک شکل نمودار روبروییم که در آن «مدیریت پس انداز جمعی در موقعیت شکل نهادی برقرار شده »که به آن امکان می دهد «منطق اش را به همه تنظیم های دیگر نهادی رابطه اجتماعی، فرمانروایی مؤسسه، شکل رقابت» تحمیل کندو آماده «دادن چهره خاص اش به نظام جدید انباشت سرمایه است». (7) تحلیل عرصه متفاوت از تحمیل میشل آگلیتا را در بر می گیرد؛ اما اهمیت گسترده همانندی دارد. در عوض، فردریک لوردون به جای ستایش کردن از نظام جدید از آن انتقاد جدی به عمل می آورد. سرانجام، روبرت بایر مدت دراز در باره پدیداری و تثبیت نظام انباشت، فقط در ایالات متحد، که نقطه گرهی آن در سرمایه گذاری قرار دارد، خویشتن دار باقی می ماند، در سال 2000 اثری منتشر کرد که در آن پرسش در باره «آیا نظام انباشت زیر فرمانروایی سرمایه گذاری جانشین معتبری برای فوردیسم است؟» (8) را مطرح می کند. به موازات آن ،کلود سر فاتی با احتیاط معین، اما همواره بسیار زیاد، استفاده کردن از نظام انباشت به فرمانروایی مالی را آغاز نهاد و در همان حال، چون من به توضیح دادن پروبلماتیک مارکسی یا مارکسیستی پرداخت.

 

آیاچسباندن واژه توصیفی« مالی شده» به اصطلاح انباشت نامناسب است؟

کاربرد اصطلاح «نظام انباشت»از سوی من،برخی خوانندگان کم یابیش نزدیک من را در باره طرح تئوریک و یا سیاسی را غافلگیر وحتا دلزده کرده است، به خاطر این که اصطلاح، دست کم در فرانسه، دارای یک معنای ضمنی قوی تنظیم گرایانه است. وهم چنین به خاطر این که در دیدگان برخی ها صحبت کردن از انباشت در بافتاری که در آن این سرمایه گذاری از امتیاز های بی نظیری برخوردار است، دشوار به نظر می رسد. پیش از این که در باره استفاده من از این اصطلاح در مقابل کاربرد تنظیم گرایانه قشری اظهار نظر کنم، مایلم اصطلاح «انباشت سرمایه» رادر رابطه ها یش با سرمایه- پول در پرانتز قرار دهم.

اندیشه ای که بتواند دست کم به طور گذرا چهره ای زیر فرمانروایی سرمایه-پول داشته باشد، از اندیشه مارکس، به ویژه از بررسی های انجام گرفته در آغاز کتاب II که فصل های نا تمام در باره سرمایه گذاری کتاب III را تدارک می کنند، برداشته شده است. در آن جا می خوانیم که : «سرمایه صنعتی یگانه روش وجود سرمایه است که کنش آن تنها تملک نیست، بلکه هم چنین استوار بر تولید اضافه ارزش ، به بیان دیگر مازاد است»، در صورتی که شکل های دیگر سرمایه- سرمایه- کالا و سرمایه- پول-همواره به «پایه ای که برای شان فراهم می آورد»، وابسته اند،« همه ملت هایی که به شیوه تولید سرمایه داری روی آورده اند، به طور متناوب از کوشیدن برای تولید پول بدون میانجی روند تولید سر گیجه گرفته اند» ، چرا؟ «به خاطر این که صورت پولی ارزش شکل مستقل و ملموس آن است. به طوری که شکل A-A‘ که نقطه حرکت و نقطه وصول آن است، به پول واقعی مربوط اند. و به طور بسیار ملموس اندیشه «تولید کردن پول» بیانگرمحرک اساسی تولید سرمایه داری است ». مارکس عنوان میکند که «روند تولید سرمایه داری تنها به عنوان یک میانجی ناگزیر، یک رنج حتمی برای تولید کردن پول به نظر می رسد» (10) هنگامی که او این را نوشت «سرگیجه»تنها تا زمان مرحله پایان رونق سیکل صنعتی ده ساله «کلاسیک»دوام آورد. البته، در شرایط تاریخی مفروض آیا این «سرگیجه»نمی تواند نسبت های بسیار مهم بیابد و به طور گذرا خصلت ساختاری کسب کند؟ چرا کاویدن این فرضیه را رد می کنیم که پدیداری رابطه های سیاسی و اجتماعی و نهاد های نیرومند مناسب برای سرمایه پولی سرمایه گذاری متمرکز مالی، به کوشش برای تولید کردن«سرگیجه» یک شیوه وجود سرمایه در یک دوره درازتر از پایان رونق می انجامد؟

آیافرمانروایی سرمایه گذاری، انباشت را نفی می کند؟ آیا این دو اصطلاح ناسازگارند؟ آیا تئوری امپریالیستی که لنین توضیح داده تئوری ای نیست که در آن انباشت زیر فرمانروایی سرمایه مالی مورد تحلیلهیلفردینگ است که در چارچوب جهانی شده انجام می گیرد؟ (11) خواننده دقیق مارکس و تئوری دانان بسیار بزرگ امپریالیسم می داند که اصطلاح«انباشت»دست کم سه سازوکار (مکانیسم) متفاوت را در بر می گیرد. این ها می توانند روی هم قرار گیرندو بنابر این مخلوط شوند (آن چه که اغلب مسئله بوده است)، البته، آن ها بنابر طرح مفهومی همان طور بنابر طرح تأثیر های اجتماعی شان به کلی متمایزند. به انگیره آغازیدن باید گفت که اصطلاح انباشت هم زمان رشد وسیله ها و ظرفیت های تولید بنابر سرمایه گذاری و گسترش رابطه های مالکیت و تولید سرمایه داری به سمت کشورها یا به سمت بخش ها و فعالیت های اجتماعی نه هنوز تابع این رابطه ها را نشان می دهد. (12)

انباشت در این مفهوم ثانی، با گسترش مکانی و یا اجتماعی رابطه های تجاری و رابطه های مالکیت سرمایه داری توسط روندهایی چونان مصادره تولید کنندگان نمودار می شود که هنوز رابطه بی میانجی با وسیله های تولید شان، ادغام (یا باز ادغام، مورد دولت های بوروکراتیک) در سپهر بازار کشور یا سرانجام آمیزش با سپهر ارزش افزایی سرمایه دارانه فعالیت های غیر تجاری ( مانند خانگی یا فعالیت های سازمان یافته چون فعالیت عمومی توسط دولت) را دارد. انباشتی که این چنین درک شده، در بافتار دو گانه نظام انباشت به فرمانروایی مالی و شکل های جهانی شدن که بنابر آزاد سازی، مقررات زدایی و خصوصی سازی که مربوط به آن هستند، ممکن گردید، به کلی قطعی است. طی 20 سال، «تجاری شدنِ» شدت یافته سیاره به وسعت بر گسترش ظرفیت های تولید چیره شده است.

سرانجام در سومین بُعد، انباشت می تواند بدون سرمایه گذاری جدید یا توسط شکل نا مادی شده «شکل جدید سرمایه گذاری»از راه تملک، برداشت و تمرکز به سوی مرکز های انباشت بسیار قوی تر از سایرین در سطح مالی، ساز مانی یا نهادی، گسست با ارزش و اضافه ارزش ایجاد شده در چارچوب دیگر شکل های سازماندهی اجتماعی انجام گیرد. (13) در چگونگی که توسط تاریخ دانان به وسعت بررسی شد، مسئله می تواند عبارت از شکل های روستایی برآمده از رابطه های پیش یا جانبدار سرمایه داری باشد. اما امروز درون سپهر های مدرن اقتصادمسئله عبارت از ارزش برداشت شده به زیان دیگر مؤسسه های سرمایه داری است . پیمان کاران به سود گروه های بزرگ در چنین وضعی قرار دارند. تمرکز بر پایه تصاحب مزورانه از راه غارت چگونگی انباشت را نشان می دهد. انباشت می تواند بدون سرمایه گذاری در راستای آفرینش توانایی های جدید باشد. درجه های معین قدرت اقتصاد و بازار دارای یک خریدار و شمار زیادی فروشنده، آمیخته با«نوسازی های سازمانی»، می توانند انباشت در بخش های معین سیستم به هزینه دیگران را تأمین کنند . هم چنین این جا در برابر پیکر بندی هایی هستیم که امروز در کانون انباشت به فرمانروایی مالی است.

باز واپسین دقت: حرکت از سرمایه گذاری و ملاحظه کردن اوج گیری بالقوه سرمایه حامل سود (بستانکاران به معنی وسیع اورلئان) و سرریز شدن حجم آن در سرمایه مؤسسه ها به هیچ وجه به معنی ترک اثبات تئوریک ایفای نقش اساسی در روند انباشت به وسیله بیرون کشیدن اضافه ارزش و بهره کشی از کسانی که نیروی کارشان را می فروشند، نیست .بلکه، برعکس، درک معنی «فرمانروایی شرکتی»یکی از راه های ورود ناگزیر(دیگری در رقابت بین المللی فروشندگان نیروی کار خودشان بنابر آزاد سازی مبادله ها و سرمایه گذاری ها) برای درک کردن چهره های جدید بیرون کشیدن اضافه ارزش از راه انعطاف پذیری و غارت کار است. مدیریت صندوق های حقوق باز نشستگی یا صندوق های سرمایه گذاری جمعی که «فرمانروایی شرکتی»رابه کار می بندد، به یک گروه اقتصادی جدید؛ گروه سرمایه داری مالی یا بهره بر «فعال» (14) تعلق دارد. طبق پژوهش آن ها، مدیریت این گروه ها مطابق با منافع سرمایه ای است که باید ارزش افزایی را تأمین کند. این رویکرد به شدت با گزینش مهم روش شناسانه پیوند یافته است. این گزینش با کاربرد تکنولوژی های جدید از زاویه«پیشرفت فنی» بیطرف بر خورد نمی کند، بلکه از زاویه پیشرفت نرخ استثمار، پایه امکان گذرای پاسخ گفتن به نیاز ها درک منافع و سود های سهام سرمایه حامل سود برخورد می کند. در این مورد «فرمانروایی»جدید سهامداران نهادی به یقین توسط مدیران مؤسسه های بخش های تشکیل دهنده رابطه جدید مزدبری به عنوان دگر گونی های سازمان دهی ناگزیر درون تکنولوژی های حامل نرخ بهره کشی افزوده بسیار شتاب یافته است.

 

تئوری های «استقلال امور مالی» و «سرمایه- فرضی»

تئوری «استقلال امور مالی»یعنی تأمین مالی که چونان قدرت «مستقل»در برابر دیگر عامل های روند اقتصادی و بنابر این در برابر جامعه ای که به این عنوان در نظر گرفته می شود، قد بر می افرازد، یکی از نکته هایی است که بنا بر آن بحث میان مارکسیست ها و تنظیم گرایان باید آغاز شود. پیش از انتشار کتاب «قدرت امور مالی»آندره اورلئان، یگانه فرانمود دراین باره در نزد مارکس وجود دارد. در قطعه های بسیار اندک بررسی شده کتابII و به ویژه کتاب III کاپیتال (15)، این کتاب به بررسی روشی می پردازدکه پس از مرحله گذرا که در آن امور مالی به کلی تابع سرمایه صنعتی تولیدی و نیاز های انحصاری اش بود، چونان قدرت«مستقل» شروع به شکل گرفتن می کند. این استقلال در لحظه ای پدیدار می شود که «بخشی از سود ناخالص به شکل سود متبلور و مستقل می شود». از لحظه ای که این سود پدیدار می شود«سرمایه دار با سرمایه خاص اش یا سرمایه وام گرفته کار می کند، در حقیقت چیزی جز طبقه سرمایه داران مالی را تغییر نمی دهد که با آن به عنوان گروه ویژه سرمایه داران، سرمایه مالی به عنوان نوعی از سرمایه مستقل و سرانجام سود، به عنوان شکل مستقل اضافه ارزش که با این سرمایه ویژه مطابقت دارد، مقابله می کند ».  از دیدگاه کیفی ، سود مربوط به اضافه ارزش است که از مالکیت ساده سرمایه به دست می آید(…) هر چند که مالک آن در خارج از روند تولید باقی می ماند. بنابراین، سود از سرمایه ای که از روندش حذف شده، تولید می شود.(16)

«سرمایه حذف شده از روندش» سرمایه ای است که بازار سند ها پایه کاربردی آن را تشکیل می دهد. این سرمایه است که آندره اورلئان پس از کینز به فرمول بندی تئوری معاصر آن پرداخت. مارکس به گسترش دادن این تئوری در مرحله هنوز نخستینی انباشت مالی که به سرمایه داران مالی «استقلال»می داد، مبادرت کرد. (17) اورلئان،هنگامی که این روند دوباره دامنه بسیار زیادی یافت، به تقویت آن پرداخت. در هنگامی که مارکس در این باره نوشت،بازار های فرعی سند، از جمله بازار بورس هنوز حتا در لندن توسعه نیافته بود، این در شکل وام و بهره است(که بااین همه نرخ آن اکنون به طور مستقل نسبت به نرخ سود معین می شود) قدرت امور مالی به طور اساسی آشکار می شود. در عوض امروز، بازار های سند ها، به ویژه سهم ها هستند که کانون اصلی این قدرت اند.

«استقلال امور مالی هم زمان یک ساخت نهادی قوی در مفهومی که حمایت کلی هر آن چه جامعه سرمایه داری معاصر به عنوان نیروهای مادی و نمادین و سراب به حساب می آید، سود می برد. (18) ببینیم مارکس در این باره چه می گوید: «A-A‘ (…) عکس رابطه های تولید پیشرفته با حد اکثر قدرت را نمایش می دهد: (…) کارایی پول در بارور کردن ارزش خاص (خود)، مستقل از باز تولید- فریفتاری سرمایه دار در شکل بسیار حاد آن است». (19) وسیله های تا این اندازه مهم که برای تأمین کردن دوام فرمانروایی بازارهای مالی آن به کار گرفته می شوند، نمی تواند برتر از اجبار ها و تضاد هایی باشد که سپهر «واقعی»زمینه بی میانجی آن است. «استقلال» به سرمایه سرمایه گذاری مالی یا «پس انداز متمرکز» امکان میدهد که در برابر سرمایه متعهد در تولید و بنابر این،در برابر کار برای خواستن و جلب کردن مشارکت در توزیع که بنابر مالکیت موروثی توجیه می شود و سود برندگان آن اصطلاح های خودشان را تعیین می کنند، قد بر می افرازد. شکل بی میانجی، برداشت از سود ها و خاستگاه واقعی نرخ اضافه ارزش افزوده است. اما برای این که ارزش و اضافه ارزش بتوانند مناسب باشند، لازم است که از پیش توانسته باشند در مقیاس کافی به وجود آیند. این امر ایجاب می کند که سیکل سرمایه توانسته باشد، به فرجام برسدو تولید تجاری شود. یکی از محدوده های «استقلال»آن جا است. مصرف درآمد سود برندگان از سود های سهام و بهره ها هرگز بخشی از تقاضای واقعی را جبران نمی کند که بر اثر بیکار کردن توده ای مزدبران شهری یا فقر مطلق تحمیل شده به همبود های دهقانی ویران شده که پیش از این میتوانستند باز تولیدشان را تأمین کرده و برخی تقاضای قابل پرداخت را آشکار کنند.

محدوده دیگر «استقلال» مربوط به بعد های فرضی سرمایه- پول متمرکز است که ارزش آن در بازار های مالی بالا می رود. خصلت فرضی میراث مالی خصلتی است که گفتارهای مورد استفاده هفته نامه های اقتصادی از نوع «از ماه مارس 2000، خانواده های آمریکایی که تا کنون از بین رفتن دو هزار میلیارد دلار میراث شان را شاهد بوده اند»، (21) آشکار می کنند. تنها یک میراث است که جز به طور افقی، بنابراین نهاد بسیار ویژه که بازار فرعی سند ها است، هرگز وجود نداشته است که بتواند بدین ترتیب از بین برود. مارکستنها «اقتصاددان بزرگ» (در مفهومی که شومپتر از اقتصاددان به دست داده که تفسیری کلی از سرمایه داری ارائه می کند) جایی در تحلیل خود به یک چنین «سرمایه»داده است. او سه شکل سرمایه فرضی (fictif) را در عصر خود شناسایی کرد. سهم ها، سندهای وام عمومی وهم چنین اعتبار، دقیق تر آن چه که سوزان دو برنهوف«اعتبار بانکی»می نامد، (22) در باب سهم هایی است که به ویژه مورد توجه ما است. مارکس نوشت: «سند ها فقط حقوق در مورد بخشی از اضافه ارزش را که تصاحب می کنند، نشان می دهند. البته ، این سند ها خودشان نیز به نسخه دوم سرمایه واقعی، به کاغذ پاره تبدیل می شوند، حتا اگر گواهی سند مطالبه می توانست در کنار سند مطالبه و در همان حال خودش ارزش داشته باشد. آن ها به فرانمود اسمی سرمایه هایی که وجود ندارند (…) به عنوان نسخه دوم قابل معامله چونان کالاها تبدیل می شوند.و بنابر این، به عنوان ارزش ها- سرمایه ها به گردش در می آیند؛ ارزش فرضی است: از این رو می تواند به کلی مستقل از گردش ارزش سرمایه واقعی افزایش یا کاهش یابدکه بنابر آن ها دارندگانشان دارای حق اند». (23)

مسئله عبارت از گسترش دادن کامل این مفهوم بود. یک «میراث» یا یک «سرمایه»متشکل از سند های به وسعت فرضی است،که از اعتبار ها یعنی از وعده ها بنابر فعالیت مولد آینده تشکیل شده و بعد در بازاری بسیار ویژه که قیمت در آن بر پایه ساز و کارها و قراردادهای بسیار خاص تعیین می شود، معامله شده است. ترکیب یک «میراث»یا یک «سرمایه» از این نوع می توانددر درجه های گوناگون با آفرینش پیشاپیش سرمایه فرضی که شکل اعتبار را دارد، پیوند یابد. وام هایی که پذیرفته شدندو زنجیره های دِین ها برای خریدسند ها به وجود آمده اند . هر چند ارزش صوری این سند ها اعتبار ها در حساب های بانکداران را فرومی ریزند، خصلت فرضی شان را با همه عریانی آشکار می سازند. خود گوهر سرمایه فرضی ارزش یابی آن را دشوار و سست می سازد. توانمندی عبارت از دست یازیدن به نمودگارهایی است که اندیشه اهمیت بازار ها و دارایی های مالی در اقتصاد را تدارک می بینند. فهرست آن دراز و محدودیت های ذاتی آن مسلم اند. این نمود گار ها (24) هم زمان نمود قدرت اقتصادی اند که تا اندازه ای نتیجه این است که بازار ها حامل تملک سند ها بنابر فعالیت تولیدی و «حباب» ساده، یعنی انباشت سرمایه فقط فرضی است. این امر در هنگام لرزه های تند بورس و امور مالی این اهمیت را دارند که خصلت فرضی آشکار می شود. واکنش ها در برابر اقتصاد واقعی، این ویرانی می توانند فاجعه بار باشند. به ویژه اگر شکل مهم دیگر سرمایه فرضی را که طلب های به وجود آمده از ایجاد پیشین اعتبار های بانکی صنعتی ونا معقول میان مدت و دراز مدت اند، شکننده سازند. این تجربه ای است که ژاپن در پی فرو پاشی بورس در دوره 1991- 1990 از سر گذرانده است.

 

نظام های انباشت و مرحله های «فرارفت از تضاد های پایدار»

وقتی از جایگاهی که سرمایه حامل سود در حرکت سرمایه داری معاصر پیدا کرد، متقاعد شدم، بدون شک توانستم تا دوره ای به روش «ترکیب ویژه انباشت» اکتفا کنم . من استفاده از اصطلاح«نظام» را انتخاب کردم. به عقیده من قرض از یک سو، نمود دین است. تصور می کنم که در پایان دهه 1970، تنظیم گرایان مصافی جدی و پر مایه علیه جریان های مارکسیستی «خشک اندیش»آن زمان و هم چنین کالبدمارکسی به شدت مومیایی شده به راه انداختند. این مصاف، به یقین، در فرانسه، به ماندگاری مارکسیسم به عنوان جریانِ اکنون بسیار در اقلیت، اما کاملاً زنده کمک کرده است. بدون این مصاف و واکنش هایی که بر انگیخته است، مارکسیسم در این کشور، دست کم در پهنه اقتصاد، در مثل تقریباً در وضعیتی که امروز ایتالیا می گذراند، به کلی خارج از بازی است. من از این بابت [یعنی ماندگاری مارکسیسم ]، نسبت به بنیانگذاران مکتب بسیار سپاسگزارم.

البته، برای این که مارکسیست ها منزلتی را که تنظیم گرایان به آن ها داده اند، از کف ندهند، دلیل های مناسب تئوریک وجود دارد. شرط به سادگی عبارت از ادامه دادن و ژرفا بخشیدن آن چه که در اثر های آغاز قرن 20در باره امپریالیسم وجود داشت که بدون شک به طور روش شناسانه با روشنی دل خواه توضیح داده شده است: یعنی گنجاندن سیر انباشت در تاریخ (25) – تاریخ طبقه های اجتماعی و مبارزه های شان به عنوان تاریخ رابطه های بین دولت ها.

سیر انباشت سرمایه در نفس خود و تنها برای خود، مجموع عنصر هایی را که به طور مشخص منحنی سرمایه گذاری را ترسیم می کنند، تولید ومبادله را که توانایی حقیقی سرمایه برای تأمین کردن باز تولیدش را معین می کنند، دربر ندارد. (26) سیر انباشت که به خود واگذاشته شده، تضاد هایی به وجود می آورد که پایه ها وشدت آن به نظر می رسند چیز دیگری جز فرصت های کوتاه بین بحران و بعد را که بنابر این، به طبیعت بر آشوبیدن سیستم مربوط اند، منع می کند. با این همه، آن چه که تاریخ سرمایه داری را آشکارا توصیف می کند، دوره های بحران (که جنگ ها در قرن 20 یکی از شکل های آن است)، هم چنین مرحله های تثبیت نسبی، برخی ها تا اندازه ای دراز مدت، جنبش باز تولید گسترده، بااین همه، دوره هایی هستند که طی آن ها تضاد هایی را در بر داشته اند.

در کتاب سوم کاپیتال، مارکس می گوید :« تولید سرمایه داری بی ایستایی به فرا رفتن از محدوده هایی که برای آن درون بود هستند، گرایش دارد، اما، در کاربرد وسیله ها در آن کامیاب اند، [از این رو] دوباره و در درجه بسیار چشمگیر، در برابر آن همان مانع ها را بر پا می دارند» (27) (مارکس با واژه های متفاوت بار ها آن را تکرار کرده است).

بدیهی است (یا باید بدیهی باشد) که سرمایه چونان مقوله انتزاعی نیست که این جنبه های گذرای فرارفت از محدوده های درونبود تولید سرمایه داری عمل کند؛ به ویژه هنگامی که این «فرارفت ها» پاسخ هایی به اجبار های بسیار نیرومند هستند که از مبارزه طبقه ها ناشی می شوند. «فرارفت ها» عمل دخالت مصمم نیروهای اجتماعی مؤثر، « انسان هایی که تاریخ خاص شان را می آفرینند» (28)، هستند که در کنار بورژوازی یا وسیع تر کسانی قرار گرفته اند که از مالکیت خصوصی وسیله های تولید راضی اند (یا آن را ناگزیر می پندارند). این به خاطر در نظر نگرفتن آن ها (به طور کافی یا کلی) است که تا این حد پیشگویی های سیاسی در باره بحران سرمایه داری نادرست از آب در آمده اند.

بدون شک این جا برش میان قرن 19 و 20 ضرورت دارد. در قرن 19 فرارفت های دوره ای از محدوده های درونبود، شکل های «کور» (نه برنامه ریزی شده) پیدا کردند: مانند موج های استعماری و امپراتوری رانده شده به سوی بازار جهانی یا ایجاد میدان های مهم انباشت جدید در پی پیشرفت های فنی تشکیل دهنده صنعت های به تمامی جدید، داده های مسئله به طور بنیادی دگرگون شده است. در طی یک دوره تاریخی دو جنگ جهانی به وقوع پیوست که به قیمت قربانی شدن زندگی میلیون ها مرد و زن و کودک تمام شد و با خشن ترین بحران تاریخ سرمایه داری در آمیخت و در همان حال ویرانگر رابطه های اجتماعی و نهاد های لازم برای ثبات سرمایه داری بوده است. بدین ترتیب در مرحله ای از تاریخ سرمایه داری و جهان وارد شده است که نمی توانست آن جا مرحله های «فرارفت گذرا» از «محدوده های درونبود تولید سرمایه داری» بدون دخالت به نسبت آگاهانه نیروهای اجتماعی سودبر از دوام سرمایه داری وجود داشته باشد. سه عنصری که روبرت بایر به عنوان تشکیل دهنده «هسته سخت» تئوری تنظیم آن را نشان می دهد، نمود این واقعیت اند که واقعیت قرن 20و به دلیلی قوی ترواقعیت قرن 21 است: « روند انباشت در پویایی مجموعه تعیین کننده است: این مجموعه خود به خودبنابر پدیده های بازار و رقابت خود متعادل نیست؛ نهاد ها وشکل های ساختاری برای هدایت کردن این روند بنابر مجموعی از رفتار های جمعی و فردی تعیین کننده است». (29) در ردیف نخست این شکل ها و نهاد ها،تنظیم گرایان، سازش های اجتماعی میان سرمایه وکار را در جای نخست قرار می دهند.

 

آیا « نظام انباشت مالی شده» فرا رفت گذرا را تأمین می کنند؟ آیا سنجه های مطرح شده تئوری تنظیم آن را برآورده می سازند ؟

از دیدگاه مارکسیستی، «فرارفت از محدوده های درونبود» که در شکل ویژه «ساخت اجتماعی» که یک نظام انباشت است، هرگز نمی تواند به چیزی جز یک ثبات گذرای شرایط انباشت به عنوان باز تولید اجتماعی فرمانروا استوار بر مالکیت خصوصی بیانجامد. تضاد های اساسی و محدودیت های درونبود تولید سرمایه داری که بنابر آن ها تضاد های خاص یک نظام انباشت معین با هم پیوند می یابند، دیر یازود دوباره تثبیت می شود.

دوره تثبیت شرایط نهادی و اجتماعی انباشت شکل گرفته از نظام انباشت معین ناگزیر تغییر یابنده است. این دوره، مانند نظام فوردیستی دو تا سه دهه دوام دارد، اما این دوره ها می تواند بسیار کوتاه تر باشد. این شکل های ظاهری به زحمت پدیدار شده که برای صورت پذیر شدن نظام انباشت فرض می شوند، می توانند نا کارایی شان را چونان نظام های معتبر نشان دهند. این امر به عامل های زیادی بستگی دارد. بنابر این، مسئله هایی که امروز مطرح می شوند،و برای تنظیم گرایان و کسانیکه یک روش را چونان روش من می پذیرند، مشترک اند، از این قرارند: آیا پیدایش نظام انباشت به فرمانروایی امور مالی و تحکیم آن در ایالات متحد، «فرارفت» در خور از ارزش یابی مدت معین را اعلام می دارند؟ یا بر عکس. استوار بر هدف های بسیار محدود باز تولید شرایط فرمانروایی برخی عامل های سرمایه به عنوان کشور های بسیار قوی، برای کما بیش فقط شکل ظاهری گذرا است که راه تثبیت دوباره کم یا بیش تند تضاد های اساسی سرمایه داری را می گشاید ؛ اما «نظام موروثی»یا «مالی شده» به سنجه هایی دل می بندند که بنابر تئوری تنظیم، به ویژه به آن چه که به استواری لازم سازش های اجتماعی مربوط اند، مطرح می گردد؟

سر مایه داری تنها یک «سیستم اقتصادی»، یک شکل سازماندهی تولید مادی نیست. این سیستم هم چنین (حتا به ویژه) یک شکل فرمانروایی اجتماعی، یک شکل سازمان دهی قدرت است. در پی جنگ ها و بحران هایی که نیمه نخست قرن 20 را ترسیم می کنند، به نظر می رسد که بخشی از طبقه های رهبری به اندیشه ای گرویده اند که نتوانست باز تولید ثابتی از سیستم در خارج از ساخت سازش اجتماعی درون کشورها به عنوان سازش سیاسی بین دولت ها داشته باشد. بنابر شناخت من، در خارج از چارچوب اتحادیه اروپا، اثرهای تنظیم گرایانه ای که تنظیم کردن زیست دیگران را جستجو کند، وجود ندارد. در عوض، از جانب میشل آگلیتا درخواست بسیار جدی در باره برقرار کردن یک سازش قوی وجود دارد که زمینه آن مدیریت در چارچوب تأمین مالی بازار مبلغ های گردآمده از نظام های بازنشستگی از راه ثروت اندوزی است. این اعتقادات آن را به نشان دادن نظام رشد مالی شده هدایت کرده که تئوری را چونان «نظام موروثی»می آفریند. ما روش آن را به تفصیل در بخش آینده بررسی خواهیم کرد.

اگر این زمینه سازش را که مربوط به بهتران ، حتا به ایالات متحدو تنها بخش ناچیزی ازمزدبران است،مستثنی کنیم، یکی از خط های ویژه نظام برای فرمانروایی مالی به نتیجه توالی ضربه های قدرت مربوط می گردد (که با نام های مارگارت تاچر، پل والری و رونالد ریگان در ارتباط اند). امروز هنوز (یاباید گفت بیش از همیشه) کسانی که بر نظام جدید(«بازار ها» جز دولت های کشور های گروه 7)فرمانروا هستند،به هیچ قصد، مذاکره کردن با مزدبران، زحمتکشان، دهقانان و حتا پیرامون اندکی از موضوع ها بین آن ها در باره پایه برابری را نداشته اند و ندارند. این درس نشست ژن و هم چنین درس موضع گیری آمریکا در باره قرار داد تا کنون کمینه خواه کیوتو است.

این خط یک واقعیت بسیار عمیقی را در بیان می آورد: نظام انباشت که می کوشد راهی برای خود بگشایدوبه کارکرد خود ثبات بخشد، به درستی یک ساخت اجتماعی در مفهومی است که نتیجه سیاست های «آزاد است». روند ساخت درون نهاد هایی چون سازمان جهانی تجارت یا صندوق بین المللی پول دنبال شده است که در آن ها برای اصلاح دوباره مکانیسم ها به منظور فراهم کردن امکان بهتر برای تأمین کردن شرایط بین المللی کارایی آن بانظام مالی شده کوشش به عمل می آید. البته، این روند به شکل غالب به نشانه تقویت مداوم از راه تبلیغ های پایان ناپذیر چاپلوس های آن با تکیه بر جنبش آزاد سازی،  مقررات زدایی و خصوصی سازی هدایت شده است. هم چنین به طور مداوم وزن نیروهای اجتماعی ای تقویت شده است که در تفاوت با تئوری پردازان مکتب تنظیم تصور می کنند که انباشت می تواند «بنابر پدیدارهای ناب بازار و رقابت ، خود- متعادل» باشدورفتار های جمعی وفردی که نهاد های جدید باید آن را بسازند و به کشورها و گروه های اجتماعی تحمیل وباز تحمیل کنند، باید سازگاری آن ها را بنابر تقدم مورد تأییدخود انگیختگی های بازار در نظر گیرند. هم چنین این ادعا که انگیزه اراده را به «ارتقا یافتن زورمندانه »برمی انگیزد که جرج دبلیو بوش نمودگار کنونی آن است، می تواند بیانگر فاجعه های اجتماعی و سیاسی آینده باشد.


پی نوشت ها

1.      شسنه «پیدایش نظام انباشت به فرمانروایی مالی». نشریه اندیشه ژانویه – فوریه 1997

2.   آن جا این واقعیت را یادآور شده است که ملاحظه می شود: «در برابر تثبیت استقلال کلی اش توسط سرمایه پولی در برابر سرمایه صنعتی که در آن حرکت خاص این بخش از سرمایه است که به اثر گذاشتن روی مجموع کارکرد های سرمایه معاصر گرایش دارد» .جهانی شدن سرمایه،انتشارات سیرو،1994 ، ص 265. صفت «کلی» همان طور که من دیرتر آن را تصحیح کرده ام ، زیادی بود.

3.   یعنی در آن «سهام داران نهادی» موسوم به «اقلیت ها» را وارد می کنند. بنگرید به آ. اورلئان . قدرت امور مالی. پاریس. اودیل یاکوب، 1999، ص 194. ما در بخش دوم به این موضوع باز می گردیم .

4.      م.آگلیتا، سرمایه داری فردا، بنیاد سن- سیمون، شماره 101،نوامبر 1998

5.   سخنرانی در کنگره دوم بین المللی مارکس در پاییز 1998. منتشر شده به عنوان ف . لوردون. «برنامه جدید سیاست اقتصادی در نظام انباشت مالی شده» ، در ژ. دو منیل و د . لوی ، مثلث دوزخی: بحران، جهانی شدن، مالی شدن، آکتوئل مارکس رویارویی، puf، پاریس، 1999

6.      آ . اورلئان، قدرت مالی، پاریس، اودیل یاکوب، 1999، ص 214 .

7.      ف . لوردون: سراب دموکراسی سهامی، خرد رفتار کردن، پاریس2000 ، ص 66

8.      ر . بایر: اقتصاد و جامعه، ج. 29 شماره 1، فوریه 2000

9.   بنگرید به س. سرفاتی «قدرت سرمایه مالی» : محدودیت های درون زاد سرمایه داری جهانی شده در ژ. دومنیل و  د. لوی، مثلث دوزخی همان جا . . . .

10.  مارکس، کاپیتال، انتشارات اجتماعی، کتاب دوم ج یک، ص 54

11. بنگرید به گفتار من در ارتباط میان تئوری جهانی شدن سرمایه و اثر لنین. در ژ، دومنیل و د. لوی، مثلث دوزخی همان جا. این جا است که من نیز از این اندیشه دفاع کرده ام که شکل بندی، کار کرد و بحران نظام های انباشت متوالی عنصر هایی هستند که به بریدگی مرحله امپریالیسم در فاز ها یا دوره ها کمک می کنند. مارکسیست ها در درازای این مرحله ناچار شده اند تحلیلی از آن چه که در مرحله های پیاپی مشترک اند، هم چنین از آن چه که آن ها را بین شان متمایز می کند، به دست دهند که این مرحله در دوره ای تا این اندازه دراز شناخته است.

12. مقدمه بسیار آسان در این بعُدشاید مقدمه ای است که در واپسین گفتار های انباشت سرمایه روزا لوکزامبورک وجود دارد.

13. بنگرید به گفتگوی من در باره این مفهوم تعمیم یافته توسط اثر های س. اومان در مرکز پژوهش OCDE در فصل«جهانی شدن سرمایه» ، چاپ 1997 ص99 و بعد.

14. در فصل های 21، 23، و 14 کتاب سوم کاپیتال، مارکس بارها «سرمایه دار فعال» را در برابر «سرمایه دار مالی» قرار داد که بدین ترتیب به حفره برای «سرمایه دار نافعال»تبدیل می شود. این وضعیت مدیران کنونی صندوق های بازنشستگی نیست که شکل های هم پیوندی میان امور مالی و صنعتی را سازمان می دهندکه در آن وجود روزمره سرمایه گذارها به نحو دیگری جز مورد به هم پیچیدگی سرمایه بانکی که به طور کلاسیک پس از هیلفر دینگ بررسی شده دشوار است.

15. این نشناختن خاستگاه از جانب خواننده «تولیدگرای»کاپیتال، دل مشغولی در باره «توسعه نیروهای مولد»است که با انباشت سرمایه«واقعی»و توسعه مزدبری در پیوند است که سرمایه داری حامل ابدیت کامل آن خواهد بود. این نشناختن نتیجه نفی (وگر نه رد کامل در نظر گرفتن) انباشت مالی، سرچشمه طفیلی گری است که هیچ چشم انداز «پیشرفت» ندارد. این امر اکثریت فاحش ماکسیست ها را تقریباً به طور کامل در باره بخش سوم کتاب به بن بست کشانیدکه در آن تئوری «استقلال امور مالی»بر پایه فرمول بندی دو بُعد شرح داده شده که من به تازگی اولی را به شکل به کلی کامل ودومی را به شکل یادداشت ها پیرامون مفهوم «سرمایه فرضی»یادآوری کردم .

16. دو نقل قول کاپیتال، از کتاب سوم، فصل 23 ناشی می شود. من از خرده گیرهایم از جانب مارکسیست ها به درستی یادآور شدم که هر بار که مارکس اصطلاح «مستقل»را به کار می برد، حتا از گیومه که امروز می کوشیم آن ها را به کار بریم، استفاده نمی کند.

17. شکل بندی« سرمایه مالی» به مفهوم هیلفردینگ (محصول تفاوت های چگونگی های ادغام میان سرمایه صنعتی و سرمایه پولی، به ویژه بانکی، ضرورت درک کردن دوگانگی سرمایه، تقسیم آن «به مالکیت سرمایه خارجی در روند تولید(…) و سرمایه ملزم به تولید، سرمایه در گردش است» (همان جا، کتاب سوم، فصل، 23، انتشارات سوسیال، ج 8 ، ص (4).

18. این ها نقدینگی ای را در برمی گیرند که سرمایه گذاری های نهادی تلاش می کنند به طور متقابل تا اندازه ای دراز مدت که بتوانند آن را در بازار های سند ها که می شناسند، تضمین کنند،به گونه ای که پایه کارکردی اساسی شان (به ویژه وال استریت)، البته حمایت بدون محدودیت بانک مرکزی ایالات متحد، همان طور حمایت بنابر برنامه های دولت آمریکا و پنتاگون است.

19.  مارکس، کاپیتال. کتاب سوم، فصل 24

20. آن جا که مانند اروپا، دولت و نهاد ها حمایت اجتماعی را هر قدر که ناچیز باشد، برقرار می کنند، هنوز تا اندازه ای برای مقابله کردن با اختلاف دخالت می کنند، موقعیت در سطح های متفاوت برای «تعادل بیکاری» بسیار کینزی آماده شده است. در کشورهایی چون کشور های آمریکای مرکزی و کارائیب یا آمریکای حوزه آند به تمامی باز تاب فقر روستاییان و تقریباً طرد از بازار صوری آن است.

21. „America ’s économy: slowing down, to what? The Economist 9decémber 2000, p 97 .

22. سوزان دو برونهوف؛ پول در نزد مارکس، انتشارات سوسیال، پاریس 1967 صفحه های 138 و بعد که در آن معرفی تئوری فرضی را می یابیم که اکنونی شدن آن توسط نویسنده را آرزومندیم. اکنونیت مهم تئوری سرمایه فرضی مارکس توسط روبرت گوتمن را شناسایی کرده ایم .

23.  مارکس ، کاپیتال، کتاب سوم، فصل 30، هم چنین بنگریدبه فصل 29 .

24. می توان مثال هایی از آن به دست داد. مبلغ دارایی های اسمی که توسط سرمایه گذاران نهادی در دست است، اغلب نمودگار به کار رفته است. این دارایی های صندوق های حقوق بازنشستگی آمریکا از 2533 دلار در 1990 به 7162 میلیارد دلار در 1998 و دارایی های صندوق های مشترک از 1155میلیارد دلار در 1990 به 5088 میلیارد در 1998 رسیده است (O C D E ،سرمایه گذاران نهادی، سالنامه آماری 2000، پاریس، 2000، جدول های S3 و S4) .

25.  و در سیاست چونان تاریخ در حال شدن درک شده است.

26. این «ابهامی» است که آلن بیر در کتابی که در اکتبر 2001 زیر عنوان باز تولید سرمایه انتشار داد، به نقد مارکس پرداخت . مقدمه های مفصل در باره تئوری عمومی سرمایه داری ، انتشارات صفحه دو ، لوزان، 2 ج .

27.  مارکس، کاپیتال، کتاب سوم، فصل 16

28.  مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه

29.  ر .مایر، تئوری تنظیم، همان جا صفحه 3  

No Comments

Comments are closed.

Share