در شرایطی که ما شاهد تجاوز گستاخانه امپریالیسم آمریکا به عراق برای کنترل نفت خاورمیانه هستیم که 65 درصد منابع انرژی جهان را دارد و نیزتجاوز به افغانستان و اکنون به لیبی زیر چتر پیمان ناتو جایی برای کتمان امپریالیسم و «گفتمان» سازی های موهوم پیرامون آن باقی نمی گذارد که کسانی دانسته یا نا دانسته هم آوا با کاخ سفید و شرکا سیاست های امپریالیستی آن ها در سراسر جهان و به ویژه در منطقه بسیار مهم و حساس خاور میانه را «اقدام» برای پی افکندن «دموکراسی» وانمودکنند و صدور این دموکراسی کاذب را «استفاده از فرصت ها» بنامند.
واژه امپریالیسم در سپهر نامواره یک معنا و در سپهر واقعیت های مُسلّم زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی معنای دیگری دارد. در سپهر نامواره کاربرد این واژه دستاویزی تبلیغاتی برای فریفتاری و وارونه نمایی مبارزه راستین با امپریالیسم است : بحث ما اینجا پرداختن به گونه های واژه بازی ها در این زمینه نیست. این ترفند ها برای مقوله های دیگر نیز بکار می رود؛ چنان که امروز چون دیروز رژیم های نا مردمی و سرگوبگر در عین انواع وابستگی های مرعی و نا مرعی به امپریالیسم جهانی برای فریب افکار عمومی و بسیج مردم از شعار های «ضد امپریالیستی» به نفع خود سود جسته اند و می جویند، همان طور که در راستای وارونه آن امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا از مقوله دموکراسی و حقوق بشر برای پیشبرد هدف های خود و دست اندازی و تجاوز نظامی و سیاسی به کشورهای دیگر استفاده می کند. (لازم به یادآوری است که او باما رییس جمهور ایالات متحد آمریکا در سفر خود به بریتانیا در ماه های آغازین 20011 در یک کنفرانس مطبوعاتی با حضور نخست وزیر انگلیس در برابر نمایندگان رسانه ها با تأکید بر این سر کردگی اعلام داشت : آمریکا و بریتانیا رهبری جهان را در دست دارند و خواهند داشت «نقل به مضمون»).
در این جا هدف روشن کردن زمینه های کاربرد رایج واژه امپریالیسم در پهنه تاریخ نگاری است که از جمله تا پیش از انتشار اثرهای بزرگ معتبر در مارکسیسم هیچ مرجع روشنی در این دبستان وجود نداشت. البته، مفهومی که بسیاری از تاریخ دانان به آن دادند، در نهایت چندان فاصله مند با مفهوم تزهای لنین و بوخارین نیست. آن ها نه تنها خصلت تعیین کننده، بل که دست کم اصل فرمانروایی مالی و استراتژی دولت ها را تشخیص دادند. صرفنظر از کاربُرد واژه امپریالیسم در مفهوم پیش پا افتاده آن در تاریخ نگاری انگلیس که استوار بر واقعیت امپراتوری استعماری بریتانیا در قرن نوزده است. مسئله شناخت اهمیت عامل های تجاری و مالی در رابطه های بین المللی و پدیده های فرمانروایی سیاسی و نظامی از پیش از جنگ اوّل جهانی همواره در نزد نویسندگانی که به کلی با بحث های سوسیالیستی بیگانه بوده اند، مطرح بوده است. اثرهای بزرگی که در مقیاس معینی شالوده این بحث ها را فراهم آوردند و با نشان دادن جنبه های سیاسی واژه امپریالیسم به آن عمومیت دادند، نتیجه ای جز واپس نشینی در برابر کاربرد آن نداشت. با این همه، اکنونیت این کاربُرد بیش از پیش پذیرفته شده. بنابراین، هنگامی که در دهه 20 پرسش درباره علت های جنگ 1914 آغاز گردید، نویسندگان انگلوساکسن با رغبت عملکرد سرمایه داری استعمارگر فرانسه در دهه نخست قرن را محکوم کردند.
پس از جنگ دوّم جهانی کاربُرد واژه امپریالیسم در ارتباط با تاریخ نگاری رابطه های بین المللی شکفته شد و مضمونی که کلاسیک های انترناسیونال دوّم و سوّم به آن داده بودند، تا آن اندازه جنبه عملی پیدا می کند که در نظر نگرفتن آن ممکن نیست. در واقع بنظر می رسد، این مضمون که به کلی با دوره فروپاشی استعمار به طور مستقیم مطابقت دارد، به هیچ وجه به فرمانروایی قدرت های پیشین استعماری و دیگرانی چون ایالات متحد، بر آن چه که شروع کردند آن را جهان سوم بنامند، پایان نداد. حتی شومپتر که مدعی بود غیرتئوری پردازی طبیعت جامعه شناسانه- گرایش به توسعه جدایی ناپذیر پدیده دولت- را در برابر تئوری پردازی مارکسیستی قرار داده است، در آغاز در موقعیتی باقی ماند که هیلفردینگ، لنین و بوخارین و غیره نشانه گذاری کرده بودند. در این صورت، میان تاریخ دانانی که داوطلبانه عهده دار این میراث اند، بحث استوار بر طبیعت و درجه تأثیر دستگاه اقتصادی و مالی بر دستگاه سیاسی در رابطه های بین المللی و به ویژه استراتژی های فرمانروایی است. البته، واقعیت این تأثیر نفی نشده است.
در دهه 1980، واژه امپریالیسم به شدت آسیب دید و از سکّه افتاد. دلیل آن این بود که دستگاه تبلیغاتی اتحاد شوروی آن را از معنی اصلی اش دور کرد. با این همه، تحلیل وضعیت کنونی جهان جایی برای نفی مسئله آفرینی های امپریالیسم باقی نمی گذارد؛ حتی اگر در هنگام بررسی مسئله آفرینی ها بین مواد تشکیل دهنده تفکیک بوجود آید و اختلاف ها زیاد باشد، در نظر گرفتن «موردهای مشخص» این تفکیک و اختلاف ها را به روشنی نمودار می سازد.
در مثل مورد نازیسم نشان می دهد که تعین امپریالیسم می تواند مالی نباشد. امپریالیسم در این نمونه به شکل استفاده از قدرت نظامی و تعرض سیاسی برای جستجوی «فضای حیاتی» گسترده رونما شده است. تاریخ در این زمینه وجود شکل های به کلی شگفتی انگیز فرمانروایی امپریالیستی را به ثبت رسانیده است. چنان که تحریم عراق در پیش از جنگ دوّم خلیج فارس و سپس تجاوز عراق به ایران باید در ارتباط با مسئله امپریالیسم بررسی شود. کاربرد سیاست امپریالیستی در این مورد به شکل خودداری از سرمایه گذاری ها و داد و ستدها بروز می کند، درست وارونه آن چه که به طور کلاسیک فهمیده می شود و یا به شکل های به تقریب باستانی خودنمایی می کند.
به طور کلی، امپریالیسم را باید در جمع در نظر گرفت؛ چنان که واقعیت نشان می دهد امپریالیسم همواره وجود داشته است و وجود دارد. پس باید به وجود امپریالیسم ها تأکید کرد، هر چند یک یا چند امپریالیسم فرمانروا وجود دارد. پس از جنگ دوّم جهانی این فرمانروایی برای حفظ نظم سیستم جهانی سرمایه داری به ایالات متحد منتقل شد. این امتیاز مدیون قدرت نظامی غول آسای این کشور است. هزینه های سرسام آور تجاوز نظامی آمریکا به کشورهای دیگر به اعتبار قدرت نظامی آن تأمین می گردد. کشورهای ثروتمند و فقیر جهان تأمین کننده اصلی این هزینه ها هستند. علاوه براین، نظامی گری یکی از منبع های مهم جبران کسری بودجه ایالات متحد است. بی جهت نیست که پس از پایان جنگ سرد نه تنها مسابقه تسلیحاتی پایان نیافته، بل که بر شدت آن بیش از پیش افزوده شده است.
هر چند آمریکا انحصار سلاح های هسته ای و 50% تولید صنعتی جهان را در سال 1945 در دست داشت، امّا این امتیاز در میانه دهه 1960 با رشد تدریجی همه جانبه و چشمگیر اروپا و ژاپن از دست رفت. با این همه اروپایی ها در سال 1998 در جریان جنگ علیه یوگوسلاوی پذیرفتند که هژمونی نظامی ایالات متحد در پیمان ناتو امری اجتناب ناپذیر است و تنها چتر نظامی این کشور است که می تواند با زرادخانه عظیم خود منافع فرمانروایانه کشورهای امپریالیستی را در سراسر جهان تأمین کند.
واقعیت این است که سلطه جویی ایالات متحد در شرایطی اوج نامنتظره ای یافته است که شرکت های فراملی دیگر در محدوده بازارهای «کوچک» و پراکنده قادر به رقابت برای تأمین حداکثر سود حتی درون بازارهای بزرگی چون ایالات متحد و اروپا نیستند. طرح ایجاد بازار فراخ آمریکای لاتین و پیاده کردن طرح خاورمیانه بزرگ به همین منظور در دست اقدام بوده است و هست. آمریکا با تجاوز نظامی به عراق در صدد است، نخست طرح خاورمیانه بزرگ را به اجرا در آورد، دوّم، منابع نفت خاورمیانه و آسیای مرکزی را زیر کنترل خود در آورد و بدین ترتیب رقیبان اروپایی و ژاپنی اش را زیر مهمیز خود قرار دهد و سوّم، افغانستان را چونان تخته پرش خود علیه ایران، چین و روسیه و هندوستان به پایگاه عمده نظامی خود تبدیل کند.
وانگهی امروز فرمانروایی امپریالیستی می تواند با وسیله های صرفاً اقتصادی و مالی برقرار گردد: مانند موقعیتی که گروه های مسلط مالی و اقتصادی آلمان یا ژاپن از آن برخوردارند، یا گروه هایی که به فراملی ها تبدیل شده اند.
طرفه این که از نهادهایی چون بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان جهانی تجارت که استوار بر ساختاری هستند که در آن تصریح ویژه ملی وجود ندارد، دستگاه های خاص سلطه جویی ای بوجود آمده که در تاریخ سرمایه داری عنصر به کلی تازه ای بشمار می رود. محور سه گانه اروپا، ژاپن و ایالات متحد با پذیرش ایدئولوژی نولیبرالی توسعه اقتصادی و پیاده کردن طرح های آن و تحمیل این طرح ها به دیگر کشورها و به ویژه کشورهای پیرامونی (جهان سوّم) روند قطب بندی شمال- جنوب را تکمیل کرده و بدین ترتیب دستاوردهایی را که زحمتکشان جهان طی سال های دراز مبارزه در زمینه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کسب کرده بودند، پایمال کرده اند و می کنند. به نشانه این واقعیت است که می توان گفت «امپریالیسم جزیی از ترکیب سرمایه داری» است، نه به قول لنین «مرحله عالی آن» (سمیرامین). امپریالیسم طی سالیان دراز توسعه سرمایه داری در هر مرحله به صورتی چهره نمایی می کند. زمانی که کشورهای امپریالیستی بر سر تقسیم بازار با هم می جنگیدند و جهان را به خاک و خون می کشیدند، امروز با هم «رقابت مسالمت آمیز» دارند، بر سر میز مذاکره به چانه زنی می پردازند و در شرکت های فراملی سهیم اند. با وجود این، در چارچوب امپریالیسم نو، آن که چون ایالات متحد قویتر است سهم شیر را می برد و دیگران هر یک به نحوی به آن گردن می نهند و در پیوندگاه «ناتو» با هم «یاغیان» جنوب را سرکوب می کنند و نقشه ژئوپلیتیک جهان را به سود خود تغییر می دهند.
همان طور که درباره تغییر خصلت امپریالیسم در مرحله های مختلف توسعه سرمایه داری یادآور شدیم: پدیده «مبارزه کشمکش آمیز»، «درآمیزی» و «رقابت مسالمت آمیز» در کارنامه رشد سرمایه داری آمریکا و دیگر کشورهای سرمایه داری در شکل های متفاوت دیده می شود. بر این اساس از دهه 1950 یکی از چگونگی های توسعه طلبی آمریکا توانایی برجسته این کشور در پیدا کردن شریک است که پیوسته بر تعداد آن افزوده شده است. البته، ایالات متحد ضمن حفظ سرکردگی (هژمونی) خود مانع از حفظ نسبی ویژگی های مستقل شریکان اش نبود. استراتژی طرح مارشال برای نوسازی آلمان دارای چنین خصلتی بود. شریک هایی چون آلمان یا ژاپن در رابطه های خود با آمریکا به قدرت های امپریالیستی تبدیل شدند. رفتار این دو کشور به کلی با یکی از دو عنصر اساسی تشکیل دهنده تعریف معتبر امپریالیسم مطابقت دارد و آن این که فعالیت های گروه های اقتصادی و مالی برای صدور کالاها و سرمایه ها به خارج از مرزها شرط اساسی توسعه سرمایه ملی محسوب می شود. در این میان عنصرهای تشکیل دهنده دیگر مقوله امپریالیسم در پی این توسعه اقتصادی و مالی که عبارت از توسعه طلبی دیپلماتیک و نظامی است، چندان محسوس نیست. بنابراین دلیل هایی که از آن آگاهیم، آلمان و ژاپن این تصور را ایجاد کرده اند که از «کوتوله های سیاسی» اند.
البته هنگامی که سرمایه داری آمریکا یا سرمایه داری فرانسه در آفریقا را بررسی می کنیم، متن های مشهور کلاسیک مارکسیستی کماکان کارایی دارند، امّا این متن ها برای تحلیل سرمایه داری آلمان یا ژاپن در وضع کنونی مناسب نیستند. از این رو، برداشت بوخارین برای بررسی وضع این موردها مناسبت تر است، زیرا بوخارین از یک سو، نقش دولت را در همه بُعدهای اش یعنی نه فقط در زمینه دیپلماتیک و نظامی، بل که در فعالیتی که سرمایه داری را به «مرحله» امپریالیسم سوق می دهد، مورد تأکید قرار می دهد و از سوی دیگر، گرایش آن را به تشکیل گروه های مالی بین المللی متمایز می کند.
کوتاه سخن، در خلال موجودیت امپریالیسم های مرکزهای سرمایه داری، خرده امپریالیسم هایی وجود دارد که نقش فرمانبر و فرمانروا را بازی می کنند: مانند ترکیه و اسراییل و به وجهی ایران امروز و دیگران؛ از سوی دیگر چین و روسیه که در وضعیت کنونی در روند توسعه تبدیل شدن به امپریالیسم منطقه ای گام بر می دارند.
بنابراین، در شرایطی که ما شاهد تجاوز گستاخانه امپریالیسم آمریکا به عراق برای کنترل نفت خاورمیانه هستیم که 65 درصد منابع انرژی جهان را دارد و نیزتجاوز به افغانستان و اکنون به لیبی زیر چتر پیمان ناتو جایی برای کتمان امپریالیسم و «گفتمان» سازی های موهوم پیرامون آن باقی نمی گذارد که کسانی دانسته یا نا دانسته هم آوا با کاخ سفید و شرکا سیاست های امپریالیستی آن ها در سراسر جهان و به ویژه در منطقه بسیار مهم و حساس خاور میانه را «اقدام» برای پی افکندن «دموکراسی» وانمودکنند و صدور این دموکراسی کاذب را «استفاده از فرصت ها» بنامند. بجاست برای آگاهی از کُنه رویدادهای پیچیده دنیای امروز و سرگردان نماندن در گم بیشه انواع تعبیرها و تفسیرهای فریبنده به بررسی واقعیت ملموس توسعه سرمایه داری جهانی و عارضه های سُلطه جویانه و قطب بندی کننده آن که تقابل شمال- جنوب نمود گویای آن است، روی آوریم و راه حل برون رفت از بن بست های کنونی را درون این واقعیت ها بجوییم. برانگیختن بلوای جنگ تمدن ها، دامن زدن به احساس های قوم گرایی و هویت سازی از عنصرهای به تاریخ سپرده ناکارآمد در دنیای امروز دور شدن از درک سرچشمه های واقعی پدیدارها و چشم فروبستن به دلیل های واقعی پریشانی ها و فروماندگی های بشریت در سراسر جهان است.
No Comments
Comments are closed.