نمی توان انکار کرد که روش پوپر، ضمن قرار گرفتن در موقعیت مارکسیسم بر پایه اندیشه ورزی در باره روش علم ها، نمی تواند از یک رشته از مسئله های واقعی که بدین ترتیب آن ها را برای توجه ما آشکار می کند، در گذرد. در این راستا است که خوانش اثر های او برای اندیشه ورزی خاص ما یک برانگیزنده است.
«به آسانی می توان نشان داد که اگر تضاد ها
را می پذیرفتیم، می بایست هر نوع فعالیت علمی
را ترک کنیم، این به معنای فروپاشی کامل علم بود»
پوپر : حدس ها و ابطال ها
فلسفه کارل پوپر برای دانشمندان بیش از یک عنوان اهمیت دارد. و این نخست اندیشه ورزی در باره روش علمی ، سرشت شناخت علمی و قانون های علم است. این فلسفه در جایگاه منطق و معرفت شناسی (Gnoseologie) قرا دارد. سپس تحلیل وجه تمایز علم های طبیعت و علم های جامعه است که هدف آن نشان دادن دومی ها (علم های جامعه) است که در چه شرایطی می توانند به کامیابی های یکمی ها (علم های طبیعت) دست یابند.
هم زمان، اثرهای پوپر غوطه وردر فضای مبارزه های سیاسی بودکه وضعیت نیمه نخست قرن بیستم را نشان می دهد.خود نویسنده نیز به هیچ وجه برای لا پوشانی آن تلاش نمی ورزد. پوپر که با اوج گیری نازیسم ناگزیر شد به اتریش مهاجرت کند به تشریح وضعیتی می پردازد که سرآغاز طرح ریزی دریافت های اش را در متن آن نشان می دهد.
«پس از فروپاشی امپراتوری اتریش، در اتریش انقلاب به وجود آمد،فضا آکنده از شعارها و اندیشه های انقلابی و تئوری های جدید و اغلب بر خلاف عقل بود. میان تئوری هایی که توجه را به خود جلب می کرد، بدون شک تئوری نسبیت بسیار با اهمیت انشتین بود؛ سه تئوری دیگر نیز وجود داشت که عبارت بودند از تئوری تاریخ مارکس ، روانکاویفروید و آن چه که آن را «روان شناسی فردی» آلفرد آدلر می نامیدند.
درست در تابستان 1919 بودکه من بیش از پیش از این سه تئوری، تئوری مارکسیستی تاریخ، روانکاوی و روان شناسی فردی، احساس ناخرسندی کردم و شروع به تردید کردن در باره ادعای آن ها در موقعیت علمی کردم. این تئوری ها به نظر می رسند در عمل شایسته توضیح دادن همه آن چه که در حوزه مرجع شان روی می دهد، هستند. بررسی یکی از میان آن ها به نظر می رسد در تغییر فکری یا رازگشایی تأثیر دارد و چشمان تان را به روی حقیقت تازه نهان شده در نا آگاهی ها می گشاید.
از این رو، وقتی چشمان تان باز شود، همه جا نمونه های تأیید کننده را خواهید دید: جهان سرشار از تأیید های تئوری است.
روش نمونه وار غیب گویان استوار بر پیشگویی های چندان مبهم چیزها است که پیشگویی های شان به هیچ وجه نمی توانند به نتیجه برسند: آن ها ابطال ناپذیر می شوند.
تئوری مارکسیستی تاریخ، به رغم کوشش های جدی برخی از بنیانگذاران آن ، سرانجام عمل پیشگویی را پذیرفته است. در برخی از فرمول بندی های نخستین (در مثل در تحلیل مارکس در باره خصلت «انقلاب اجتماعی آینده») پیش گویی های آن ها آزمون پذیر و در واقع مخدوش بود. با این همه، پیروان مارکس به جای پذیرفتن ابطال پذیری ها برای قبولاندن آن ها هم زمان به تفسیر دوباره تئوری و دلیل پرداختند. بدین ترتیب، آن ها تئوری را از ابطال پذیری نجات دادند، اما این کار را به بهای پذیرش وسیله ای انجام دادند که آن را ابطال ناپذیر سازد. با این ترفند آن ها ادعای خود را تا این اندازه آشکار در وضعیت علمی بودن ویران کردند». (1)
بدین ترتیب، یکی از سمت گیری های اساسی فیلسوف (پوپر) به روشنی نمودار شده است: بررسی روش علمی، سرشت قانون های علم به رد کردن هر ادعا نسبت به خصلت علمی در مارکسیسم می انجام اند. در واقع، آن چه که امروز باب روز است، به خوبی می بینیم.
در چارچوب این مقاله بررسی کردن دیدگاه های پوپر در باره رابطه های علم های طبیعت و تاریخ را آن گونه که در «فقر تاریخ گرایی» (2) در بیان آمده، پیشنهاد می کنیم.
تاریخ گرایی از دیدگاه پوپر چیست؟
مفهوم تاریخ گرایی مورد استفاده پوپر برای نشان دادن آموزه هایی است که برای آن ها تاریخ تئوریک ، در مفهوم فیزیک تئوریک وجود دارد؛ یعنی آموزه هایی که قانون های تحول تاریخی را پی کاوی می کنند. اگر چنین قانون هایی وجود دارند، پس پیش بینی آینده تاریخی ممکن است. این چیزی است که پوپر آن را در یک برهان آوری که به ترتیب زیر پیوند می یابد، رد می کند:
«1. جریان تاریخ بشر در بخش بزرگی به افزایش شناخت های بشر وابسته است.
2. ما نمی توانیم بر پایه برخی روش عقلانی (یا علمی) افزایش آینده شناخت های علمی مان را پیش گویی کنیم.
3. پس ما نمی توانیم جریان آینده تاریخ بشر را پیش گویی کنیم.
4. این بدان معنا است که ما باید امکان یک تاریخ تئوریک، یعنی یک علم اجتماعی تئوریک را که هم ارز فیزیک تاریخی باشد، رد کنیم. تئوری علمی رشد تاریخی که بر اساس آن بتوان پیش گویی تاریخی را بنانهاد، نمی تواند وجود داشته باشد.
5. از این رو، گفتگوی اساسی در باره روش های تاریخی و تاریخ گرایی شالوده ریزی نشده است (…) و تاریخ گرایی پی ریزی نشده است»، (ص. 10 ).
البته، بدیهی است که نوک پیکان برهان آوری پوپر متوجه مارکسیسم
است. با این همه، باید با تأسف یادآور شویم که پوپر با مارکسیسم آن طور که هست، یعنی با مراجعه روشن به اثرهای مارکسیستی برخورد نمی کند. به نظر ما، روش او از ارائه کردن برهان های اش، در حقیقت، به دست آوردن پاره ای آزادی ها بنا بر نیازهای بحث است. در مثل او در مقدمه بر «فقر تاریخ گرایی» نوشته است:
«آن چه که من از تاریخ گرایی درک می کنم به گستردگی در این بررسی شرح داده می شود. برای من کافی است که بگویم، من از تاریخ گرایی تئوری ای را در می یابم که به همه علم های اجتماعی مربوط است و پیشگویی تاریخی هدف اصلی شان را تشکیل می دهد و این می آموزد که در صورتی می توان به این هدف رسیدکه «آهنگ ها»، «سرمشق ها» یا «گرایش های عمومی»را که تحول های تاریخی را بیان می کنند، کشف کنیم. چون من متقاعد شده ام که این تزهای تاریخ گرایانه مربوط به روش ها در اساس پاسخگوی وضع اندک رضایت بخش علم های اجتماعی تئوریک (به استثنای تئوری اقتصادی) هستند، معرفی این تزها از جانب من بی طرفانه نیست. با این همه کوشیده ام برهان هایی به نفع تاریخ گرایی بیاورم تا اهمیت نقدهای بعدی ام را بنمایانم. کوشیده ام تاریخ گرایی را به عنوان فلسفه شایسته بررسی و منسجم معرفی کنم. برای فرمول بندی برهان برای حمایت ازآن درنگ نکرده ام. بنابر دانسته من خود تاریخ گرایان هرگز این برهان ها را ارائه نکرده اند.
به بیان دیگر، کوشیده ام تئوری ای را تکمیل کنم که اغلب به طور جزیی روی آن تأکید شده، اماشاید هرگز به شکل کامل گسترده نشده» (صص 9 و 10).
این شیوه عمل کردن به نظر ما به روشن کردن بحث، نخست در مقیاسی که پوپردر مفهوم تاریخ گرایی، آموزه هایی این چنین متفاوت مانند آموزه های مارکس، افلاطون،میل، توین بی را گرد می آورد، کمک نمی کند و سپس به خاطر این که اغلب به این پرسش کردن هدایت می شویم که آیا این یا آن تاریخ گرا این یا آن برهان را به درستی پیشنهاد کرده ، یا این که این برهان فقط تاریخ گرایی در مجموع آن را از پوپر وام گرفته است. با وجود این، شمار معینی از تزهای اساسی به روشنی قابل نشان دادن اند و ما بر آنیم که در باره آن ها بحث کنیم.
برهان آوری پوپر
برهان آوری پوپربه عنوان نقطه عزیمت، تحلیلی را به کار می برد که ویژگی های اساسی به روش علمی می دهد و تقابل میان این روش و تاریخ گرایی را آشکار می کند.
بدین ترتیب، او تاریخ گرایی را از داشتن یک دید کلی ازجامعه و پیش گویی کردن های کلی در باره تحول آن را نکوهش می کند و آن را کل گرایی می نامد. بنابر این، نه فقط «در پراتیک، روش کل گرایانه خود را نا ممکن نشان می دهد» (ص 71)، چون دگرگونی های کلی بازتاب های نامنتظره و پیش بینی ناپذیر دارند، آن چه که عقلانیت آن را در روش از بین می برد. البته، او در هر مفهوم کلی، نا ممکن بودن منطقی را می بیند.
«اگر بخواهیم چیزی را بررسی کنیم، مجبوریم برخی از جنبه های آن راگزینش کنیم؛ برای ما ممکن نیست جزیی از جهان را به عنوان یک کل یا جزیی از طبیعت را به عنوان یک کل بررسی یا وصف کنیم. در واقع، نه حتا کوچکترین بخش را نمی توان به عنوان یک کل وصف کرد؛ چون هر توصیفی به ضرورت گزینشی است. حتا می توان گفت که کل ها (…) نمی توانند موضوع هیچ فعالیت علمی یا جز آن باشند…
اما این واقعیت که کل ها به معنای کلیت ها نمی توانند موضوع بررسی علمی یا هر فعالیت دیگری چون کنترل یا نوسازی قرار گیرند، به نظر می رسد از دید کل گرایان [که همان تاریخ گرایان اند. J.M.G ] پنهان مانده اند .
کل گرایان نه تنها برای بررسی جامعه بنا بر روش ناموجود، بلکه هم چنین برای کنترل و باز سازی جامعه مورد بررسی به عنوان یک کل برنامه ریزی می کنند (…) تاریخ، مانند هر وصف دیگر فقط می تواند به جنبه های گزین شده چیز ی که مورد توجه اوست ، بپردازد. این پنداشتن خطاست که تاریخ به مفهوم کل گرایانه، تاریخ «وضعیت های جامعه» وجود دارد که «کلیت سازمان اجتماعی» یا «همه رویدادهای تاریخی و اجتماعی یک دوره» را به نمایش در می آورد. این اندیشه ناشی از دریافت شهودی تاریخ بشریت است که به عنوان یک جریان پهناور و گسترده تحول درک شده است. البته، چنین تاریخی نمی تواند نوشته شود. هر تاریخ نوشته شده، تاریخ جنبه معین محدود این «تحول کلی» است و در هر حال، یک تاریخ بسیار نا کامل یک جنبه خاص و در نفس خود ناقص است» (ص 83- 79).
از این رو، ضمن اشاره کردن به این تصدیق که چیز اندیشیده، چیز تئوریک، از چیز واقعی بر پایه انتخاب تعین هایی که بی پایانی جنبه های آن را زایل نمی کند، ساخته شده، پوپر ناممکن بودن گفتن چیزی در باره چیز واقعی را که کلی نگریسته شده نتیجه می گیرد. این ناسازگاری مطلق میان چیز اندیشیده و چیز واقعی به نظر ما یک انعطاف ناپذیری ناپذیرفتنی است؛ زیرا اگر انتخاب تعین ها (Détermination) بر اساس یک دیدگاه معین، به درستی انجام نگرفته باشد، و اگر به نکته اساسی و به گوهر راه یابد،خصلت محدود آن نسبت به بی پایانی واقعیت به هیچ وجه توانایی تماس مستقیم با واقعیت و به ویژه توانایی پیش بینی را از بین نمی برد.
البته، پوپر این ایراد را پیش بینی کرده و از آغاز در باره آن چه که آن را مسئله کلیات، یکی از قدیمی ترین و اساسی ترین مسئله های فلسفه می نامد، بحث کرده است (صص 26- 25) : هر علم اصطلاح هایی را به کار می برد که آن هارا اصطلاح های کلی می نامند: مانند «انرژی» ، «شتاب» ، «کربن» ، «سفیدی» ، «تحول»…
«این ها برچسب هایی هستندکه بنابر قرارداد به چیزهای انفرادی که بر آن ها دلالت دارند، می چسبانند. از نظر نام گرایان کلیات با نام های خاص فرق ندارند، زیرا آن ها به طبقه ای از چیز ها اختصاص داده شده اند .
ازدیدگاه واقع گرایان که پوپر ترجیح می دهد آن ها را گوهر گرایان (Essentialiste)بنامد و هم چنین آن ها را ایده آلیست ها توصیف کند، کلیات، اصطلاح هایی نیستند که به این یا آن طبقه اختصاص دارند، بلکه ویژگی هایی هستند که به عنوان چیزهای درخور بررسی، به همان اندازه چیز های انفرادی در نفس خود نگریسته شده اند. «این چیز های انفرادی که با اصطلاح های عمومی نشان داده شده اند (و افلاتون آن ها را «صورت ها» یا «ایده ها» می نامید) «گوهرها» ی آن ها نام گرفته اند» .
پوپر با یک تغییر عقیده ناگهانی و کامل که با مهارت از آن بهره می گیرد، به نقد ایده آلیسم فلسفی کسانی می پردازدکه می پندارند علم باید گوهر چیز ها را پی کاوی کند و یک چنین پی کاوی برای تاریخ هم معتبر است. با این همه، یک چنین تغییر عقیده ای تنها با یک تغییر شکل ممکن است. البته، در آمیختن واقعیت مفهوم هایی که واقعیت اندیشه است و واقعیت چیز ها که در خارج از ما وجود دارند، نا ممکن است. البته، این نیز، به این عنوان که چیز اندیشیده شده که نتیجه تعین ها است، امکان نمی دهد در باره کلیت شئی چیزی بگوییم .
این تقابل باید برای آن چه که در واقع هست، یعنی به عنوان یگانگی متضاد که نه می توان آن ها را در هم آمیخت و نه دو قطب را از هم جدا کرد، در نظر گرفته شود. در این صورت، نهی «منطقی» پوپر به صورت خیلی ضعیف جلوه می کند.
این ضعف هنوز بیشتر در شرح و بسطی که پوپر را به نفی امکان قانون عام تحول در طبیعت و در جامعه سوق می دهد، رخ می نماید.
«آیا یک قانون تحول می تواند وجود داشته باشد؟ آیا یک قانون علمی در مفهومی که ت . ه .هاکسلی در نوشته زیر آن را درک می کند، می تواند وجود داشته باشد؟ :
« (. . . )کسی که تردید کند که علم دیر یا زود (. . . ) به از آن خود کردن قانون تحول شکل های ارگانیک- نظم تغییر ناپذیر این زنجیر دراز علت ها و معلول ها که همه شکل های ارگانیک قدیم و جدید حلقه های آن هستند، دست نخواهد یافت، باید فیلسوف کم ذوقی باشد.
به گمان من، برای این مسئله جواب باید «نه» باشد. جستجوی قانون «نظم تغییر ناپذیر» در تحول نمی تواند به طور کلی در میدان روش علمی در زیست شناسی یا جامعه شناسی وارد شود. دلیل های من بسیار ساده اند. تحول زندگی در روی زمین یا جامعه شناسی یک روند تاریخی یگانه است. می توانیم بپذیریم که چنین روندی مطابق با همه گونه های قانون های علمی مانند قانون های مکانیک ، شیمی، وراثت و جدایی، انتخاب طبیعی و غیره انجام می گیرد. با این همه، نمی توان آن را به عنوان یک قانون، بلکه فقط به عنوان یک تصدیق باور تاریخی توصیف کرد. قانون های کلی، همان طور که هاکسلیتوضیح می دهد ، تصدیق باورِ مربوطِ به یک نظم تغییر ناپذیر، در مثل مربوط به همه روند های گونه معین را بیان می کنند. هر چنددلیلی برای مشاهده احتمالی فقط یک مورد یگانه که نباید مارا به بیان کردن یک قانون کلی برانگیزدو حتا به خاطر این که به حقیقت نخواهیم رسید، وجود ندارد. بدیهی است که هر قانون خواه به این یا آن شیوه بیان شده باشد، پیش از این که به سنجش علم در آید، باید در موردهای دیگر نیز پژوهیده شود. البته، ما نمی توانیم به پژوهیدن یک فرضیه کلی و کشف کردن قانون طبیعی پذیرفتنی برای علم امیدوار باشیم،مگر این که زمانی به مشاهده فقط یک روند یگانه محدود بمانیم. هم چنین مشاهده فقط یک روند یگانه نمی تواند پیش بینی کردن تحول آینده را ممکن سازد» (ص 109).
اگر این جا این نقل قول بلند را آورده ایم، برای این است که برای ما در کانونِ دلیل آوری پوپر به نظر می رسد و به عقیده ما این برهان آوری با روشنی زیادی ناکامی اندیشه ای را نشان می دهد که در طرد منطقی منجمد مانده است.
درست است که تحول زیست شناسانه روندی یگانه، تنوع بخش و برگشت ناپذیر است. هم چنین درست است که علم کشف تکراری، تغییرناپذیر و برگشت پذیر است. بنابر این، از دیدگاه منطق صوری، علم تحول بیولوژیک، ناممکن است. اما یک اندیشه دیالک تیکی نمی تواند از پژوهیدن بپرهیزد، آن چه که می تواند آن جا دارای تکرار، تغییر ناپذیری و برگشت پذیری در یک روند یگانه، تنوع بخش و برگشت ناپذیر باشد. یک شناخت ولو محدود بیولوژی نمی تواند فاقد شناخت در ژِن (GENE) های ساختارهای مولکولی که هم زمان مجهز به ویژگی های پایدار و تغییرناپذیر است، باشد که گسست تکراری آن اساس علم تحول و پیش بینی تحول از جمله مشخص کردن عملی و پژوهش فلسفی بر مبنای فن های مدرن انتخاب حیوانی و نباتی است.
در این شرایط در می یابیم که ما با ناباوری ریشخند آمیز به کوشش پوپر در رد کردن می نگریم: «این اعتقاد که وظیفه علم های اجتماعی کشف کردن قانون تحول جامعه به منظور پیشگویی، نماینده آن است [که …] می تواند به عنوان کانون همه تزهای تاریخ گرایانه تعریف شود (ص 107)، واقعیت این است که در «جستجوی قانون نظم تغییر ناپذیر» در تحول نمی توان به طور مطلق در میدان روش علمی چه بیولوژی، چه جامعه شناسی وارد شود» (ص 109 ).
و نیز به ما می گوید: «دلیل های من بسیار ساده اند»؛ «تحول زندگی در روی زمین یا جامعه بشری روند یگانه تاریخی است… هم چنین مشاهده روند یگانه نمی تواند پیش بینی کردن تحول آینده را برای ما ممکن سازد» (صص 110- 109).
کهنه و نو، گرایش و قانون
این همان فرمالیزم منطقی، یکنواخت «یا. . . یا» است که در دریافت پوپر از پیدایش نو می یابیم. پوپر پس از متمایز کردن «آرایش های نو» که با ترکیب نو عنصرهای از پیش موجود و «نو درونی» واقعی و کاهش ناپذیر به آرایش های نو مطابقت دارد، می افزاید:
«در مقیاسی که نو می تواند معقولانه تحلیل و پیش بینی شود، هرگز به طور مطلق نمی تواند درونی باشد. این روی این تصدیق تاریخ گرایانه که علم اجتماعی باید در مسئله پیش بینی پیدایش رویدادهای به طور درونی نو، کاربرد پذیر باشد، خط بطلان می کشد؛ ادعایی که می توان گفت که سرانجام استوار بر یک تحلیل ناکافی پیش گویی و توضیح علیتی است». (ص 145).
به بیان دیگر ، یا یک رویداد تازه است و به طور حتم ممکن نیست پیش بینی شود، یا ممکن است ،پیش بینی شود و بنابر این فقط تکرار و مسخ یک ثبات است. بدین ترتیب، او ثبات و تغییر را به طور مطلق رویاروی هم قرا می دهد، بی آن که واقعیت داشته باشد. هنگامی که از تغییر یک چیز مفروض صحبت می کنیم ، این همواره در ارتباط با تعین های معین است که برای وصف کردن آن به طور تئوریک گزین کرده ایم، اما او به اجبار روی تعین های تغییر نیافته دیگر که امکان می دهند که بگوییم مسئله عبارت از همان چیز است، پافشاری می کند. این ها تعین های تغییر نیافته اند که فقط امکان می دهند که بگوییم تغییر وجود دارد . (3 و 4 ) بنابر این، از این دیدگاه، همان روند می تواند به عنوان یک نگهداشت یا یک نو آوری و یک تازگی معین به عنوان «آرایش» یا «درونی» در مقیاسی که می کوشد این واپسین تمایز را حفظ کند، نگریسته شود.
از همان دیدگاه، پرسش در باره تمایز میان گرایش و قانون که پوپر اهمیت زیادی برای آن قایل است، جالب و گیراست.
«وجود سمت گیری ها یا گرایش ها در دگرگونی هایی اجتماعی می تواند به دشواری مورد تردید قرار گیرد: هر آمارگر می تواند گرایش های کلی را محاسبه کند. آیا این گرایش های کلی با قانون های ماندِ (اینرسی) نیوتن مقایسه پذیر نیستند؟ پاسخ این است که گرایش ها وجود دارند، دقیق تر بگوییم، فرض گرایش ها اغلب یک تدبیر آماری سودمندی است. البته، گرایش های کلی از قانون ها نیستند» (ص 115).
در این صورت گرایش چیست؟ پوپر پاسخ می دهد:
«حکمی که وجود یک گرایش وجودی را بیان می کند، کلی نیست. از سوی دیگر ، یک قانون کلی بیانگر وجود نیست، (…) او ناممکن بودن این یا آن چیز را در بیان می آورد؛ حکمی که وجود یک گرایش را در زمان و مکان معین اعلام می دارد، یک حکم تاریخی خود ویژه است، نه یک قانون کلی».
«یادآوری کردن این نکته که قانون ها و گرایش های کلی چیز های در اساس متفاوت اند، اهمیت دارد» (ص116) .
باز یافتن رد پافشارانه دیالک تیک: یا گوهر، وجود یا ویژه، یا کلی در اندیشه پوپر در هر تغییر راستا های اش برجسته و نمایان است. آیا تکرار کردن [این نکته] پس از بسیاری [از تئوری پردازان] دیگر که چنین اندیشه، ناتوان از گزارش دادن در باره واقعیت است، یا کلی همواره شکل ویژه پیدا می کندو نمی توان به وجودی اندیشید که در آن جا گوهر را می یابیم، ضرورت دارد؟.
بنابر این، یک چنین برهان آوری، سخت مانند استخوان است که پوپر را به نفی کردن قانون تحول بیولوژیک و قانون حرکت های جامعه وا می دارد.
برهان آوری پوپر گاه شکل های پیش پا افتاده شگفتی انگیز پیدا می کند، در مثل هنگامی که می نویسد:
«نکته اساسی از این قرار است: هر چند که می پذیریم هر توالی واقعی پدیده ها مطابق با قانون های طبیعت انجام می گیرد، در نظر گرفتن این موضوع نیز اهمیت دارد که در عمل هیچ توالی، فرض کنیم، سه یا چهار رویداد مشخص به طور علیتی به هم پیوسته، بنابر هر قانون یگانه طبیعت انجام نمی گیرد. اگر باد یک درخت را تکان می دهد و اگر سیب نیوتن بر زمین می افتد، هیچ کس منکر این نخواهد بود که این رویدادها می توانند در ارتباط با قانون های علیتی توضیح داده شوند. البته، قانون یگانه ای به عنوان قانون جاذبه و گروه قانون های معین یگانه برای توضیح دادن توالی کنونی یا مشخص رویدادها وجود ندارد. علاوه بر نیروی جاذبه، ما بایدقانون هایی را در نظر گیریم که فشار باد،جنبش های بریده بریده شاخه، کشیدگی دم سیب، لهیدگی سیب هنگام سقوط در برخورد با زمین، تمامی این را که در طی روند های شیمیایی که از لهیدگی ناشی می شود را توضیح می دهند. این اندیشه که هر رشته مشخص یا هر توالی پدیده ها (به استثنای مورد هایی چون حرکت یک آونگ یا منظومه شمسی) می تواند بنابر یک قانون معین یگانه یا بنابر یک گروه یگانه به کلی مشخص قانون ها تعبیر و توضیح داده شود، خیلی ساده اشتباه باشد. قانون توالی و قانون تحول وجود ندارد» (ص 117) .
اما چرا باید آونگ یا منظومه شمسی را استثنا کرد. اگر آونگ زنگار بزند یا نقطه اتصال بگسلد، باید به قانون دیگری جز معادله تفاضلی حرکت آونگ رجوع کرد. اگر خورشید منفجر شود- آن چه که به طور منظم در کیهان صورت می گیرد، نمی توان آن را بر پایه فقط جاذبه عمومی توضیح داد.
آن چه منطق صوری پوپر نمی تواند درک کند، این است که انتزاعی که موضوع تئوریک را بر پایه موضوع واقعی می سازد، در این یکی یگانگی تعین های نا متناهی اش را زایل نمی کند و هیچ گاه نمی توانداز تعین های به خاطر نسپرده توسط اندیشه در گذرد. اگر پوپر این احساس را دارد که توالی رویدادهای به طور علیتی به هم مربوط بنابر قانون یگانه طبیعت انجام نمی گیرد، برای این است که او تشخیص نمی دهد که یگانگی موضوع های تئوریک متفاوت که به طور متوالی بر پایه موضوع واقعی تعریف شده، پایه اش را در اندیشه ندارد. این از نارسایی اندیشه او نه از ناهمگونی بنیادی واقعیت ناشی می شود.
بنابر این، خوب درک می کنیم که یک چنین ناتوانی منطقی، او را به نفی مارکسیسم یعنی نفی اندیشه ای سوق می دهد که به طور جدی خصلت متضاد واقعیت را در نظر می گیرد و می داند که ضدها یکی اندرون دیگری تغییر شکل می یابند، بی آن که هرگز در آمیزند.
علم های تئوریک و علم های تاریخی
کارل پوپر روش علمی را بر پایه روش علیتی قیاسی، یعنی پیش بینی و حقیقت پژوهی توصیف می کند.
«گاه این را روش فرضی- قیاسی، یا اغلب روش استوار بر فرض نامیده اند، زیرا یقین مطلق برای همه حکم های علمی که او می پژوهد، فراهم نمی آورد. وانگهی، این حکم ها همواره ویژگی فرضیه های موقتی را حفظ می کنند، در صورتی که ویژگی موقتی شان می تواند پس از گذراندن شمار زیادی حقیقت آزمایی های جدی هنوز آشکار نباشد. (ص 129) .
ویژگی موقتی شان این را بیان نمی کند که آن ها می توانند توسط تئوری های ثابت شده جانشین شوند. پوپر این دریافت را به عنوان خطا تلقی می کند.
اما آن چه را که پوپر به عنوان یک چیز بسیار مهم نشان می دهد، این است که علم همواره با توضیح ها، پیش گویی ها و حقیقت آزمایی ها سرو کار دارد و روش حقیقت آزمایی در مجموع تغییرناپذیر است.
«نتیجه حقیقت آزمایی هاگزینش فرضیه هایی است که در برابر حقیقت آزمایی ها مقاومت کرده اند. یا حذف فرضیه هایی است که نتوانسته اند در برابر آن ها پایداری کنند و در نتیجه طرد شده اند… برای این که روش گزینش از راه فرضیه ها عملی گردد و تضمین کند که فقط شایسته ترین تئوری ها بر جا می مانند، تلاش آن ها برای زندگی بایدجدی گرفته شود.
کوتاه سخن، چنین است روش همه علم هایی که روی آزمون تکیه می کنند (صص 131-130) .
پوپر این واقعیت را تصریح می کند که او خارج از علم روش استقرایی را رد می کند و تأکید می کند که از دیدگاه او، مسئله در جای نخست است» (ص 121) . پیش از پذیرفتن داده ها، لازم است که توجه ما به نوع معینی داده برانگیخته شود. بنابر این، علم بنابر آزمون و خطا پیشرفت می کند.
پوپر به حق نشان می دهد که کاربرد تئوری برای پیش بینی یک رویداد ویژه تنها یک جنبه دیگر از کاربرد آن برای توضیح دادن این رویداد است. از این رو، او هویت گذشته و آینده را بیان می کند. بایدافزود که حقیقت آزمایی این تئوری از راه مقایسه «رویدادهای پیش گویی شده توسط کسانی که به راستی بررسی کرده اند»، به دست می آید. روی هم رفته، او حقیقت آزمایی را به عنوان یگانه اندیشه گذشته و آینده تعریف می کند. دیالک تیک این جا در اندیشه نمایان می شود، البته، بی آن که از آن نتیجه های کلی بیرون کشیده شود.
برای پوپر «یک همانندی به راستی اساسی بین علم های طبیعی و علم های اجتماعی وجود دارد. [او] این جا به وجود قانون ها یا فرضیه های جامعه شناسانه مشابه با قانون ها یا فرضیه های «علم های طبیعی می اندیشد» (ص . 66). اما این قانون ها همواره برای او قانون های جزیی هستند، زیرا همان طور که دیده ایم قانون توالی و قانون تحول وجود ندارد.
او چند نمونه از آن به دست می دهد، (ص، 66) :
«نمی توان هم زمان با وضع تعرفه های گمرکی کشاورزی و کاهش هزینه های زندگی موافق بود».
«نمی توان در یک جامعه برنامه ریزی شده و متمرکز از نظام قیمت هایی برخوردار بود که وظیفه های عمده قیمت های رقابتی را انجام دهد».
«بدون معین کردن واکنش نمی توان انقلاب کرد». همان طور که دیده ایم، برایپوپر شناخت علمی همواره جزیی است. با این نتیجه گیری که کنش نیز فقط می تواند بنابر اصل «ترمیم خُرد»یا «مصلحت گرایانه» جزیی باشد، او با کل گرایی تاریخ گرایان که فقط می تواند به توتالیتاریسم تغییر ماهیت دهد، مقابله می کند.
از این رو، علم های طبیعت و علم های اجتماعی باید از راه آزمون و خطا به تحلیل وضعیت های جزیی مبادرت کنند و فرضیه های شان را از راه گزینش پژوهش نمایند. این روش است که یگانگی علم ها، از جمله علم های تاریخی را به وجود می آورد. در ضمن پوپر جدایشی را مشخص می سازد که میان علم های تئوریک و علم های تاریخی عمل می کند.
«تاریخ بنابر توجه اش به رویدادهای واقعی، جزیی یا ویژه بیش از قانون ها یا تعمیم های اش تعریف می شود. در صورتی که علم های تئوریک،به طور اساسی به کشف کردن و پژوهیدن قانون های کلی می پردازند. علم های تاریخی همه نوع قانون های کلی را می پذیرند و به طور انحصاری به کشف کردن و پژوهیدن تصدیق های جزیی می پردازند. بر پایه این تحلیل، می توان گفت که هر توضیح علیتی یک رویداد جزیی، تاریخی در مقیاس یا «علت» همواره بنابر شرایط آغازین جزیی تعریف می شود.
در علم های تئوریک، توضیح های علیتی از این نوع به طور اساسی وسیله هایی بنابر یک هدف متفاوت- حقیقت آزمایی قانون های کلی اند»، (صص 142- 141).
ما اکنون تقابلی را که بین جزیی، ویژه و کلی وجود دارد، باز می یابیم. بااین همه، هنوز جنین اندیشه دیالک تیکی را در فرا دست داریم :
«می توان یادآوری کرد که علم تاریخی با توجه به این برخورد نسبت به قانون های کلی به تمامی تنها نیستند. در همه قانون هایی که ما در کاربرد واقعی علم در مسئله جزیی یا ویژه با آن ها برخورد می کنیم، وضعیت مشابهی را می یابیم. در مثل در شیمی کارکردی، کسی که قصد دارد یک جسم مرکب معین- یک قطعه سنگ را تجزیه کند- به زحمت قانون های کلی را در نظر می گیرد. در عوض، شایدبی آن که او زیاد به آن بیندیشد، فن های معین روزمره را به کار می برد که از دیدگاه منطقی وسیله های پژوهیدن فرضیه های جزیی اند مانند «این جسمِ مرکب محتویِ گوهر» که اهمیت آن به طور اساسی تاریخی است- این توصیف رویدادهای ویژه یا یک جسم فیزیکی فردی است» .
یادآور می شویم که این جا تصادفی نیست که کارل پوپر کارشناس ماهر علم های طبیعت، در هر حال این جا در آستانه ای قرار می گیرد که از منطق صوری به منطق دیالک تیک راه می سپرد. این جا، جای این پرسش نیست که آیا فعالیت شیمی دان که شرح آن گذشت، در واقع از علم یا بیشتر از تکنیک سرچشمه می گیرد. البته، آن چه مهم برای یادآوری است، این است که خود حرکت شناخت طبیعت در بر گیرنده جنبه های تاریخی است.
در یک رشته از مقاله های بسیار روشنگر، پ . جیگل (7 +6) و پ . روبو جنبه های علم و تاریخ را بررسی کرده اند آن ها روش علم را به عنوان کشف تغییر ناپذیری در دگرگونی های جهان توصیف کرده اند.
تغییر ناپذیری ها در روند های تکراری نمودار می شوند و زایش مفهوم ها، واقعیت اندیشه شان را ممکن می سازند. هگل پیش از این گفته است: «قلمرو قانون ها مضمون آرام پدیده است» .
«از این رو، علم طبیعت که به عنوان تئوری، به عنوان مجموع قانون هایی که ویژگی های ماده را نه به عنوان تاریخ گیتی بیان می کنند، درک شده بنابر امتیاز ویژه یکی از اصطلاح های تضاد پایدار و تغییر، شکل می گیرد؛ امتیازی که تغییر ناپذیری گوهر دانش علمی را، از لحاظ این که این اوست که درک کردن تغییر و فرمان روایی بر آن و نه بر عکس را ممکن می سازد، به وجود می آورد. در برابرواقعیتِ پذیرفته در مجموع آن، دانش علمی همان انتزاعی است که کاهش دادن تغییر به نقشِ پدیداری آن را ممکن می سازد» (8)
«مسئله های شناخت تاریخی با روشنی تمام در برابر قرار دارد. زیرا بنابر یک اصطلاح آشنا تاریخ تکرار نمی شود. برگشت نا پذیری، ویژگی فرمانروای تاریخ ووضعیت تاریخی در بسی جنبه ها ، جزیی، بی تقلید و تولید ناپذیر است.
این وضع تکراری و حتا برگشت پذیر، حرکت تاریخ بشر را به ویژه در سطح عامل های اقتصادی و اجتماعی نفی نکرده است…(6)
شناخت آن چه که بشریت است، توسط مفرد تاریخی چیرگی یافته است. شناخت طبیعت بنابر چیرگی تکرار به نتیجه رسیده است. این تقابل از این رو تا اندازه ای نیرومند است که مارکسیسم هنوز شناساندن کم یا بیش جداگانه خود را به وسیله ماتریالیسم تاریخی و دیالک تیک طبیعت می پذیرد. (9)
این پاره نگرش ها به ما امکان می دهند، این ضرورت را برای کسی که می کوشد به درک تئوریک شناخت در مجموع آن و به ویژه در رابطه ها میان علم و تاریخ نایل آید و به شیوه اندیشه دیالک تیک برسد که بتواند تضاد میان علم و تاریخ را درون یگانگی شناخت بشناسد و هم زمان جنبه تاریخی طبیعت و تغییر ناپذیری در تاریخ را کشف کند، بهتر درک کنیم.
این جنبه اساسی اندیشه بشر که کارل پوپر آن را درک نکرد، ناشی از ناتوانی از درک کردن اهمیت علمی مارکسیسم است . بنابر این، ناممکنی منطقی که او آن را در راستای وارونه اش به گردش در می آورد، در نهایت به عنوان بیان ذهنی این ناکارایی به نظر می رسد، مگر این که نباید از آن به این اندیشیدن رسید که بی خبری، به طور قطع منظم، از آن چه که یکی از جنبه های بسیار برجسته ، بسیار نوآورانه و بسیار کارای مارکسیسم، از این قرار دیالک تیک است، به عنوان رنگ آمیزی آشکار سفسطه شیوه برهان آوری آن، بازتاب گزینش سیاسی مصمم اراده کورانه منافع طبقاتیِ بسیار مشخص، نباشد. در هر حال، در استفاده از یک چنین اندیشه در چارچوب هنوز ضد تهاجمی ایدئولوژیک که رهبران قدرت های سرمایه داری آن را بر می انگیزند، در شگفت نخواهیم بود.
با این همه، نمی توان انکار کرد که روش پوپر، ضمن قرار گرفتن در موقعیت مارکسیسم بر پایه اندیشه ورزی در باره روش علم ها، نمی تواند از یک رشته از مسئله های واقعی که بدین ترتیب آن ها را برای توجه ما آشکار می کند، در گذرد. در این راستا است که خوانش اثر های او برای اندیشه ورزی خاص ما یک برانگیزنده است.
پی نوشت ها
1. حدس ها و ابطال ها : پیشرفت علمی شناخت Regan Paul و Routledije لندن 1977. چاپ 4 (نخستین چاپ 1963)
2. قدرت و تاریخ گرایی. ترجمه فرانسه فقر تاریخ گرایی، plon . 1956 . مسئله عبارت از یک روایت اصلاح شده سه مقاله منتشر شده در 1944 و 1945 در مجله اکونومیکاست.
3. پ . روبو : سیستم های تکثیری، یادبود های کاوش، دفترهای شعری تطبیق شده . 1 ، 2 ، 1973
4. پ . روبو : ویژگی های شئی ای که دگرگون می شود. d ، 411 ، 1973
5. struggle for life (تنازع بقا)
6. p roubaud و P jaeglé : 1977 «دفتر های شناخت»، صص 109- 94، 78 ، اندیشه ورزی ها در باره ارتباط ها بین علم های طبیعت و ماتریالیسم دیالک تیک .
7. P Raubaud و P jaeglé : اندیشه شماره 202 ، «علم و تاریخ» ، 1978 8 و 9 همان جا
No Comments
Comments are closed.