مارکسیست های آلترموندیالیست چه می اندیشند؟
برگردان: م. ت. برومند (ب. کیوان)

30.11.2012

مارکسیسم نیز پس از آزمون کمونیسم قرن 20 و فاجعه ای که از تاریخ کشورهای موسوم به سوسیالیسم واقعاً موجود به وجود آمده، به نو سازی خود فرا خوانده شده است. تنها راه برای پی گرفتن، پژوهش آزاد و سنجش آزمون ها، ضمن پرهیزیدن از هر شکل جزم گرایی و فرقه گرایی است…

 

actuel_Marx

یادآوری مترجم: زیر عنوان بالا، مجله شماره 44 اکتوئل مارکس گفتگویی با چند تن از اندیشمندان، و تئوری پردازان نام آشنای جهان در ارتباط با جنبش آلتر موندیالیسم (جهان گرایی دیگر) انجام داد که به ترتیب از نظر خوانندگان می گذرد.

                                                                                                                                    

آکتوئل مارکس: چه بیلانی از آلتر موندیالیسم از سال 2001 ارائه می دهید؟

مارتا هارنِکِر: به باور من جنبش آلتر مندیالیستی طیف بسیار گسترده ای از چپ را در خود گرد آورده است. البته در این جنبش گروه های گوناگونی گرد آمده اند. گروه هایی که می کوشندبه تدریج سرمایه داری را دگرگون کنند و گروه هایی که بر این باورند که پایان دادن به این نظام جز از راه مبارزه ممکن نیست. ونیز گروه هایی وجود دارندکه برای مذاکره برتری قائل اند و گروه هایی که به روش های «کنش مستقیم» دست مییازند: مانند کشاورزان فرانسه که توسط خوزه بوه یا «بی زمین های» برزیل به اعتراض پرداخته اند. همان طورکه برنارد کاسن برای نخستین بار آن را تعریف کرده است. من فکر نمی کنم که هدف این جنبش تبدیل شدن به یک «سرکشی جدید بین المللی»باشد. اما این یک فضای دیدار و مبادله بین گرایش های بسیار گوناگون چپ باقی می ماند. گرایش هایی چون آزادی خواهان، کمونیست ها، سوسیالیست ها ، آنارشیست ها و دموکرات های پیشرو که در سطح جهان دست به تظاهر می زنند. در پرتو این گرایش ها فرهنگ جدید چپ سر بر آورده است:فرهنگ کثرت گرا و مداراگر که آن چه را که یگانه و تنظیم می کند، برتر می داند و آن چه که آن را تقسیم می کند به سطح فرعی می راند و پیرامون ارزش های مشترک- همبستگی، بشردوستی،نگهداری از طبیعت- یگانه می شود و جاذبه سود و قانون های بازار را به عنوان اصول راهنمای فعالیت بشری رد می کند. من بر این باورم که تنها یگانگی کوشش های رزمندگان همه جریان های چپ، چه سیاسی و چه اجتماعی به برقراری همبستگی میان نیروهایی که خواستار شکست دشمن عظیم و نیرومندی که با آن روبروییم، امکان خواهد داد. این مانع از آن نیست که موازی با آن ، درون جنبش بزرگ علیه جهانی سازی نولیبرالی، گروه هایی پیرامون خط ها و راه های کنش بسیار پیشرو گرد آیند.

دومنیکو جرولینو: پیدایش جنبش آلتر موندیالیستی و گسترش آن در سطح جهانی رویداد بسیار مهم در چشم انداز نظم جدید جهانی در برخوردگاه قرن 20 و 21 را تشکیل می دهد. البته نمی توان آن را یگانه نیروی شایسته دگرگون کردن جهان معرفی کرد، بلکه این جنبش بیانگر نیازهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به وسعت گسترش یافته در همه قاره ها است و در پرتو آن نیروهایی را بسیج کرده است که بدون آن ها اندیشیدن به مبارزه برای یک جامعه بدیل ممکن نیست. در این جنبش فرهنگ ها و آزمون های گوناگون همزیستی دارند و این غنا و نیروی زندگی اش را نشان می دهد هم چنین باید پراتیک دموکراسی مشارکتی را تصریح کرد که از آن الهام گرفته است.

ولفگانگ هوگ: آلترموندیالیسم دست کم اندکی به دگرگون کردن رابطه های هژمونی در مقیاس جهانی دست یافته است. داشتن توقع زیاد از آن توهم آمیز است. فرهنگ ضد هژمونیک آلترموندیالیسم در محیطی نفوذ می کند که در آن شکل می گیرد و اکنون سوژه های جدید سیاسی را تشکیل می دهد. چنان که در آلمان پیدایش یگانه چپ Die Linke ، حزب های دیگر را به دادن برخی امتیازهای اجتماعی «جزیی» واداشته است. هم چنین این ضد هژمونی و توان قدرت های سیاسی آن اکنون در تصمیم گیری های بزرگ سیاسی در مقیاس سیاره نفوذ می کنند، در صورتی که این هنوز برای نخستین بار به شکل فرعی است.

هیلاری وان رایت: تا کنون آلترموندیالیست به دو چیز کمک کرده است. هر دو مبهم و ناپایدارند. نخست این که او به طور گویا به ویران کردن مشروعیت سیاست های نولیبرالی کمک کرده است- و،البته- مردان سیاسی نولیبرال مانند بوش و بلر خودشان به این نتیجه کمک کرده اند-،اماّ این بیشتر، بحران نهادهای سیاسی را که در واقع پیدایش یا تقویت چپ جدید را برانگیخته، تغذیه کرده است، روندی که خیلی کند پدیدار می شود. با وجود این، باید در اروپا رشد نابرابر ضد نولیبرالی راست را که به ویژه تأثیر های اقتصاد نو لیبرالی روی کار را در نظر دارد، یادآوری کرد. تأثیر دوم آلترموندیالیسم کمک کردن به متوقف کردن «پیشرفت» های سیاست های اقتصادی نولیبرالی در سطح های جهانی و قاره ای، به ویژه با سایش پایه های کارایی سازمان جهانی تجارت به عنوان ابزار هژمونی نو لیبرالی است. این برخورد آلترموندیالیسم همواره استوار بر دو عنصر تشکیل دهنده است: از یک سو، قدرت، همکاری متقابل و استراتژی های جنبش های اجتماعی (و در این زمینه، انجمن های گوناگون سهیم در آلترموندیالیسم نکته اساسی بوده اند) و از سوی دیگر، اتحادهای تاکتیکی با جنبش های پیشرو یا دولت هایی که منافع شان با منافع قدرت های نو لیبرالی وارد تضاد می شود. کامیابی ها به ویژه از برخورد این اتحادهای جنبش ها/ دولت ها  در جنوب سرچشمه گرفته اند. هم چنین باید واقعیت یگانگی فرو پاشیده شمال در باره توافق چند جانبه در سرمایه گذاری را یادآوری کرد.

 

آکتوئل مارکس: در باره از نفس افتادن آلترموندیالیسم، ناتوانی در فراسوتر رفتن از گردهمایی ها برای دیدار و گفتگو، تأثیرگذاشتن روی تصمیم گیری های بزرگ سیاسی در مقیاس سیاره صحبت کرده اند. در این باره چه می اندیشید؟

ماکسیمو مودو نزی: در برابر ضرورت برقراری «جهان ممکن دیگر» می توان از رکودی متأسف بود که امروز جنبش آلترموندیالیست با آن روبروست. با این همه، این ضرورت نباید ما را به نتیجه گیری در باره یک بحران قطعی سوق دهد. با این حال می دانیم که ساخت هر جنبش سیاسی توده ای، هنوز بیشتر در سطح بین المللی، ناگزیر یک روند کند و نا خطی است.یک چیز تاکنون این بوده است که جنبش آلترموندیالیستی باید به وجود آید. این جنبش از این پس در روند رشد بی قاعده به سر می برد که درنگ ها وعقب نشینی ها را پس نمی زند. هم زمان، شرایط واقعی جهانی شدن سرمایه داری در جریان طبیعی اش وجود طرف مقابل متضاد را تضمین نمی کنند و علاوه بر این، به عنصرهای سازنده بحران های ممکن (اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) دوام بخشند. محرک های روند قطب بندی و رادیکال شدن، شرایط ویژه ای را تغذیه می کنند که به طور منظم موجب پیدایش آن ها می شوند. نگرانی بی درنگ، بد بینی لحظه نباید بینش تاریخی ما را به تحلیل برد. ما از آن بی خبریم که فرجام کار چه خواهد بود، اما می دانیم که کشمکش وجود خواهد داشت.

هیلاری وان رایت: همان طور که پیش از این آن را نشان داده ام، نخست باید بیلانی از آلترموندیالیسم در باره برخوردش با تصمیم گیری های بزرگ به منظور درک کردن این نکته به دست داد که چه کُندی ای درکار است، به بیان دیگر آلترموندیالیسم هنگامی که در جریان رشد شتابان قرار داشت ، چه بود؟

هنگامی که به این روش دست یازیم، خواهیم دید که مسئله به یک اندازه مسئله کندی و مسئله «پیشرفت» نیست؛ به بیان دیگر، مسئله عبارت از پیش رفتن تا انتهای پیوستگی های برقرار شده ، اتحاد ها و تحلیل های انجام گرفته در سطح جهانی، با توان های فهم استراتژیک در سطح های اقتصادی، ملی و محلی ، البته، در وضعیت روحی سیاسی جهانی و درون شبکه جنبش های هم چنین جهانی است. مسئله استوار بر دشواری دادن «ریشه ها»در زمینه استراتژی های سیاسی به آلتر موندیالیسم است. در یک معنا چپ و جنبش ها در نفس خود قربانیان بحران نهاد های سیاسی (به ویژه در سطح جهانی) اند. دست کم، آن ها راه حل را پیدا نکرده اند. کافی است، آن چه را که برای چپ آلترموندیالیسم در برزیل و ایتالیا، دو مکان نیرومند آلتر موندیالیسم، بدون گفتگو از فرانسه، بریتانیا، فیلی پین و بسیاری جاهای دیگر که چپ رادیکال در آن ها به حاشیه رانده شده، اتفاق افتاد، بررسی کنیم. در صورتی که در لحظه معین، به نظر می رسد، موج آلترموندیالیسم فراسوی آن چه که می توان امیدوار بود، اهمیت داشته است.

دومنیکو جرولینو: دشواری هایی که جنبش آلتر موندیالیسم با آن روبرو است، پیش از هر چیز از وضعیتی ناشی می شود که پس از 11 سپتامبر از شکل مارپیچ میان تروریسم و جنگ که بربریت جدید را آفرید، نمودار شده است. این وضعیت جو به کلی مخالف با ارزش هایی را که جنبش آلترموندیالیسم از آن دفاع می کند، به وجود آورده است. به علاوه، این دلیلی برای مبارزه در راه جهان ممکن دیگر وبرای برتری دادن به درونمایه صلح است. البته، مبارزه همواره بسیار دشوار و بغرنج شده است. اما هیچ چیز در صورتی که در کانون دنیای پیشرفته دگرگون نشود، ممکن نخواهد بود. هم چنین لازم است که نیروهایی که ضرورت نقد اجتماعی و بدیل را نشان می دهند، گسترش یابند. در این باره، مسئولیت های ما عظیم اندو بحران چپ در اروپا به سختی سنگینی می کند.

آلکس کالینیکو: احساس بن بست معین انکار ناپذیر است. پیدایش جنبش آلترموندیالیسم بیانگر همگرایی مبارزه ها پیرامون نقد کلی است که شکایت های گوناگون خطاب به جهانی سازی نو لیبرالی را گرد هم می آورد. به رغم ابهام های اش، این نقد، مصاف بنیادی با روشی را تشکیل می دهد که بر جهان فرمانروا شده است. به طور تناقض آمیز، هنگامی که این موضوع بیشتر آشکار شد، برابر باروز جهانی اعتراض ضد جنگ 15 فوریه 2005 ، پیرامون برآمد نظامی امپریالیسم آمریکا بود، مسئله ای که با این همه دور از نظم روز آغازین جنبش بود. سرانجام، جنبش به دلیل های گوناگون، شور و هیجان اش را از دست داد: برتری های گریز از مرکز به توسعه آینده آن در جامعه های گوناگون ملی، اختلاف های سیاسی، دیوان سالاری شدن روند، به ویژه در اروپا. البته هم چنین به سطح شورای بین المللی فوروم اجتماعی جهانی (FSM) مربوط است.

اوتو ولف: به نظر می رسد که ما این جا با یک «وقفه» در ارتباط تنگاتنگ با نبود تئوری نقد ساختارهای فرمان روایی پابرجا، از جمله، با تئوری های نقد شیوه تولید سرمایه داری روبروییم. پیشرفت های آینده جنبش آلترموندیالیستی نیازمند گسترش چند گانه این تئوری های نقدی است که درون آن ها تئوری تدوین شده مارکس، شیوه تولید سرمایه داری وفرمان روایی آن بر جامعه های مارا ترسیم می کند. بنابر این، پیشنهاد می کنم که باید پیوستگی تاریخی چندگانگی کاهش ناپذیرساختارهای فرمان روایی، حتا در آن چه که مربوط به «پایه»مادی باز تولید«جامعه ها» (یا «اکولوژی های سیاسی») بشری در تاریخ- در جنبه های فرمان روایی سرمایه داری، فرمان روایی پدرسالاری در ارتباط های نوع (genre) ، فرمان روایی «صنعتی» در متابولیسم [مارکس] با بیوسفر زمین و غیره است، درک شود. (من از ارائه کردن فهرست جامع آن ها خودداری می کنم) – زیرا آن را خلاف سیاست آزادی فراگیر می دانم.

آکتوئل مارکس: چهارمین موضوع منشور اصل های فوروم و جهانی که در 2001 پس از نخستین فوروم تعریف شد، به نظر می رسد از موضع گیری صادقانه« ضد سرمایه داری» می پرهیزد. متن حفظ شده تقابل با «روند جهانی سازی سرمایه داری زیر فرمان مؤسسه های چند ملیتی و دولت ها و نهاد های بین المللی در خدمت به منافع شان» را نشان می دهد. آیا آن جا فرمول سازش بین اجزای گوناگون تشکیل دهنده جنبش را ملاحظه می کنید؟  

ماکسیمو مودونزی: در واقع، می توان یک «سازش» در فرمولی را آشکار کردکه به جهانی شدن سرمایه داری بدون در نظر گرفتن کامل ریشه ها ، نتیجه های اش در دیگر سطح ها رجوع می کند. یک چنین سازش بیان ناهمگونی مبارزه ها و آگاهی یافتن ها است.

آلکس کالینیکو: آری. سند های برنامه ای جنبش آلترموندیالیستی در باره طبیعت داوهایی که آن را برمی انگیزند، به طور منظم مبهم هستند. مسئله عبارت از لیبرالیسم نو، یعنی سیاست اقتصادی است که سیاست دولت های عمده سرمایه داری را تشکیل می دهد. این دولت ها از پایان دهه 1970این سیاست یا- برای در بیان آوردن خود به طور علمی- «شیوه تولید سرمایه داری» را به این عنوان به بقیه جهان دیکته می کنند که مستعد پیدا کردن شکل های گوناگون نهادی است و با نظام های گوناگون سیاسی تطبیق می یابد. پاسخ های معین به این مسئله ها پی آمد های سیاسی بسیار متفاوت را در بر می گیرد. در مثل آتاک (Attac)به عنوان نخستین راه حل، مالیات توبین (Tobin) را پیشنهاد کرد که یک سازو کار برای بازگشت به یک روایت تنظیم شده تر سرمایه داری است. البته، بحران کنونی در زمینه اعتبار، اگر به طور انکارناپذیراز راه مقررات زدایی بازار های مالی در واپسین دوره آسان شده، به مسئله بسیار ژرفی باز می گردد که از طبیعت بی نظمی سرمایه داری به عنوان سیستم انباشت رقابتی ناشی می شود.

هیلاری وان رایت: نه، من فکر نمی کنم که این موضع گیری در نفس خود سازش باشد. من فکر می کنم که این ماده چهارم یک نقطه عزیمت است که هدف آن واقعیت بخشیدن همگرایی جنبش هایی است که بنابر آزمون شکل و خصلت کنونی سرمایه داری بنیادی شده است. آفریدن«ضد سرمایه داری»در مفهوم عام، شرط فوروم اجتماعی جهانی، روشی انتزاعی و محدود کننده بوده است. از گفتن «محدود کننده» رفتاری را درک می کنم که نمی تواند افراد را بدون تاریخ سیاسی لمس کند و دخالت دهد، بلکه به شیوه مبارز و آفریدگارانه در سرمایه داری، آن طور که در واقع وجود دارد، مقاومت می کند.

من خواهم گفت که مسئله سازش با آن چه که مربوط به پاسخ سازمان های رهبری، روند شورای بین المللی از خاستگاه پویایی این همگرایی است، مطابقت دارد. آیا آن ها، ژرفش یا پراکنش بنیادی شدن را سازمان می دهند، یا می کوشندبه شیوه معینی آن را ترمز کنند؟ بنیادی شدن رخ داده، بغرنج، گوناگون و نابرابر است. سازمان دادن این نوع بنیادی شدن که بیشتر به سازش درونی روند فوروم اجتماعی جهانی می انجامد، مسئله موضع صوری ، یا غیره در منشوری نیست که گروه های اجتماعی می کوشندبه آن دست یابند و درگیر شوند. در مثل، نایروبی به تشویق سازمان های غیر دولتی و در نخستین دلسردی از ابتکارهای پایه محله های بی چیزشهر ها به عنوان پارلمان توده ای و بسیاری از ابتکارهای دیگر، به نتیجه رسید. خواهم گفت که مسئله آن ها عبارت از یک نمونه از سازش ها است که نخست حفظ کردن برخی سازمان ها و برخی منافع را، اما به زیان پویایی بنیادی آزاد توسط فوروم اجتماعی جهانی، در نظر می گیرد.

مسئله سازمان دهی پویایی بنیادی شدن در تقابل با برقراری سازش ، و نیز با نمونه های بحث های باز یا بسته ارتباط دارد (در مثل، ابهام هایی که به حزب های سیاسی مربوط اند، از ارتباط های مصلحت گرایانه با دولت های مساعد ناشی می شوند). این سازمان دهی هم چنین به درجه های پشتیبانی آگاهانه از روش های جدید ترکیب و تعریف بدیل ها و هم چنین به ژرفش اصولی که به بدیل ها انسجام می بخشند، مربوط است. در مثل کوشش های تردید آمیز برپایه آزمون شکل های ترکیب و نا سازگار برآمده از پایه، روش جدیدی را از 2006 پیش رو قرار می دهد.

در بافتاری که آلتر ناتیو سرمایه داری در ارتباط با نهادها – بنابر تقابل ارزش ها و اصول ها روشن نیست- ، ضد سرمایه داری زنده، دفاع پذیر و پویا به یقین مقاومت در سرمایه داری واقعاً موجود را برای جستجو و آزمون آلترناتیو ها ترکیب می کند .

 

آکتوئل مارکس: در باره چنین سازشی، اگر وجود داشته باشد، چه می اندیشید ؟

مارتا هارنکر: من فکر می کنم که منشور اصول در چالش با «روند جهانی سازی نو لیبرالی سرمایه داری به رهبری مؤسسه های فراملی و دولت ها و نهادهای بین المللی خدمتگزار منافع آن ها » موضع مناسب را پذیرفته است، زیرا منشور بدین ترتیب دشمن اصلی را که باید مبارزه علیه آن را در این مرحله مشخص رشد اقتصاد جهانی متمرکز کرد، می شناساند و برای بسیج کردن همه کسانی که در تضاد با این دشمن اصلی قرار دارند، تلاش می ورزد.

آلکس کالینیکو: این ابهام ها ، به ضرورت در مقیاسی که آن ها به گرد آوردن جنبش بسیار گسترده و گوناگون کمک کرده اند، زیان بخش نیستند. البته، این مسئله اهمیت دارد که جنبش چارچوبی را فراهم آورد که در آن نقدها و آلترناتیوهای گوناگون بتوانند به روشنی بیان شوند و به گفتگو در آیند.

دو منیکو جرولینو: گزینش نه فقط در ارتباط با ضد سرمایه داری، بلکه بیشتر در مبارزه علیه روند جهانی شدن به راهنمایی چند ملیتی ها و دولت ها و نهادهای خدمتگزار آن ها تعریف می شود، به نظر نمی آید که یک کرانمندی را تشکیل می دهد، زیرا بدین ترتیب جنبش با شکل مشخص سرمایه داری که همه با آن در گیریم به مقابله بر می خیزد. و این اشتباه است که تقسیم بندی های زیان آور بین فرهنگ ها و آزمون هایی که در آن سهیم اند، وارد کنیم، برعکس، باید کمان پیوستگی و پراکندن جهانی جنبش را گسترش داد.

ماکسیمو مودونزی:به گمان من این سازش بازتاب دشوار، اما لازم همزیستی و همگرایی دو موضع متمایز است که گفتگوی آلترموندیالیستی را بر می انگیزد. یک دیدگاه تاریخی به طور بنیادی ضد سیستمی، به طور ذهنی ضد سرمایه داری، فراسوی بحران سوسیالیسم واقعاً موجود و مارکسیسم، با ضرورت فوری تنظیم کردن خط های تازه کشمکش های اجتماعی سیاسی گره می خورد. از این بابت موضع گیری دوم وقتی باز می گردد که توهم های نولیبرالی و سنگین شکست تاریخی جنبش انقلابی کارگری در زمینه نقد و اعتراض، به طور عینی و به طور گرایشی ضد سرمایه داری چیره شده است. وجود این موضع گیری دوم نه تنها سازش در گفتگو را روشن می کند، بلکه به عنوان بنیانگذار تاریخی، گرایش به شکل بندی دوباره اردوگاه های مورد کشمکش آن را پذیرفتنی می کند بنابر این، با این که می دانی، هیچ چیز سیاسی شدن و بنیادی شدن را تضمین نمی کند، دو عنصر اساسی معلق باقی می مانند. در چه مقیاسی می توانیم تأیید کنیم که یک نقد به طور عینی و گرایشی ضد سرمایه داری است؟ شرایط و امکان های گذار به یک اتحاد ضد سرمایه داری بنیادی و آگاهانه کدامند؟ برخی روند های جاری کنونی این نظر را پیش می کشندکه این دو مسئله در خور پاسخ های مثبت اند. اما با وجود این ، نمی توانیم وقفه ها و انحراف هایی که اکنون می توانیم نشانه های آن ها را درک کنیم، رد کنیم: استوار سازی اردوی اصلاح گر پایدار درون آلترموندیالیسم ، دیالک تیک میان اعتراض ها و تعدیل های ساختاری سیستم یا در آمیختن فضای زبانی ضد سیستمی، اما به طور عینی به هم پیوسته با نو آوری های بشردوستانه نتیجه ها و تضاد های جهانی سازی سرمایه داری را معتدل می کند.

اتو ولف: فرمول مشهور هم زمان نمود یک سازش و یک نفی هوشمندانه فرو افتادن در «ضد سرمایه داری» تئوریک است که مضمون رهایی بخش در آن نا کرانمند باقی می ماند. به نظر می رسد، یک «ضد سرمایه داری ساده و سر راست» می تواند برای متمایز شدن از «ضد مندیالیسم» ناسیونالیست و هویت خواه که روایت مشخص آن ریشه در خود سری فاشیستی دارد، به دشواری پدیدار می شود؛ اما یک «ضدسرمایه داری به راستی اندیشیده شده» برای چیره شدن بر پی آمدبازمانده از دوره پسا مدرن در اندیشه رهایی ضروری خواهد بود.مسئله تنها عبارت از مبارزه استراتژیک علیه شیوه تولید سرمایه داری و فرمانروایی اش است که نمی تواند به مبارزه علیه سرمایه بین المللی یا مالی محدود شود، بلکه باید همه سیکل باز تولید سرمایه داری ، از جمله سرمایه صنعتی و تجاری را در بر گیرد.

ولفگانگ هوگ: البته، «ضد سرمایه داری ساده و سرراست» اگر نخواهد در نفس خود دستخوش دیالک تیک بی کنش تضاد های خاص اش باشد، به باز بینی دیالک تیک اش خواهد پرداخت؛ راهی که از ضد موندیالیسم به آلترموندیالیسم ختم می شود، درس مفیدی از دیالک تیک در بر دارد. آلترموندیالیسم یک موندیالیسم است. این پس رونده نیست. آلترموندیالیسم از تکنیک عالی (hig-tech) سرمایه داری عزیمت می کند، حتا اگر آلترموندیالیسم در نمودهای مشخص اش ناگزیر به واقعیت بخشیدن سازش ها بین منافع خصوصی باشد، با این همه، نمی توان انکار کرد که آلترموندیالیسم با حرکت به جلو جهانی سازی سرمایه داری بر پایه شیوه نو لیبرالی در تقابل است. او به شیوه خود این دیالک تیک میان چیز های عینی و هدف دور دست را می آموزاند که روزا لوکزامبورگ آن را در ناسازه گویی آشکارا آفریننده«رئال پلیتیک انقلابی» در بیان می آورد. هدف های نزدیک همواره با کاربرد عنصرهای شیوه جدید تنظیم دوباره اجتماعی و اکولوژیک سرمایه داری در مقیاس جهانی ارتباط دارد. آن ها نمی توانند به آفرینش یا سمت گیری دوباره یگانگی جهانی نهادهای قطعه قطعه «سیاست درونی جهانی» بر نگردند. هدف دور دست، همزیستی انسان ها و بهبود شرایط طبیعی زیست آن ها است که رها از فرمانروایی سود باشند. اکنون مسئله عبارت از واقعیت بخشیدن هر آن چیزی است که امکان پذیر است. در این باره ضرورت دارد که به تقویت کردن و حتا آفریدن کادر سیاسی و حقوقی چیزی پرداخت که آن را «اقتصاد دوم» نامیده اند. این اقتصاد دوم از هم اکنون، این جا و آن جا در شکل های گوناگون اقتصاد تجاری در سطح های مختلف زندگی اجتماعی وجود دارد. مسئله عبارت از دگرگون کردن تناسب نیرو میان اقتصاد اول و دوم در چشم اندازِ دراز مدت وارونه کردن این سلسله مرتبه ها است. (oscar Negt)  .

 

آکتوئل مارکس:  مارکسیسم در چه چیز برای صحبت کردن در باره آلترموندیالیسم استعداد دارد؟ آیا رجوع به مارکسیسم رجوعی است که یگانه کردن ضد سرمایه داری و آلترموندیالیسم را در سطح تئوریک و پراتیک ممکن می سازد؟ یا دست کم او در ترکیب این دو اصطلاح مرکزی است؟

هیلاری وان رایت: هر چند این ترکیب به باور معقول که یک دگرگونی اجتماعی است، باز می گردد، می تواند به فرارفت  از جامعه به جنب و جوش در آمده از راه جستجوی سود خصوصی و ضرورت مقاومت در سرمایه داری واقعاً موجود که از آزمون و جستجوی آلترناتیوها شتاب گرفته، بیانجامد. در این صورت، خواهم گفت که مارکسیسم- هر چند ناکافی – ابزار های اساسی فراهم می آوردکه در خور دادن معنی عملی به این تحلیل است. من این جا، به ویژه به دو درگیری مارکسیسم می اندیشم.

نخستین آن، این است که جستجوی ناپایدار، جدانشدنی از نو لیبرالیسم، بازار های جدید و شرایط مساعد برای به دست آوردن سود ها: به ویژه به یک شکل از تولید و اقتصاد سیاسی ویژه مربوط است. بنابر این، این «اقتصاد سیاسی سرمایه داری» می تواند از حیث تاریخی پشت سر گذاشته شود. اصلاح کنندگان به سادگی به بهبود بخشیدن سیستم که استثمار در کانون آن است، تن نمی دهند. «جهان دیگری ممکن است»دگرگونی منظم در فهرست تاریخ است.

دومین درگیری مارکسیسم این است که شرایط دگرگونی از ارتباط های استثمار که بازتولید سرمایه داری به آن بستگی دارد ، جدایی ناپذیرند. از یک سو، مسئله عبارت از ضرورت کنترل کردن برای سرمایه داری یعنی تصاحب کردن نیروی کار اکثریت افراد و از سوی دیگر، مبارزه دایمی این زحمتکشان – اعم از یدی و فکری ، مزدبران یا نامزدبران – بنابر طبیعت انسانی از خود بیگانه شده شان است که هدف آن باز پس گرفتن کنترل آفرینش آن ها است که باید از راه مصاف مستقیم – نه همدستی یا گریز، صورت گیرد.

در مراجعه به «زحمتکشان»باید مفهوم پرولتاریای مارکس و دریافت او را از کار به طور بنیادی گسترش داد. البته، نهادهای اساسی: یعنی کار، درگوناگونی شکل های اش، یک عنصر اساسی برای هستی سرمایه و هم چنین سرچشمه آفرینش که به آن وابسته است، باقی می ماند، و کار عامل پایه های «خود سازماندهی» اجتماعی و شکل اقتصادی آلترناتیو و همکاری است.

اکنون این دو نهاد- در میان بسیاری دیگر- به اندیشه هایی می پیوندند که الهام بخش و انگیزنده آلترموندیالیسم اند. جنبش های آلترموندیالیستی در باره آسیب پذیری سرمایه داری در «رد آفرینش گری» و کنش مثبت مستقیم آن هایی که به عنوان زحمتکش، مصرف کننده و شهروند، وابسته به آن ها است، مفهوم تندی دارند. به یقین می توان تصدیق کرد که مفهوم کار بسیار گسترده، هر چند هنوز بسیار محدود، از آگاهی ای پدیدار شده است که توسط آلترموندیالیسم از کوشش های جامعه های بزرگ که گسترش دادن بازارهای شان را در نظر دارد، به دست آمده است. در تحلیل ها وکنش های آلترموندیالیستی پیرامون «نشانه» ها و اهمیت شان در رقابت میان این جامعه ها، هم چنین در نقدهای کاربرد روش های جدید کوشایی متقابل و تکنولوژی های وارد شبکه که هدف آن ها همانند سازی موقعیت های مناسب بازار است، آلترموندیالیست ها و مارکسیست ها با هم روشی را شناسایی کردندکه خواهش ها و شیوه های مصرف می توانندبه عنوان یک شکل «کار» ناخواسته به سود توسعه سرمایه مورد استفاده قرار گیرند. یک گفتگوی بسیار دراز این جا ضرورت می یابد. البته، همه این عنصرها دامنه چشمگیر پهنه بازرا برای مارکسیسم آفرینشگرو کاوشگر پدیدار می سازد که ابزارهای حیاتی برای بروز توانی است که جنبش آلترموندیالیستی به منظور دگرگونی اجتماعی آن را در بر دارد.

ولفگانگ هوگ: «یک اندیشه جهان شده است» . از این روست که هانری لوفور پیش از این مارکسیسم را درک کرد. جهان – شدن آلترناتیو امروز این جا عنصرهای جانشین ناپذیر اش را پیدا می کند حتا اگر شکل بندی سیاسی تئوریک مارکسیسم قرن 20 به طور جبران ناپذیر منسوخ شده باشد. تئوری مارکسی سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی برای درک کردن این نارسایی ها، اما ضروری برای آلترموندیالیسم کارا ، چونان شرط به شمار می رود. حتا مسئله عبارت از اصلاح گرایی باز تنظیم درونی سرمایه داری است این تنظیم دوباره رهنمون پرهیز ناپذیری را تشکیل می دهد. بدون شناخت علمی دنیای سرمایه داری نه بینش روشن از «جهان دیگر» و نه سنجه های تحول برای گزینش اقدام های مشخص سیاسی وجود ندارد. وظیفه نوسازی اندیشه مارکسیستی و مدل های سیاسی مارکسیستی که بسیاری از آن ها به مانع هایی تبدیل شده اند، از آن جا سرچشمه می گیرد.

ماکسیمو مودو نزی: البته ، مارکسیسم در بلندای مصاف های معاصر و مصاف هایی است که توسط آلترموندیالیسم مطرح شده اند، زیرا این یک جایگاه بحث در نوسازی پایدار را تشکیل می دهد. رشد مارکسیسم های شمارمند در زمینه بارورو مشترک با روند ساختمان آلترموندیالیسم از دیدگاه غنی شدن نقد و جستجوی آلترناتیوها همراه است. سه رگه خاص مارکسیسم، به ویژه از نظر من غنی به نظر می رسد. چشم انداز کلیت – دقت تئوریک و تحلیل استوار بر آن- چیستی شناسی ارتباط های لازم برای درک شکل بندی اجتماعی سرمایه داری و توسعه آن را در سطح جهان ممکن می سازد. چهره «شورمن» ذهنی و «جنبش گرایانه»مارکسیسم که ارزش های مبارزه ها، ساختمان آگاهی ها، آزمون ها و هویت ها را فراسوی «نشانگان پیروز» آشکار می سازد، نسل دیگری از مبارزان را توصیف می کند. سر انجام انتر ناسیونالیسمی که نه تنها به روی بینش گسترده شرایط استثمارو ستم – و مبارزه های مشترک مربوط و در ارتباط های تنگاتنگ یا وابستگی متقابل شان- گشوده می شود، بلکه هم چنین یک پادزهر ضروری علیه اوج گیری فساد و در مقیاس وسیعی همدست ناسیونالیسم به عنوان چهره دو سویه یا طرف مخالف جهانی سازی را تشکیل می دهد.

مارتا هارنکر: مارکس، منتقد بسیار درخشان و ژرف سرمایه داری، اندیشمندی است که از میانه قرن 19 پیوستگی متقابل فزاینده ای را که جهان زیر فرمان سرمایه به سوی آن هدایت می شود، پیش بینی کرده  است. به علاوه، او نشان می دهد که چگونه منطق سود سرمایه داری ناگزیر به ویران کردن نه فقط موجود های بشری، بلکه طبیعت می انجامد. شناخت منطق و سازو کارهای باز تولید سرمایه نقش اساسی در توانمندی طبقه کارگر در سازمان دادن مبارزه اش علیه سیستم بازی کرده است. بنابر این، ابزار تئوریک به ارث رسیده از مارکس، آن گونه که توسط کسانی اکنونیت یافته که به عنوان مارکسیست تعریف می شوند، باید بهترین نقد جهانی سازی کنونی لیبرالی را فراهم می آورد و بر این اساس راه های مناسب را که به فرا رفت از آن می انجامد، به ما نشان دهد.

آلکس کالینیکو: مارکسیسم تنها نقد سرمایه داری را تشکیل نمی دهد، بلکه به عقیده من، بهترین نقد آن است : (الف)- به خاطر این که مارکس و پسینیان اش در نقد خود از اقتصاد سرمایه داری منطق ساختاری شیوه تولید سرمایه داری را تحلیل کرده اند. (ب)– آن ها طبقه کارگر را به عنوان نیروی اجتماعی اش شناسایی کرده اند که برای جانشین کردن این سیستم توسط شکلی از جامعه پیشرفته تر و دموکراتیک تر که شایسته آن است، نفع مشترک دارد. (ج) – مارکسیسم بازتاب تئوریک و استراتژیک پیشرفته را طی دو قرن مبارزه انقلابی و ضد سرمایه داری مجسم می سازد. چنان که دیده ایم، جنبش آلترموندیالیسم دو ضعف بزرگ دارد: ابهام های بر نامه و استراتژی و متداول شدن به نسبت ضعیف آن در دنیای کار. مارکسیسم از حیث ذهنی برای تمیز دادن این ضعف ها و کمک کردن به چیره شدن بر این ضعف ها خوب مجهز شده است. البته، لازم است که او آلترموندیالیسم را نه از بالا، بلکه با فروتنی شایسته در ارتباط با شکست هایی که توسط چپ رادیکال و انقلابی قرن 20 تحمل کرده، مورد بحث قرار دهد.

دومینیکو جرولینو: مارکسیسم به یقین نمایشگر مرجع اساسی برای تحلیل کردن روندهای جهانی سازی و اندیشیدن به آلترناتیوها است. البته، مارکسیسم و مارکسیست ها باید این را بدانند که فرهنگ های نقد و مبارزه های ضد سیستمی شمارمند و گوناگونی وجود دارد که خارج از سنت مارکسیستی به وجود آمده اند. مارکسیسم نیز پس از آزمون کمونیسم قرن 20 و فاجعه ای که از تاریخ کشورهای موسوم به سوسیالیسم واقعاً موجود به وجود آمده، به نو سازی خود فرا خوانده شده است. تنها راه برای پی گرفتن، پژوهش آزاد و سنجش آزمون ها، ضمن پرهیزیدن از هر شکل جزم گرایی و فرقه گرایی است. ترکیب ضد سرمایه داری و آلترموندیالیسم به یقین بررسی پذیر است. البته، این ترکیب نیازمند روندی تاریخی است که همه آن هایی را که در آن شرکت دارند، دگرگون می کند.

اتو ولف: «مارکسیسم»، نه زنجیره تاریخی مارکسیسم های رسمی یا نا رسمی، بلکه نقد اقتصاد سیاسی فراهم آمده توسط مارکس است که می تواند و باید کمکی قطعی برای آلترموندیالیسم ضمن دادن چشم انداز «ضد فرمانروایی شیوه تولید سرمایه داری»، به آن، به روشنی رهایی بخش، به شمار رود. در شرایط جهانی که ما با آن روبروییم، بنابر فرمول وینستون چرچیل به درستی بیش از هر وقت «اقتصاد سرنوشت ما است» بنابر این باید چشم اندازهای جدید مبارزه را برای به مخالفت برخاستن، «مأنوس کردن» و چیره شدن بر فرمانروایی شیوه تولید سرمایه داری، از جمله بنابر احیای مبارزه سندیکایی و جنبش همیاری گشود.

البته، مارکسیسم نوسازی شده، پس از بحران ژرف اش ، به تنهایی مسئولیت چنین یاریگری تئوریک را برعهده ندارد. در این مورد فمینیسم، اکولوژی سیاسی و شناخت شناسی جنوب نیز یاریگر اند. وظیفه ای که به فلسفه رادیکال باز می گردد و من به آن دست می یازم، خیلی ساده متوجه کردن آن به دیداری تازه است که شمار معینی از مانع های شناخت شناسانه و کردار شناسانه را که در واپسین ملاقات شان در دهه 1970 فاجعه آفرید، از پیش پا برداشته است.

 

آکتوئل مارکس: مفهوم «سوسیالیسم» به معنی گسست بنیادی از سرمایه داری که بسیاری ها تا کنون از کاربرد آن دست نکشیده اند، به ویژه امروز، صورت ظاهر را در خلال شعار«سوسیالیسم قرن 21» پیشنهادی هوگو چاوز باز یافته است. آیا می اندیشید که به پرسش کشیدن سرمایه داری در جهان معاصر باید به رغم اهمیت گذشته، برپایه اصول به کلی وابسته به این مفهوم ساختاری شود یا برعکس باید از این مرجع صرفنظر کرد؟

ولفگانگ هوگ: ضرب المثل آفریقایی: «واژه ها بسیار زیباست، اما آن جا مرغ هایی وجود دارند که فقط تخم می کنند» ، مناسب برای واژه سوسیالیسم است. باوجود این، نمی توان از این واژه چشم پوشید. برای معنی دادن به سمت گیری سوسیالیسم قرن 21 مفهوم نقد سوسیالیسم قرن 20 ضرورت دارد که امکان می دهد به طور مارکسیستی ناکامی و تراژدی آن که به نمایش در آمده، درک گردد. آزمونی که نا کامی های سوسیالیسم قرن 20 را فراهم کرد، میراث گران بهایی را برای هر کوشش آینده به خاطر دنیای همبسته اجتماعی و به طور اکولوژیک پایدار را تشکیل می دهد.

آلکس کالینیکو: واژه « سوسیالیسم» بسیار کم در گفتمان جنبش آلترموندیالیسم پدیدار شده است. دلیل آن مربوط به کوشش در فراموشی معین، در تمایل به حفظ کردن دامنه جنبش، هم چنین در این واقعیت است که بنابر احتیاط یا در پی فراموشی، بسیاری از مبارزان روی هدف های بسیار کرانمند متمرکز شده اند. اعتبار فراخوان چاوز در باز شناختن روشن سوسیالیسم در شعار است. البته، در باره مسئله دانستن آن چه که سوسیالیسم در ونزوئلای امروز معنی می دهد، گفتگوهای زیادی وجود دارد.

ماکزیمو مودونزی: وجود سوسیالیسم به عنوان بدیل (آلترناتیو) سیستمی واقعیتی است که باید در اصطلاح ها شناخته شود. سنت سیاسی دیگری وجود نداردکه تئوری و پراتیک را با روشی این چنین به هم پیوسته و رادیکال ترکیب کند. پایداری و نوسازی آن به شیوه چون و چرا ناپذیر، عنصرهای تشکیل دهنده روند ساختار جنبش آنتاگونیستی (ستیهنده) در سطح جهان بوده و هستند. می دانیم که اصول نمادین و خصلت های ویژه می توانند با خطری دمساز شوند که به وسیله آن ها اصول خود: بنیادی بودن کنش ها و طرح ضد سیستمی را از دست بدهند. ضد سر مایه داری اگر به رشد کردن نایل آید، لازم است، نام «مثبت» بیابد و بیانگر کثرت چشم اندازها و سوژه هایی باشدکه آن را ترکیب می کنند. در لحظه، من هیچ گزینشی برای آینده نمی بینم، اگر این پایه ریزی یک جنبش سوسیالیستی انقلابی، کثرت گرا و باز نباشد، البته، بدون جزم گرایی و فرقه گرایی که فضیلت ها را به خود اختصاص می دهد، و عیب های پیشینیان اش را ندیده می گیرد؛ با این همه، بگو مگوی اصطلاح شناسی و نمادین نمی تواند رشد و پیوستگی مبارزه ها را که هستی و برین بودواقعی آن ها شرایط شایسته معنی بخشیدن به گفتگو و واژگان است، خنثی کند.

هیلاری وان رایت: من فکر می کنم که ما باید در برابر تاریخ های خاص مان و در برابر مفهوم، یا مفهوم هایی که این تاریخ ها به مفهوم سوسیالیسم داده اند، سرافراز باشیم. هم زمان، مامی بایست هم چنین مضمون های کاملاً متمایزی را بشناسیم که اصطلاح می تواندبرای دیگران واقعیت تاریخ هایی را پوشش دهد که واژه آن را به واقعیت های از بنیاد گوناگون باز می گرداند. مسئله این جا عبارت از یک موافقت پسا مدرن، بیرون کشیده از ابزارهای نسبی گرایان است که هر ارتباط را رد می کند. برعکس، این داوری ها اهمیت تعریف ارزش های مشترک و اصول روشن، همکاری بنابر راه حل های مشترک برای بی عدالتی و ستم را پیشنهاد می کند؛ برای این که بتوانیم نقطه های همگرایی و مبارزه کردن به طور آفریننده به عنوان زبان همه که در آن سوسیالیسم خواهد توانست متنی مشترک مفید داشته باشد یا به دست آورد را شناسایی کنیم، هر چند به احتمال، درون مجموع بسیار وسیعی از مفهوم های وابسته به هم با شد.

من همواره مفهوم «سوسیالیسم واقعاً موجود» را مفید دانسته ام که توسط رودلف بایروسوسیالیست مخالف پیشنهاد شد که یادآوری می کند که مستقل از آن چه که برای واژه «سوسیالیسم» رخ داده، یک مفهوم از سوسیالیسم مستقل از واقعیت رژیم هایی که به نام آن فرمانروایی کرده اند، وجود دارد. این دیدگاه می تواند به عنوان ابزار فکری و سیاسی اساسی نگریسته شود. البته، من با بسیاری از مبارزان دموکرات و سبزها که برای آن ها «سوسیالیسم» واژه ای هراس انگیز است دیدار و  همکاری کرده ام؛با این همه، آن ها در ارزش ها و اندیشه های عملی با بسیاری افراد که خود را سوسیالیست معرفی می کنند،هم عقیده اند. این واژه ای است که معنی آن روشن نیست، بلکه هنوز به شدت برای بسیاری سرشار از معنی هایی است که پایه ها- و نه شرح و بسط های آلترناتیو برای سرمایه داری را گرد می آورد.

درسی که می توان از همه این ها گرفت این است که باید مرجع سوسیالیسم را به عنوان «گره گشایی» که بحث را بیش از نگشودن می بندد، مورد گفتگو قرار داد. البته، هنگامی که او روند ها و رابطه های اجتماعی را برمی گرداند، بسیاری از افراد و به طور بالقوه نو آور باید آن را در گفتگوی آلترناتیوها به کار برند، بی آن که این اصطلاح در پراتیک های ضد سرمایه داری جنبه انحصاری پیدا کند.

 

آکتوئل مارکس: پس چه مضمونی باید به مرجع سوسیالیسم داد؟

اتو ولف: مسئله شعارها از وظیفه روشنفکران نیست، بلکه در «جنبش های واقعی» تعیین می شود.روشن است که باید مضمون های ویژه قرن 21، مرحله تاریخی ای که در حدود 1980 پشت سر گذاشته شد، مشخص شوند. به عنوان دلیل های تاریخی، احساس رضایت می کنم که واژگان کلیدی چون «اکو سوسیالیسم» یا «اکو کمونیسم» اعتبار کسب می کنند. به گمان من باید به یک اندازه از یگانه انگاری تئوری –سیاست سنتی و ترک مرجع شیوه تولید سرمایه داری به عنوان ساختار فرمان روایی واقعی، خاص پسا مدرنیسم فاصله گرفت. این به آن معنا است که من به همان اندازه با اندیشه تئوری عام (یا فلسفه تاریخ که این دو دیدگاه را گرد می آورند) و کوشش برای «حل کردن » مرجع فرمان روایی سرمایه بر پایه شکل های اقتصادی جامعه ها از تأثیرهای سخنوری مخالفم.

آلکس کالینیکو: اگر مانند من بیندیشیم که سرچشمه مسئله استوار بر منطق ساختاری شیوه تولید سرمایه داری است، ضروری است، یک آلترناتیو کلی، یعنی سوسیالیسم پیشنهاد شود و باید از آزموناستالینیسم متمایز باشد. این بازگشت به نخستین مفهوم آفرینی مارکس در باره سوسیالیسم به عنوان روند خود- رهایی است. البته، فکر نمی کنم که اعتماد کردن به مبارزه های آینده کافی است که به ما بگوید مضمون واقعی سوسیالیسم چه باید باشد. ما به روشن کردن ارزش هایی که باید جامعه سوسیالیستی و شکل های نهادی که می تواند یک اقتصاد به طور دموکراتیک برنامه ریزی شده باشد، نیاز داریم. من کوشیده ام کمی در این باره کار کنم. اما حتا یک لحظه مدعی نیستم که کار قطعی انجام داده ام . در هر حال، اگر «ضد سرمایه داری» پاره ای معنی دارد، ما خیلی بیشتر به گفتگو در باره طبیعت آلترناتیو که برای سرمایه داری پیشنهاد می کنیم، نیاز داریم.

دو مینیکو جرو لینو: بسیار اهمیت دارد که امروز از یک «سوسیالیسم» قرن 21 صحبت کنیم، زیرا ضد سرمایه داری بودن کافی نیست. باید از داشتن ایده جامعه ای دیگر برخوردار بود. برای لحظه، مسئله به ویژه عبارت از یک نیاز و ضرورت است، که البته به یک مصاف برای همه کسانی که برای «اندیشیدن به چپ» می کوشند، تبدیل شده است. امروز هیچ کس مدلی از سوسیالیسم در شکل مناسب و بایسته در اختیار ندارد. از این رو، من خود را به نشان دادن چند نکته که به نظر من اساسی است، محدود می کنم. اندیشه ای متشکل از موجود های آزاد و برابر به یقین مرکزی باقی می ماند. اما سوسیالیسم آینده نمی تواند جامعه ای پیشنهاد کندکه به نابودی افراد بیانجامد. این سوسیالیسم باید به شدت به زندگی سوژه های مشخص مربوط باشد که اختلاف های افراد را در گوشت و استخوان با کرانمندی خصلت شان در نظر گیرد. سوسیالیسم باید روند رهایی باشد. و این نیازمند دموکراسی بنیادی، بنابر شکل هایی برای آزمون در زندگی روزانه است. من باور ندارم که سوسیالیسم بتواند از حقوق، از رابطه بین اخلاق و سیاست چشم پوشد. باید ارزش صلح و گزیدن شکل های مبارزه به هم پیوسته برای یک چنین ارزش در مرکز قرار گیرد. در این مورد، من اهمیت زیادی برای اندیشه ورزی در باره رابطه مبارزه برای سوسیالیسم و کنش خشونت پرهیز قائلم. هر چند میدانم این موضوع بسیار دشوار در تئوری و پراتیک است. اما فکر می کنم که این پاسخ اساسی در برابر بربریت رشد یابنده دنیای معاصر است.

مارتا هارنکر: به باور من، نقد سرمایه داری نمی تواند هم زمان بدون پیشنهاد کردن یک آلترناتیو به این سیستم انجام گیرد. این آلترناتیو چیزی است که چاوز آن را «سوسیالیسم قرن 21» نامیده است. تا آن را از سوسیالیسم دولتی، بوروکراتیک کشور هایی که مدل شوروی را به کار بردند، متمایز کند. سخن گفتن از «سوسیالیسم قرن 21» نیازمند درک کردن سوسیالیسم به عنوان یک روند است و این جا اصطلاح «روند»مهم است : سوسیالیسم راهی است که باید از راه پراتیکی که توسط خود سوژه های دگرگونی رهبری می شود، به رشد کامل بشری بیانجامد و باید به تدریج شرایط شایسته تبدیل کردن منطق سود به منطق بشردوستانه و همبسته را که اختلاف ها بین موجودهای بشری و طبیعت را در نظر می گیرد، فراهم آورد. راستای روند بسیار مهم تر از آهنگ آن است؛ زیرا این روند به تناسب نیروی مشخص در هر کشور بستگی دارد. در میان سنجه هایی که امکان می دهند، تأیید کنیم که این روند به سوی مدل جدید جامعه ای که آرزومندیم، رهنمون شود، به عقیده من، باید تصریح کرد که این روند کارگران و مردم را به طور کلی بسیج می کند و سازمان مستقل و شرکت آن ها را در مکان های کار، در مرکز های مطالعه و فضاهای سرزمینی بر می انگیزد، به طوری که توانایی ها و قدرت اش را می افزاید؛ پایه کارگری اش را گسترش می دهد و از دولت نه به نفع سرمایه، بلکه برای تضعیف آن استفاده می کند، و به سوی شکل های مالکیت های همواره اجتماعی تر پیش می رود که البته با مالکیت دولتی ارتباط کمی دارد. او روند کار و مفهوم روزانه کار را دگرگون می کند، به طوری که جنبه های از خود بیگانه کننده اش نا پدید می گردد، این روند به رشد هماهنگ با طبیعت کمک میکند.

 

آکتوئل مارکس: امروز چگونه باید آلترموندیالیسم ضد سرمایه داری در مقیاس جهانی را ساختاری کرد؟ چه نیرو های اجتماعی گوناگون باید جنبش را یکپارچه کند؟ چه شکل هایی باید به او داد؟ بازیگران سیاسی باید در چه مقیاسی قرار گیرند : در مقیاس فروملی جنبش ها (جنبش جنبش ها) ، در مقیاس ملی(آلترناتیوهای به طور اجتماعی هماهنگ)، در مقیاس منطقه ای یا قاره ای (ساخت های خط سیر های تاریخی گوناگون)، در مقیاس شهروندی و دولت جهانی ؟

دومنیکو جرولینو: من فکر می کنم که بسیار اهمیت دارد که جنبش آلترموندیالیست بیش از پیش توسط نیروی کار، نه فقط نیروی کار سنتی، بلکه هم چنین توسط سوژه های جدیدکار گذرا پشتیبانی می شود. به نظر من روشن است که پیوستگی جنبش، ضمن پرهیزیدن از ساختارهای بسیار سخت و ناسازگار با پویایی اش، باید به قدر ممکن به سطح های گوناگون محلی، ملی، منطقه ای و جهانی، متمایل باشد. بااین همه، ایده شهروندی جهانی، جهان روایانه، گسترده برای همه، و مبارزه برای نظم حقوقی جهانی که می تواند آن را به رغم نقص های شمارمند نهادهای فراملی کنونی تضمین کند، اساسی باقی می مانند. و این مربوط به جنبش هایی است که در پایه به وجود می آیند، تا نشان دهند که آن ها شایسته به دست آوردن وفاق در زمینه گزینش عمومی جهانی اند. مبارزه ها علیه اعدام، علیه شکنجه و برای حقوق پناهندگان بسیار مهم به نظر می رسند. در اروپا، مبارزه کردن برای شهروندی اروپا، مجهز به همان ویژگی ها برای ما ضرورت دارد.

ماکزیمو مودو نزی: فرمول «جنبش جنبش ها» این امتیاز را دارد که پویایی و کثرت گرایی دو مشخصه ویژه و توانمندی جنبش آلترموندیالیسم را تصریح می کند. اما این فرمول از شکل های پیوستگی چیز زیادی نمی گوید. من فکر می کنم که بهترین نمونه در دوره کنونی باید به طور شکلواره ای بعد های گوناگون مبارزه را در مجموعی از دایره های هم مرکز که از جهانی به محلی پیش می رود و پیوستگی این سطح های گوناگون را فراسوی اختلاف های شکل و محتوی شان بیان می کند، گرد آورد.

آلکس کالینیکو: یکی از دست آوردهای جنبش آلترموندیالیسم این است که در سازمان دادن کنش برپایه فرا ملی کامیاب بوده است؛ نکته اساسی این است که از اعتبار نیفتاده است. به طور ساختاری ، جنبش با دو دشواری روبرو شده است: (الف) – روش تصمیم گیری اش برپایه وفاق در نشست های عمومی بیش از پیش کژ کارکردی است که پراتیک های خیلی کم دموکراتیک را بر می انگیزد (ب) ارتباط بین جنبش های اجتماعی و حزب های سیاسی چپ رادیکال سرچشمه ناسازگاری و بی نظمی است. دومین مسئله به طور اساسی پیرامون سطح ملی مطرح می شود. چه بخواهیم یا نه، این زمینه اصلی باقی می ماند که بر پایه آن مبارزه های سیاسی جریان می یابد. برای معرفی کردن «آلترناتیوهای به طور اجتماعی هماهنگ» باید در قلمرو سیاسی دخالت کرد. حزب های سیاسی هنوز وسیله بسیار مؤثر برای این دخالت ها هستند. اما چگونه باید ضمن حفظ کردن گوناگونی و پویایی جنبش ها در آن ها دخالت کرد؟ این مسئله ای است که هنوز حل نشده است.

مارتا هارنکر: من فکر می کنم که ژرفای بحران و دامنه و گوناگونی بخش های بررسی شده، چند گانگی تقاضاهایی که از جامعه سربر می آورندو بر نیاورده باقی می مانند، شکل بندی به ویژه مساعد برای برانگیختن شکل گیری یک «گروه اجتماعی»آلترناتیو، ترکیب بسیار باز و بزرگ نیروی اجتماعی را مشخص می سازند. در میان کسانی که از نتیجه های اقتصادی جهانی سازی نولیبرالی – به علاوه، از بخش های سنتی طبقه کارگر شهری و روستایی – ، رنج می برند، عبارتند از بی چیزان و طرد شدگان، قشرهای متوسط بی چیز شده، گروه های مؤسسه های کوچک و تاجران، بخش ناصوری، تولید کنندگان متوسط و کوچک،اکثریت پیشه مندان بدون شغل، عضوهای تعاونی ها، بازنشستگان، پلیس و کادرهای فرو دست ارتش، البته، نمی توان از حیث اقتصادی به بخش های بررسی شده محدود ماند. هم چنین، باید همه آن چه را که موضوع تبعیض ها و ستم های واقعیت سیستم است، برشمرد: مانند زنان ، جوانان ، کودکان، پیران، بومیان، سیاهان، باورمندان گوناگون مذهبی و نیز هم جنس گرایان وغیره. یعنی نه به طور انحصاری کسانی که از فقر از دیدگاه اقتصادی – اجتماعی رنج می برند، بلکه هم چنین کسانی که در معرض یک چنین فقر در ذهنیت شان قرار دارند. مسئله عبارت از اکثریت مردم کشورهای ما است. برخی از این بخش ها به جنبش های نیرومند تبدیل شده اند. در میان آن ها جنبش های زنان، بومیان، مدافعان محیط زیست، مصرف کنندگان، مبارزان دفاع از حقوق انسان وجود دارند. این جنبش ها در بسیاری از جهت ها با جنبش کلاسیک کارگری تفاوت دارند. ویژگی های کار پایه ای خواست شان که بعُد موضوعی و پایه بسیج خصلت «چند طبقه ای» و چند نسلی دارند، پر رنگ شده، شکل های مشخص کنش؛ شیوه های سازمان دهی کم تر سلسله مراتبی و بیشتر از گذشته در شبکه اند. در حالت های دیگر، نمودهای دقیق واقعی در بازیگران جدید اجتماعی دیگر نمودار می شوند. در مثل، می توان از توان بسیجی که جوانان آزموده اند، و به طور اساسی از راه الکترونیک به منظور نفی جهانی سازی کنونی و مقاومت در برابر کاربرد تدبیرهای جدید به الهام از لیبرالیسم نو سازمان یافته اند، در شگفت ماند. فکر می کنم که این نکته اساسی است که در هر جنبش ، در هر کشور و در هر منطقه از سیاره، سپس در سطح جهانی کارپایه مبارزه ای را تشکیل می دهد که «توده کردن همه این بازیگران اجتماعی را در جای نخست با هدف کامیاب شدن برای متوقف کردن پیشروی این نوع جهانی شدن سرمایه داری و سپس پذیرفتن گذار به جهانی شدن از نوع دیگر، یعنی جهانی شدن بشردوستانه و همبسته را ممکن می سازد.

اتو ولف: در واقع، جهانی سازی نولیبرالی، امپریالیستی، افق گرایش تاریخی به بازتولید برخی ویژگی های دولتی را نمودار می سازد که مشخصه های یک دولت (طبقاتی)- چه در سطح جهانی (نهادهای بروتن وود، سازمان جهانی تجارت، گروه 8)، چه در سطح منطقه بزرگ (اتحادیه اروپا، نفتا، مرکوزه، آسه آن) – هستند. البته، این بدون پذیرفتن «دستاوردهای دموکراتیک»به دست آمده از مبارزه مهم و برجسته در چارچوب دولت ها – ملت ها است. مصاف استراتژیک که رفته رفته در عصر ما مطرح می گردد، عبارت از منطقه ای ، محلی ، – توسط شبکه های دخالت اجتماعی فرهنگی سازمان های کنش سیاسی است. افق به طور مستقیم روی «شهروندی جهانی» باز نمی شود، بلکه بیشتر خواست دو گانه توانایی فشار آوردن روی روند های دموکراتیک جزیی است که در دولت های مرکز، مثل ایالات متحد (شبح مشارکت جهانی در انتخاب های ریاست جمهوری) وجود دارد و برقرار کردن چنین روند های دموکراتیک درون ساختارهای کلان منطقه ای چون اروپا، هدف بی میانجی «گنجاندن طرد شدگان» را در آن تحمیل می کند. می دانیم که اتحادیه اروپا که به عنوان طرح گزیده شکل گرفته و از دهه 90- 1980 توسط هایکی های ضد دموکراتیک و سیاست ستیز «ربوده شده» وظیفه ای آسان نخواهد بود. البته، بازگشت به «ملی شدن» سیاست خواستنی نیست، زیرا مسئله هایی چون صلح، زیست بومی و آزادی جنبش انسان ها فقط می تواند در واقعیت، در سطح فراملی مورد بحث قرار گیرد.

 

No Comments

Comments are closed.

Share