در سنجش ها نباید پیش داوری های خود و همفکران اندک شمار خود را به جای واقعیت نشاند . ساختمان زندگی نو، بیش از آنچه مردم آن را می فهمند ومی خواهند ممکن نیست …ملاحظه می کنید که هیچ حرکتی بدو ن خواست و اراده و آگاهی عمومی ممکن نیست و دیر یا زود تغییر مسیر خواهد داد .
امروز 3 ژوئیه 2025 است و 7 رو ز دیگر برومند عزیز وگرامی آموزگار مرا را در غربتی ناخواسته دور از دیار و وطن به خاک می سپارند. ولی مگر میشود با خاک سپاریش اورا فراموش کنم. نه تا زنده هستم نه . و از آن جاکه رسم است در وداع با آموزکار هر شاگردی باسپاسگزاری هر چند ناچیز خود ادای دین کند اجازه دهید ازروزگار سپری شده ام با این انسان نازنین تا آن جاکه بیاد دارم کوتاه بگویم و غم فراغ و حسرت دیدار را برخود هموار سازم .
آری 61 سال پیش دست سرنوشت که مرا از 17 سالگی به هرسوو هر شهری کشانده بود اینک در ساختمان اداری برق نارمک در انتهای میدان 100 مقابل میز کسی قرار داد که مسیر زندگی و شالوده و بنیان فکری مرا پی ریزی کرد . در واحد کارگری بیل و کلنگ دستم داده بودند . کانال کنی و چاله کنی و تیر گزاری برق که کارم بود . و اینک با داشتن 9کلاس سواد قرار بود با سرپرستی و راهنمایی اش کنتورنویس برق منازل و محلات نارمک باشم . استقبال کرده بودم .دعوت به نشستنم کرد . خود پشت میزی کوچک در سالنی نسبتا“ بزرگ رو به میدان نشسته بود .مقداری اوراق و دوسه جلد کتاب روی میزش بود . از گذران زندگی وپدر و مادر م پرسید. گفتم خرج کش پدر ومادر پیرو دوبرادر کوچکم هستم . سری تکان داد یعنی که می فهمم یا شاید قبلا“ شنیده بود . چند دسته قبض های سه برگی به دستم داد و توضیح داد که چگونه به درب منازل و مغازه ها رجوع کنم و با مشاهده شماره کنتور و تعرفه محاسباتی قبض مصرفی را صادر وتحویل داده و در لیست وآمار منظور نمایم .
راضی از این کارو گذران زندگی روزی همزمان با تحویل گرفتن کارهایم ازمن پرسید : اوقات فراغت از کار را چه می کنی؟ گفتم برنامه مشخصی ندارم استراحت و تفریح و سرک کشیدن در میخانه ها و رستوران ها و ورق بازی با بعضی همکاران کمی عقب کشید و تکیه داد و گفت همین؟گفتم مگر کاردیگری هست که انجام نداده ام.گفت می بینم که استعداد داری چرا ادامه تحصیل نمی دهی؟ گفتم من که شاغل هستم نمی توانم مدرسه بروم .گفت چرا می توانی مطالعه کنی ومتفرقه ثبت نام کنی و امتحان بدهی و ادامه تحصیل .. .و چنین شد که به همراهی عزیز دیگری، زنده یاد محمود پور اسحاق، گرفتن لیسانس حقوق از دانشگاه تهران نقطه پایان تحصیلاتم شد . با این راهنمایی و پیشرفت در تحصیل تعلق خاطرو اعتمادو دلبستگی ام به او بیشتر و بیشتر شد تا حدی که روزی نبود که با هم نباشیم .دست نویس ترجمه و تألیف کتابهای او را با نام مستعار ب – کیوان به ناشر ها و چاپخانه ها می سپردم و خبر های آن را تصحیح شده می بردم و می آوردم .
ودر این مراودات وهمنشینی ها دریافتم که غیر تحصیل و کار زندگی با فراز نشیب ها و دید و دریافت های اجتماعی دیگری همراه است وباید ازتنگنای زندگی فردی به سهم خود به عرصه وسیع جامعه پراز تضاد پای گذارم و متعهدانه با حقشناسی از مردم زحمت کش ومحروم میهن خود مدافع حقوق انسانی و آزادی آنها باشم .
در خانه کوچک کارگری اش در نارمک نظاره گر و شنونده گفتگو های دوستان و رفقایی از جمله محمود دولت آبادی و زنده یاد سعید سلطانپور بودم که هر ازگاهی با پذیرایی همسر مهربان و وفادار او اختر خانم به بحث و بررسی موضوعات روز می پرداختند و من از این گفتگو ها نیز بی نصیب نبودم .
افسانه سیزیف را داد تا رونویسی کردم و دست نویس مناظره پرسشگری „سقراط و جولا “ وهنر سوال پرسیدن به شیوهای که ما را به عمق مسائل میبرد و تفکر انتقادی را برمیانگیزد. نامه های چارلی چاپلین به دخترش و نمایشنامه „گئومات“ احسان طبری و نمایشنامه “ کاوه آهنگر “ و“ مهمان این آقایان“ آقای به آذین را پنهان از هر نامحرمی دست نویس می کردم وبه مشتاقان اش می سپردم ….
با چنین پیشینه ای از این گونه روابط افتخار آن را یافتم که باآقای جعفر کوش آبادی شاعر نو پرداز درشرکت برق نارمک و اشعار او و نیز دوستی و مراوده با آقای سیاوش کسرایی شاعر نامدار در سازمان مسکن و نیز با درک آرمان خواهی و دیدگاه فرهیخته ای چون آقای به آذین و آ ثار قلمی پر بار و آموزنده او با دنیای هنر و سیاست مبتنی بر مارکسییسم و سوسیالیزم علمی آشنایی پیدا کنم .
پیروزی انقلاب در سال57 و شور و اشتیاق وشرکت ملیونی مردم در حال وهوای انقلاب درسال 62 به سرکوب و تعقیب و گریز مبارزان انقلابی با مهاجرت و آوارگی فروکش کرد .ولی پیوند نوشتاری ما برقرار ماند که به کلام سعدی : „شمسیر نگسلاند پیوند مهربانان „
به رغم واریز آوار یأس و نا امیدی، در بنیان آموخته هایش سستی و تزلزلی نیافتم . و برای پاسخ به پرسش چرا ها و یأسی که درفضای داخل و خارج کشور پراکنده بود پاسخ منطقی و اقناعی حاکی از واقعی بینی و پختگی داشت .از جمله در یکی از نامه هایش به تاریخ 16اردیبهشت سال 1370 برایم نوشت که :
“ در سنجش ها نباید پیش داوری های خود و همفکران اندک شمار خود را به جای واقعیت نشاند . ساختمان زندگی نو، بیش از آنچه مردم آن را می فهمند ومی خواهند ممکن نیست . به سرنوشت همه انقلاب های بزرگ جهان از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب سوسیالیستی اکتبر بیندیشید . انقلاب کبیر فرانسه درهمان تأمین آزادی ها باقی ماند و نتوانست به برابری نایل آید . انقلاب سوسیالیستی اکتبر ماهیتاً نمی توانست سوسیالیستی باشد. چون مردم سوسیالیسم را آنطور که رهبران فکر می کردند نمی خواستند . به همین جهت رهبران برای به کرسی نشاندن آن متوسل به زور شدند و این سر آغاز کژراهگی و چرخش به نظام توتالیتر و دیکتاتوری استالینی و فساد بود. ملاحظه می کنید که هیچ حرکتی بدو ن خواست و اراده و آگاهی عمومی ممکن نیست و دیر یا زود تغییر مسیر خواهد داد .”
بر مبنای بهره مندی از این راهنمایی ها و آموخته ها و دریافت هایش زهی سعادت من که اگر راه درست زندگی را دریافته و پشت سر گذاشته باشم . باید که همچنان شاگرد او و وامدار ابدی صفای زلال اندیشه و صداقت گفتار و کردارش باشم .
به قول سعدی :برومند باد آن همایون درخت . و یادش گرامی
شاگرد کوچک ب – کیوان: ا.ق
No Comments
Comments are closed.