تنها راهحل واقعی، یعنی «پایدار»، برای شکاف جهانی بین انسان و محیط زیست، به گفته مارکس، جامعهای از «تولیدکنندگان همبسته» است که «متابولیسم خود با طبیعت را به صورت منطقی تنظیم کنند؛ به جای اینکه زیر سلطه ی یک قدرت کور باشند، آن را تحت کنترل جمعی خود درآورند؛ و این کار را با صرف کمترین انرژی و تحت برازنده ترین شرایط که متناسب با سرشت انسانی آنها باشد، به انجام برسانند.»
رهایی از ستم و پایداری زیستمحیطی اهدافی هستند که به طور جداییناپذیری به هم مرتبطاند. این دو نیازمند ایجاد سوسیالیسم قرن بیست و یکم هستند.
به گفته جان بلامی فاستر، کارل مارکس در نقد سرمایهداری، تحلیلهای زیست محیطی مهمی از رابطه انسان و طبیعت و تخریب محیط زیست ارائه داد، که حتی امروز نیز اهمیت دارند. زیست بوم شناسی، علم تعامل بین موجودات زنده و محیط زیست شان، اغلب به عنوان پدیده ای نو در نظر گرفته میشود. ولی این ایده که سرمایهداری محیط زیست را به حدی تخریب میکند که به طور نامتناسبی به فقیران و مردم مستعمره آسیب میزند، از قرن نوزدهم در آثار کارل مارکس و فریدریش انگلس به چشم می خورد. مباحثات آنها درباره زیست بوم شناسی فراتر از درک عمومی زمان خودشان بود.
امروزه مسائل بوم شناختی که آنها –هرچند، گاهی به صورت گذرا– مطرح کردند، مانند فهرستی از مشکلات زیست محیطی فوری ما به نظر میرسند؛ از جدایی بین شهر و روستا گرفته تا تغییرات اقلیمی و قحطی.
مارکس تحلیلهایی از امپریالیسم زیست محیطی ارائه داد
در سال ۱۸۶۷، مارکس جلد اول کتاب «سرمایه» را منتشر کرد، که قوانین سرمایهداری را توضیح میداد. این کتاب بخشی درباره امپریالیسم زیست محیطی انگلستان در برابر ایرلند دارد، که در آن نشان می دهد، انگلستان از حدود یک و نیم سده ی پیش خاک ایرلند را به صورت غیرمستقیم صادر میکند، بدون اینکه به کشاورزان باقیمانده اجازه دهد عنصرهای اساسی خاکهای فرسوده را بازسازی کنند.
در بخشی دیگر از همان جلد، مارکس به کار شیمیدان آلمانی، یوستوس فون لیبیگ[1]، اشاره میکند. در سال ۱۸۶۲، لیبگ استدلال کرده بود که بریتانیا شرایط اساسی باروری خاکهای کشورهای دیگر را میرباید و بهرهبرداری سیستماتیک بریتانیا از خاکهای ایرلند را به عنوان مهمترین مثال ذکر کرده بود.
کشاورزی صنعتی سرمایهداری بهعنوان یک سیستم چپاول
به عقیده لیبیگ، یک سیستم تولیدی که برداشت آن از طبیعت بیش از آن چیز است که به آن بازمی گرداند، میتواند به عنوان یک «سیستم چپاول» توصیف شود و او از این اصطلاح برای توصیف کشاورزی صنعتی سرمایهداری استفاده کرد.
مارکس نیز به همین صورت، همانند سایر تحلیلگران فرسایش خاک در قرن نوزدهم، استدلال کرد که مواد مغذی مهم برای خاک مانند نیتروژن، فسفر و پتاسیم به صورت مواد غذایی و الیاف به شهرها فرستاده میشوند. در اینجا، این مواد مغذی به جای بازگردانده شدن به زمین برای استفاده مجدد، باعث آلودگی مراکز شهری میشوند و پیامدهای وحشتناکی برای سلامت انسان به همراه دارند.
بریتانیا با توجه به فقیر شدن روزافزون خاکهای خود، استخوانهای میدانهای نبرد ناپلئونی و گورهای زیرزمینی رومی را بهعلاوه کود مرغ دریایی (Guano) از پرو وارد می کرد؛ همه اینها تلاشی ناامیدانه برای افزودن مواد مغذی جدید به مزرعه ها بود. بعدها، با کشف کودهای شیمیایی مصنوعی، کمبود مواد مغذی رفع شد. اما این امر به مشکلات زیستمحیطی دیگری مانند آلودگی محیط زیست به وسیله نیتروژن اضافی ناشی از کودها منجر شد.
تناقض زیست محیطی بین طبیعت و جامعه سرمایهداری
مارکس در تحلیل خود از این موضوعات زیستمحیطی، تناقض زیست بوم شناختی بین طبیعت و جامعه سرمایهداری را به عنوان یک شکاف «ترمیم ناپذیر» در فرآیندهای به هم وابسته ی متابولیسم اجتماعی توصیف کرد. او در این زمینه به لیبیگ استناد کرد.
مارکس توضیح داد: «ازینرو، تولید سرمایهداری تنها تکنیک و ترکیب فرآیند تولید اجتماعی را تکامل می بخشد، در حالی که همزمان به سرچشمه های اصلی تمام ثروتها یعنی زمین و کارگر آسیب می رساند.» مارکس استدلال کرد که بر این شکاف در متابولیسم بین انسانیت و طبیعت تنها می توان از طریق بازسازی سیستماتیک این متابولیسم به عنوان قانون تنظیمکننده سازمان اجتماعی غلبه کرد.
ولی این امر مستلزم تنظیم منطقی فرآیند کار توسط تولیدکنندگان همبسته، مطابق با نیازهای نسلهای آینده است. فرآیند کار به خودی خود میتواند به عنوان یک متابولیسم بین انسان و طبیعت در نظر گرفته شود. کل یک جامعه، یک ملت یا حتی همه جامعه های موجود، از نظر مارکس مالک کره زمین نیستند. آنها تنها استفادهکنندگان از زمین هستند و باید آن را در وضعیت بهتری برای نسلهای آینده از خود به جا گذارند.
مارکس طرح مفهومیِ (کانسپت) مادیگرایانه ی تاریخ را با طرح مفهومیِ مادیگرایانه ی طبیعت مرتبط میدانست؛ علم تاریخ را با علم طبیعت مرتبط میدانست.
کارل مارکس، زیست بوم شناسی و علوم طبیعی
او دفترچه یادداشت های علمی خود را با بررسیهایی در زمینههای زمینشناسی، شیمی، علوم کشاورزی، فیزیک، زیستشناسی، انسانشناسی و ریاضیات پر کرد. او در سخنرانیهای فیزیکدان ایرلندی جان تیندال[2] در مؤسسه سلطنتی بریتانیا در لندن شرکت میکرد. مارکس مجذوب آزمایشهای تیندال در زمینه گرمای تابشی، از جمله پراکندگی نور، شده بود. حتی ممکن است مارکس جزو حاضران در نشستی بود که در آن تیندال، در اوایل دهه ۱۸۶۰ برای نخستین بار نتیجه آزمایشهای خود را ارائه کرد که نشان میداد بخار آب و دیاکسید کربن با هم اثر گلخانهای ایجاد میکنند که باعث میشود گرما در جو زمین حفظ شود.
در آن زمان، هنوز هیچکس احتمال نمیداد که اثر گلخانهای در ترکیب با دیاکسید کربنی که از طریق استفاده از سوختهای فسیلی تولید میشود، به تغییرات اقلیمی ناشی از انسان منجر شود. این فرضیه برای اولین بار توسط دانشمند سوئدی سوآنت آرنیوس[3] در سال ۱۸۹۶ مطرح شد.
امروزه درک دیالکتیکی از روابط متقابل بین طبیعت و جامعه، آن گونه که مارکس و انگلس توصیف کردهاند، به دلیل بحران شتابان زیستمحیطی جهانی و بهویژه گرمایش جهانی، برای همه ما اهمیت پیدا میکند. پژوهش های جدید در جامعهشناسی محیط زیست، نظریه مارکس درباره ی شکاف در متابولیسم را در رابطه با مشکلات زیستمحیطی معاصر مانند کوددهی بیش از حد، مرگ اقیانوسها و تغییرات اقلیمی به کار بسته اند.
برت کلارک[4] و ریچارد یورک (Richard York) در مقاله های خود درباره ی علت مشکلات مرتبط با استفاده از سوختهای فسیلی، استدلال میکنند که بدون دگرگونی های اساسی در روابط اجتماعی، هیچ راهحلی برای این مشکلات وجود ندارد. با فنآوری به تنهایی نمیتوان این مشکلات را حل کرد. زیرا در سرمایهداری، افزایش بهرهوری به طور ناگزیر به گسترش تولید منجر میشود، که آن نیز به افزایش مصرف منابع طبیعی و انرژی می انجامد. این امر منجر به فشارهای بیشتر بر پهنه زیست (بیوسفر)[5] میشود. این پدیده به عنوان پارادوکس ژِونس (Jevons)، برگرفته از نام اقتصاددان ویلیام استنلی ژونس، شناخته میشود که آن را در سال ۱۸۶۵ در کتاب خود «مسئله زغالسنگ» دربارهی کاهش تدریجی ذخایر زغالسنگ بریتانیا توضیح داد.
رهاسازی توسعه فنآوری از امر و نهی سرمایهداری
بنابراین کلارک و یورک نتیجه میگیرند که توسعه فنآوری تنها زمانی میتواند کمککننده باشد که از امر و نهی مناسبات سرمایهداری رهایی یابد.
تنها راهحل واقعی، یعنی «پایدار»، برای شکاف جهانی بین انسان و محیط زیست، به گفته مارکس، جامعهای از «تولیدکنندگان همبسته» است که «متابولیسم خود با طبیعت را به صورت منطقی تنظیم کنند؛ به جای اینکه زیر سلطه ی یک قدرت کور باشند، آن را تحت کنترل جمعی خود درآورند؛ و این کار را با صرف کمترین انرژی و تحت برازنده ترین شرایط که متناسب با سرشت انسانی آنها باشد، به انجام برسانند.»
رهایی از ستم و پایداری زیستمحیطی اهدافی هستند که به طور جداییناپذیری به هم مرتبطاند. این دو نیازمند ایجاد سوسیالیسم قرن بیست و یکم هستند.
درباره نگارنده
جان بلامی فاستر (John Bellamy Foster)، استاد جامعهشناسی در دانشگاه اورگون (آمریکا) و یکی از ویراستاران مجله سوسیالیستی «بررسی ماهانه» (مانتلی رویو) است. او کتابها و مقاله های زیادی در زمینه اقتصاد سیاسی و زیست بوم شناسی از جمله «زیست بوم شناسی مارکس» نوشته است.
منبع:
Marx21, 27.08.2019
[1] یوستوس فریهر فون لیبیگ (Justus Freiherr von Liebig)زادهٔ ۱۲ مه ۱۸۰۳ – درگذشتهٔ ۱۸ آوریل ۱۸۷۳) شیمیدان آلمانی بود که فعالیتهای گستردهای در زمینهٔ شیمی کشاورزی و زیستشناسی انجام داد و مشغول به کار در سازمان شیمی آلی بود. او به عنوان یک استاد دانشگاه، روش تدریس آزمایشگاهی مدرنگرا را ابداع نمود و برای این خلاقیت و نوآوریهایش به عنوان یکی از بزرگترین معلمان شیمی تمام زمانها در نظر گرفته میشود. از کشفیات مهم او استفاده از نیتروژن به عنوان یک ماده مغذی ضروری برای گیاه بود.
[2] جان تیندال (John Tyndall)، زاده ٢ اوت ١٨٢٠، درگذشته ٤ دسامبر ١٨٩٣، دانشمند علوم اجتماعی ایرلندی بود. او از جمله درباره ی پخش نور در رسانه های ناشفاف پژوهش می کرد و موفق به کشف پدیده تیندال شد.
[3] سوانته آگوست آرنیوس (Svante August Aeehenius)، زاده ١٩ فوریه ١٨٥٩، درگذشته ٢ اکتبر ١٩٢٧، فیزیک دان و شیمی دان سوئدی بود که در سال ١٩٠٣ جایزه نوبل شیمی را دریافت کرد. او نخستین کسی بود که در سال ١٨٩٦، گرمایش جهانی را برپایه دفع دی اکسید کربن ناشی از فعالیت های انسانی پیش بینی کرد.
[4] برت کلارک (Brett Clark)، جامعه شناس آمریکایی واستاد دانشگاه اوتا درسالت لیک سیتی است. او کتاب های بسیاری در رابطه با نقش سرمایه داری در تخریب محیط زیست نگاشته است که از آن جمله اند: The Ecological Rift: Capitalism’s War on the Earth و Critique of Intelligent Design: Materialism versus Creationism from Antiquity to the Present
[5] تمام پهنه ای که اندامگانهای زنده در آن زندگی می کنند یا برای زیست آنها مناسب است.
No Comments
Comments are closed.