به مناسبت درگذشت هوشنگ ابتهاج (سایه)
گروه نگارندگان نگرش

13.08.2022

شعرهای به یادگار مانده ی «سایه» از این دوران سیاه، اعلام جرم ملتی دیرینه سال است علیه حاکمیتی بربرمنش، ضدفرهنگ و آزادی کش؛ همان حاکمیتی که امروز از یکسو از زنان، فرهنگ سازان، معلمان و زحمتکشان «اعترافات تلویزیونی» می گیرد و از دیگر سو با ادای ارج گذاری به «سایه» و با اتکاء به هرزه نویسی هایی که از جنس همان «اعترافات تلویزیونی»اند،  قصد مصادره نام و یاد او را دارد. اما میراث هنری به جا مانده از سایه گویاتر از آن است که حکومت توتالیتر اسلامی بتواند آن را دستمایه ای برای نجات خود از بحران مشروعیت سازد.

«خبر کوتاه بود»: «سایه ما با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد».

هوشنگ ابتهاج، شاعر بزرگ معاصر ایران و یکی از قله های بلند فرهنگ کشور مان چشم بر جهان فروبست و به جمع جاودانگان ادب فارسی پیوست. او که نام هنری «سایه» را برای خود برگزیده بود، درخت پرباری بود که در سایه خود گل های زیبایی از شعر و موسیقی ایران زمین پروراند.

در اینجا برسر آن نیستیم که به رسم معمول به شرح تقویم گونه زندگی «سایه»، یا برشماری خدمات و اثرهای او و یا بررسی ریزه کاری های هنرش بپردازیم، چراکه تا کنون، دیگر صاحبنظران در این موردها نوشته اند و از این پس نیز خواهند نوشت. در اینجا ما یادی از سیمای انسانی و اجتماعی «سایه» می کنیم؛ آن جان شیفته ای که در قالب هنر خود را می نمایاند.

شاعر اجتماعی

«سایه» شاعری اجتماعی بود که استعداد هنری خود را چون افیونی برای فراموش کردن وضع حال ویا از سر تفنن به کار نمی برد. برای او هنر و شعر دریچه ای بود برای پرداختن به زندگی و زیبایی. قلب اش برای محرومان می تپید و هم از این رو بود که شعرش را  زبان «بی صدایان» کرده بود:

اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

«سایه» دوست داشت که نان و آزادی و زیبایی از آن همه ی مردمان باشد. تصادفی نیست که در جوانی به اندیشه های چپ روی آورد، در کنار بزرگ مردی به نام مرتضی کیوان ایستاد و تا پایان عمرش بر سر عهد و پیمانش با مرتضی ماند:

کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راه سپید را بشناسند

من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
دردستهای روشن او می گذاشتم

همین تعهد اجتماعی و جوشش درونی بود که در شعرهای او طنین می افکند؛ مصداق آن بود که مولانا می گفت «خون چو می جوشد من اش از شعر رنگی می زنم».  این همه برای آن بود که به «شب گرفتگان، راه سپید» را بشناساند. و به این تعبیر ادامه دهنده خلاق سنت اندیشه ورزی و هنری خیام، فردوسی، نظامی، مولوی، حافظ و سعدی بود؛ خلاق به این معنی که استادانه در قالب سخن پیشینیان، مضمون و محتوای مدرن را جاری می ساخت، بی آن که این یا آن خدشه ای ببیند؛ ترکیبی بدیع و زیبا از کهنه و نو.

شاعر خردورز و واقع گرا

«سایه» شاعر ستاینده عشق و خرد بود. در نزد او عشق و خرد نه در جدال با هم و نه در نفی یکدیگر، بلکه مکمل هم اند:

دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نوميدی ازو كوته شود

و بر مبنای همین خردگرایی است که تصویر او از جهان، نه چیزی رویایی و آن جهانی، بلکه واقعیتی عینی و این جهانی است:

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

ازینرو طبیعت و جامعه در شعرهای «سایه» یک کل به هم پیوسته عینی و این جهانی -و نه متافیزیکی- را تشکیل می دهند. و به همین دلیل همواره از این که برخی ها او را «صوفی» و «عارف» می نامیدند، اکراه داشت.

 

شاعر ستایشگر آزادی

شعرهای «سایه» مالامال از عشق به آزادی و رهایی از استبداد است. به گفته خود او، واژه واژه شعرهای اش اشاره به آزادی داشته است:

ما رمز تو را چون اسم اعظم
در قول و غزل قافیه می بستیم
از می از گل از صبح
از آینه از پرواز
از سیمرغ از خورشید
می گفتیم

ما نام تو را
زمزمه می کردیم
آزادی آزادی آزادی

همین عشق به آزادی بود که موجب شد او در دی ماه ١٣٥٧ در آستانه پیروزی انقلاب بهمن، بگونه ای شهودی، صدای غل و زنجیرها را بر دست و پای آزادی از راه رسیده بشنود:

می آیی و من در دل می لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست؟
ای آزادی آیا با زنجیر
می آیی؟

زندگی نشان داد که این نگرانی و هراس تا چه اندازه درست بود. حاکمان تازه به دوران رسیده با قربانی کردن آزادی ها پیش پای نظام توتالیتر ولایت فقیهی، بخش بزرگی از قشرها و طبقه های اجتماعی، بویژه زنان ایرانی را به زنجیر کشیدند، زندان ها را آباد و ایران را ویران کردند. آشکار بود که «سایه»، شاعر مردم، را نیز گریزی از «رأفت اسلامی» نباشد. او نیز به همراه هزاران تن دیگر به جرم عدالتجویی و آزادی خواهی یک سال در زندان به سر برد. او سرود:

آن همه فرياد آزادي زديد
فرصتی افتاد و زندانبان شديد

كجروان با راستان در كينه‌اند
زشت‌رويان دشمنِ آيينه‌اند

شعرهای به یادگار مانده ی «سایه» از این دوران سیاه، اعلام جرم ملتی دیرینه سال است علیه حاکمیتی بربرمنش، ضدفرهنگ و آزادی کش؛ همان حاکمیتی که امروز از یکسو از زنان، فرهنگ سازان، معلمان و زحمتکشان «اعترافات تلویزیونی» می گیرد و از دیگر سو با ادای ارج گذاری به «سایه» و با اتکاء به هرزه نویسی هایی که از جنس همان «اعترافات تلویزیونی»اند، قصد مصادره نام و یاد او را دارد.

اما میراث هنری به جا مانده از سایه گویاتر از آن است که حکومت توتالیتر اسلامی بتواند آن را دستمایه ای برای نجات خود از بحران مشروعیت سازد. این میراث هنری امروز نیز همچون گذشته به مبارزان راه آزادی و دمکراسی و عدالت در ایران شور و امید می بخشد:

تو در من زنده‌ای، من در تو: ما هرگز نمی‌میریم.
من و تو با هزاران دگر،
این راه را دنبال می‌گیریم.
از آنِ ماست پیروزی.
از آنِ ماست فردا، با همه شادی و بهروزی.

ما درگذشت شاعر ارجمند، هوشنگ ابتهاج (سایه) را به خانواده، دوستان و همه فرهنگ دوستان صمیمانه تسلیت می گوییم و اطمینان راسخ داریم، آتشی که او به سهم خود در ایران زمین برافروخته است، خاموش نخواهد ماند:

مردن عاشق نمی‌ميراندش
در چراغی تازه می‌گيراندش
سرنوشت اوست این خودسوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن

No Comments

Comments are closed.

Share