متاسفانه هنوز برداشتِ بسزا و در خوری از جانبِ جامعۀ هنری و روشنفکری ما ایرانیان و بویژه تفسیرگرانِ برجسته سینماییِ ما، در بارۀ این آخرین شاهکار هنری آکیرا کوروساوا که سالهاست برایِ مردمِ جهان به ارث گذاشته انجام نگرفته است… آنها کمکی نکرده اند تا بر اشتیاقِ مردم برایِ برانگیختنِ آنها به دیدن این فیلم، آنهم با نگاهی عمیق و کنکاشگرانه بدان، و در نتیجه از آنِ خود کردن پیامهای انسانی، صلحجویانه، زیست محیطی و متفکرانۀ آن، بیافزایند. جای برجسته کردن این گونه آثار و هجومِ مشتاقانه بسویِ آنها متاسفانه هنوز خالی است، آنهم در فضایی که درزیرِ آوار و بمبارانِ بسیاری از فیلمها و سریالهای بی محتوا و زمان کُش و گاه فرمایشی، بشدت آلوده و زهرآگین گشته است.
آنجا هستم، در یک سکانسِ برتر
رهگذری هستم از روستایی. مسافری با کوله باری انداخته بر پشت. در میانۀ پلی از رودخانه ای پُر آب ایستاده ام، حیران. آنچنانم آنجا، که خود را به آبِ رودخانه نزدیک حس میکنم و که میل دارم دستانم را به آب برسانم تا گیسوانِ دلربا و مواج و جاریِ آبِ بسترِ رود را با خیسیِ آن لمس و نوازش کنم. اما چشمانِ گرسنه ام برایِ لحظاتی گویِ میدان را به در برده، تا ژرفای آبِ زلال را اینجا و آنجا بشکافد و غَلتِشِ موج بر موج را در کنارِ ساریِ صافِ گُله به گُلۀ رود در رقصِ منظمِ دسته دسته هایِ خزه هایش، با اشتیاق از نگاهی باز و گشاده بگذراند. و گوش هایم که تیزِ شنیدند، از آوای پُرهمهمۀ جنبشِ آب، در زمینه ای از آواز و ترانه های دور و نزدیکِ پرندگان که در لابلای برگِ درختان و گلها، در جست و خیز و نشست و برخاستند. برای آنی چشم هایم را می بندم تا این زمینۀ موسیقیایی پیرامونم را که از تمامیِ زوایای پایین و بالا و گِرد تا گِردم در مجموعه ای چند بعدی از مکان و زمان جاریست، در گوشهایم، یکجا و عمیق بشنوم. و چرا که در ضمن می خواهم در گام بگام گذرم از این روستا، اجرایِ این سمفونی، در آن به آنِ افت وخیزهایِ ملودی های رنگارنگش، زمینۀ همراهیِ سفرم باشد. عطرِ گل هاست که تازه به مشامم فرو می روند. نواهایِ رقص برگ هاست که در وزش هایِ نسیم از هر کجایی خود را به این ارکسترِ پُرنوازنده می رسانند. و صدای بُرِش پره های آسیاب های آبی در آب رود است، که بی اختیار چشمانم را می گشایند، تا خود را به ردیف و در رژه ای، حول محورهای شان رقص چرخان به رُخم بکشانند. آسیاب های آبی در کناره های دو رودِ جاری و موازی و نزدیک بهم دوش به دوش یکدیگر، دانه های نباتی را برای روستاییان آرد می کنند تا سفرۀ نان آنها را همواره رنگین نگهدارند.
آبِ جاری رودها نیز در پایینِ دایرۀ چرخِ آسیاب ها نیروی خود را بی هیچ ادعایی با همکاریِ تنگاتنگ و رفیقانه با آسیاب ها به نمایش گذاشته اند، آنچنان که تو گویی باید، تنها بتوانی حدس بزنی، که در کلبه های چسبیده به آسیاب ها، این کارِ مشترکِ رود و آسیاب است که کیسه ها را از آرد پُر می کنند و فروتنانه به روستاییان هدیه می کنند. و درختانی که پیرامونِ دو رود را سبزگون و جنگل وار در مجاورت گل هایِ رنگارنگ پوشانده اند، تا که گویی این کلبه ها را در آغوش گرفته، و بر و بومِ چوبینِ آنها را با برگهای شان گهگاه نوازش کنند.
متن کامل را می توانید در لینک زیر به صورت پی دی اف بخوانید:
تفسیر و گزارشی از فیلم رویاها اثر آکیرا کوروساوا
No Comments
Comments are closed.