نوسازی ایده آل سوسیالیستی
جان بلامی فاستر
برگردان : مهران میر اسد

07.10.2020

هیچ راه خروجی از ویران گری کل شرایط موجودیت اجتماعی و طبیعی به دست سرمایه داری کنونی وجود ندارد، جز خروج از خود سرمایه داری. این نکته اشاره به سوسیالیسم به عنوان جانشین مسلم سرمایه داری در قرن بیست و یکم دارد، اما با راه و روشی که نظریه و عمل سوسیالیسم واقعا موجود سده بیستم را نقادانه به چالش می کشد. سوسیالیسمی که در متن بحران ساختاری سرمایه و تشدید قطب بندی طبقاتی، ظاهراً دوباره در حال خیزش است، چه گونه سوسیالیسمی است؟ سوسیالیسم قرن بیست و یکم با سوسیالیسم قرن بیستم از چه جهاتی تفاوت دارد؟ این مقاله کوششی است برای پاسخگویی به این پرسش ها.

جان بلامی فاستر سردبیر مجله Monthly Review و استاد جامعه شناسی در دانشگاه اورگان است.

این مقاله نسخه اصلاح شده و گسترده ای از یک سخنرانی است که در تاریخ 12 ژوئیه سال 2020 ، در جلسه پایانی (مجمع اصلی) هفتمین مجمع جنوب – جنوب در زمینه پایداری در رابطه با دگرگونی های اقلیمی، بحران های جهانی و بازآفرینی جامعه ارائه شد. کنفرانس /رایاهمایی (Webinar) توسط لاو کین چی و سیت تسوی از دانشگاه لینگنان در هنگ کنگ برگزار شد.

نوسازی ایده آل سوسیالیستی

هرگونه برخورد جدی با بازآفرینی سوسیالیسم امروز باید با نابودی خلاقانه سرمایه داری در بنیان های موجودیت اجتماعیآن  آغاز شود. از اواخر دهه 1980، جهان درگیر یک دوران از سرمایه داری فاجعه آمیز است، که به عنوان انباشت فاجعه های حتمی/قریب الوقوع در هر سو، به دلیل پیامدهای ناخواسته «نیروی ویرانگر سرمایه» تعریف شده است. (1) سرمایه داری فاجعه آمیز امروزه در همگرایی 1. بحران زیست محیطی سیاره ای، 2. بحران بیماری همه گیر جهانی و 3. بحران پایان ناپذیراقتصاد جهانی نمود می یابد. (2)

به این نمونه ها، مشخصه های اصلی „امپراتوری هرج و مرج“ امروزین را باید افزود که از جمله شامل این موردها می شود: سیستم شدید استثمار امپریالیستی که توسط زنجیره های جهانی کالایی، افسار گسیخته؛ نابودی دولت نسبتاً پایدار لیبرال-دموکراتیک با ظهور نولیبرالیسم و ​​فاشیسم نو؛ و ظهور عصر جدید بی ثباتی هژمونیک جهانی همراه با افزایش خطرات جنگ نامحدود. (3)

بحران اقلیمی بیانگر آن چیزی است که اجماع علمی جهان از آن به عنوان وضعیت «بی مثال» یاد می کند، به گونه ای که اگر انتشار خالص کربن حاصل از احتراق سوخت های فسیلی در چند دهه آینده به صفر نرسد، وجود تمدن صنعتی و در نهایت بقای انسان را تهدید می کند. (4)  با این وجود، بحران موجودیت تنها محدود به تغییرات آب و هوایی نیست و تا حد گذر از سایر محدودیت های سیاره ای گسترش می یابد که روی هم رفته شکاف جهانی زیست محیطی در سیستم کره خاکی -به عنوان مکانی امن برای بشریت- را تعریف می کنند. گذر از محدودیت ها، از جمله عبارتند از:

  • اسیدی شدن اقیانوس ها
  • انقراض گونه ها (و از بین رفتن تنوع ژنتیکی)
  • تخریب بوم سازگان(اکوسیستم) های جنگلی
  • از دست رفتن آب شیرین ؛
  • اختلال در چرخه های نیتروژن و فسفر
  • گسترش سریع عوامل سمی (از جمله رادیونوکلئیدها) و
  • ازدیاد خارج ازکنترل جانداران (ارگانیسم) از لحاظ ژنتیکی اصلاح شده. (5)

این گذر از محدودیت های سیاره ای، ذاتی سیستم انباشت سرمایه است که هیچ مانع عبورناپذیری بر سر راه پیشبرد کمی و تصاعدی خود نمی شناسد. بنابراین، هیچ راه خروجی از ویران گری کل شرایط موجودیت اجتماعی و طبیعی به دست سرمایه داری کنونی وجود ندارد، جز خروج از خود سرمایه داری. آنچه اساسی است، ایجاد چیزی است که ایستوان مزاروش در اثر فراسوی سرمایه آن را سیستم جدیدی از „بازتولید متابولیک اجتماعی“ نامید. (6) این نکته اشاره به سوسیالیسم به عنوان جانشین مسلم سرمایه داری در قرن بیست و یکم دارد، اما با راه و روشی که نظریه و عمل سوسیالیسم واقعا موجود سده بیستم را نقادانه به چالش می کشد.

قطب بندی سیستم طبقاتی

اکنون در ایالات متحد، بخش های کلیدی سرمایه مالی – انحصاری موفق شده اند عناصری از طبقه متوسط رو به ​​به پایین سفید پوست ​​را در قالب یک ایدئولوژی ناسیونالیستی، نژادپرستانه و زن ستیزانه بسیج کنند. نتیجه این امر ظهور یک شکل بندی سیاسی-طبقاتی نوفاشیستی است که از تاریخ طولانی نژادپرستی ساختاری ناشی از میراث برده داری، استعمارگری مهاجران و نظامی گری جهانی/امپریالیسم بهره می برد. رابطه این نوفاشیسم نوپا با شکل بندی سیاسی نولیبرالی، که از قبل وجود داشته، مانند «دشمنی بین برادران» است که مشخصه آن یک نیرنگ بازی شدید بر سر قدرت همراه با سرکوب مشترک طبقه کارگر است. (7) این شرایط است که پایه برآمد مالک مستغلات و میلیاردر صاحب نفوذ نیویورکی، دونالد ترامپ به عنوان رهبر به اصطلاح راست رادیکال را تشکیل داده است، که منجر به تحمیل سیاست های راست گرایانه و یک رژیم جدید سرمایه داری اقتدارگرا شده است. (8) حتی اگر جناح نولیبرال طبقه حاکم در انتخابات ریاست جمهوری آینده پیروز شود، ترامپ را کنار زده و جو بایدن را جایگزین وی کند، یک اتحاد نولیبرال-نوفاشیستی، که منعکس کننده ضرورت داخلی طبقه سرمایه دار است، احتمالاً شکل بخشی به اساس قدرت دولتی زیر سلطه سرمایه مالی انحصاری، را ادامه خواهد داد.

همزمان با این شکل بندی سیاسی ارتجاعی جدید در ایالات متحد، جنبشی برای باززیستی سوسیالیسم وجود دارد که مبتنی بر اکثریت طبقه کارگر و روشنفکران مخالف است. از بین رفتن هژمونی ایالات متحد در اقتصاد جهانی، که با جهانی شدن تولید شتاب گرفته، اشرافیت کارگری پیشین مبتنی بر این امپراطوری را در میان بخش های معین ممتاز طبقه کارگر ضعیف کرده و منجر به تجدید حیات سوسیالیسم شده است. (9) در مواجهه با آنچه مایکل دی. یاتیس „نابرابری بزرگ“ نامیده است، توده عظیم مردم در ایالات متحد، به ویژه جوانان، با چشم اندازهای سریعا در حال سقوط روبرو می شوند، خود را در وضعیتی نامطمئن و اغلب ناامید کننده می یابند، که مشخصه آن، افزایش چشمگیر «مرگ های ناشی از فروماندگی».(10) آنها به طور فزاینده ای از سیستم سرمایه داری که هیچ امیدی به آنها نمی دهد، بیگانه شده و به عنوان تنها گزینه واقعی، جذب سوسیالیسم می شوند. (11) اگرچه وضعیت ایالات متحد منحصر به فرد است، ولی نیروهای عینی مشابهی که احیای مجدد جنبش های سوسیالیستی را به پیش می برند، در دوره ای از رکود اقتصادی دوام دار، مالی سازی و زوال فراگیر زیست محیطی، در جای جای سیستم و در درجه اول در جهان جنوب بوجود می آیند.

ولی سوسیالیسمی که در متن بحران ساختاری سرمایه و تشدید قطب بندی طبقاتی، ظاهراً دوباره در حال خیزش است، چه گونه سوسیالیسمی است؟ سوسیالیسم قرن بیست و یکم با سوسیالیسم قرن بیستم از چه جهاتی تفاوت دارد؟ بیشتر موردهایی که در ایالات متحد و جاهای دیگر به عنوان سوسیالیسم معرفی می شود از انواع سوسیال دموکراسی و در پی اتحادی با لیبرال های چپ و در نتیجه نظم موجود، در تلاشی بیهوده برای کارآیی بهتر سرمایه داری از طریق ارتقاء مقررات اجتماعی و رفاه اجتماعی در مخالفت مستقیم با نولیبرالیسم است، آن هم درست در زمانی که نولیبرالیسم خودش راه رابرفاشیسمِ نوهموار می کند. (12) چنین جنبش هایی از همان ابتدا در زمینه تاریخی کنونی محکوم به ناکامی اند، و ناگزیر به امیدهایی که دامن می زنند خیانت می کنند، زیرا که صرفا بر دموکراسی انتخاباتی متمرکز می شوند. خوشبختانه امروزه همچنین شاهد رشد یک سوسیالیسم اصیل هستیم که در مبارزات خارج از دایره انتخابات، اقدامات توده ای فزاینده و فراخوان فراتر رفتن از پارامترهای سیستم کنونی و به منظور بازسازی کل جامعه، مشهود است.

ناآرامی های عمومی نهفته در بطن جامعه ایالات متحد، در قیام های اواخر ماه مه و ژوئن سال جاری بروز کرد، که شکل اعتراضات همبسته گسترده ای -که در عمل در تاریخ آمریکا از زمان جنگ داخلی تا بحال دیده نشده- با حضور میلیون ها نفر در خیابان ها، و با همراهی طبقه کارگر سفیدپوست به ویژه جوانان سفیدپوست به خود گرفت، که در واکنش به زجرکُش کردن جورج فلوید توسط پلیس، که جرمی جز سیاه پوست بودن نداشت، مرزکشی بر اساس رنگ پوست را پشت سر گذاشتند. (13) این رویداد، در شرایط بیماری همه گیر COVID-19 و رکود اقتصادی مربوط به آن، منجر به بروز عصیان روزهای ژوئن در ایالات متحد شد.

اما حرکت به سوی سوسیالیسم، با این که اکنون در ایالات متحد یعنی «دل بربریتِ» این سیستم پا گرفته و در نتیجه نیروهای عینی موجود در حال بدست آوردن پایگاه است، فاقد مبنای ذهنی مناسبی است. (14) مانع عمده در تدوین هدف های استراتژیک سوسیالیسم در جهان امروز، ربط دارد با کنارگذاشتن ایده آل های سوسیالیسم در قرن بیستم، آن گونه که ابتدا در چشم انداز کارل مارکس از کمونیسم تصویر شده بود. برای درک این مشکل، به فراتر رفتن از تلاش های اخیر چپ برای پرداختن به معنای کمونیسم بر مبنایی فلسفی نیاز است، سوالی که در دهه گذشته منجر به برخوردهای انتزاعی با ایده کمونیستی، فرضیه کمونیستی و افق کمونیستی توسط آلن بدیو و دیگران شده است. (15) در عوض، به یک نقطه شروع مشخص تر و شالوده مند تاریخی لازم است، که مستقیماً بر نظریه دو فازی تحول «سوسیالیستی/کمونیستی» متمرکز شود که از کتاب نقد برنامه گوتای مارکس و کتاب دولت و انقلاب لنین برخاسته است. مقاله پائول سوئیزی (Paul M. Sweezy) با عنوان «کمونیسم به عنوان یک ایده آل»، که بیش از نیم قرن پیش در مانتلی رویو در اکتبر 1963 منتشر شد، اکنون یک متن کلاسیک در این زمینه است. (16)

کمونیسم مارکس به عنوان ایده آل سوسیالیستی

در نقد برنامه گوتا – که در مخالفت با تصورات اقتصادی و کارگری شاخه سوسیال دموکراسی آلمان تحت تأثیر فردیناند لاسال نوشته شده- مارکس دو «مرحله» تاریخی را در مبارزه برای ایجاد جامعه ای از تولید کنندگان همبسته خاطر نشان کرد. مرحله اول توسط «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» آغازمی شود، که منعکس کننده تجربه جنگ طبقاتی کمون پاریس و نمایانگر دوره ای از دموکراسی کارگری است، اما مرحله ای است که هنوز «نقص های» جامعه طبقاتی سرمایه داری را به همراه دارد. در این مرحله اولیه، نه تنها گسست از مالکیت خصوصی سرمایه داری اتفاق می افتد، بلکه گسستگی از دولت سرمایه داری به عنوان ساختار فرماندهی سیاسی سرمایه داری نیز رخ می دهد. (17) به عنوان معیاری برای ماهیت محدود دوره گذار سوسیالیستی در این مرحله، تولید و توزیع ناچارا به صورت به هر کس به اندازه کارش صورت می گیرد و در حالی که شرایط نابرابری تداوم دارد، امکان تعالی آنها را ایجاد می کند. در مقابل، در مرحله بعد، اصل حاکم بر جامعه از هر کس مطابق توانایی اش، به هر کس مطابق نیازش و حذف سیستم دستمزد تغییر خواهد کرد. (18) همچنین، در حالی که مرحله اولیه سوسیالیسم/کمونیسم نیاز به تشکیل یک ساختار فرماندهی سیاسی جدید در دوره انقلابی دارد، هدف در مرحله بالاتر زوال دولت به عنوان یک دستگاه جداگانه بر فراز جامعه و در یک رابطه خصمانه با آن است، تا شکلی از سازمان سیاسی جایگزین آن شود که فردریش انگلس از آن به عنوان «همبود» یاد می کند که در هماهنگی با شکل اشتراکی تولید است.  (19)

در مرحله بعدی و بالاتر گذار به سوسیالیسم/کمونیسم، نه تنها مالکیت و کنترل جمعی تحقق می یابد، بلکه سلول های سازنده جامعه نیز به صورت اشتراکی بازسازی می شوند و تولید در دست تولیدکنندگان همبسته است. در این شرایط، مارکس اظهار داشت، «کار» نه تنها «وسیله زندگی» بلکه «خود … ضرورت اولیه زندگی» خواهد شد. (20) جهت گیری تولید، بیش از ارزش مبادله، ارزش مصرف و متناسب با جامعه ای خواهد بود که در آن «تکامل آزاد هر فرد، شرط تکامل آزاد همه“ است. از بین بردن جامعه طبقاتی سرمایه داری و ایجاد جامعه ای از تولیدکنندگان همبسته، منجر به پایان بهره کشی طبقاتی، همراه با از بین بردن شکاف بین کار ذهنی و کار دستی و بین شهر و روستا می شود. خانواده تک همسری و مردسالارانه مبتنی بر بردگی زنان در خانه نیز از بین می رود. (21) تصور اساسی مارکس در مورد مرحله عالی جامعه تولیدکنندگان همبسته، دگرگشت (متابولیسم) اجتماعی جدیدی از بشریت و کره زمین بود. وی در جامع ترین بیانیه خود درباره شرایط مادی حاکم بر جامعه جدید نوشت:

«آزادی ، در این حوزه [قلمرو ضروریات طبیعی]، می تواند فقط در این باشد كه انسان اجتماعی شده، تولیدكنندگان همبسته، متابولیسم بشری طبیعت را به روشی منطقی اداره كنند … آن را با كمترین انرژی هزینه شده» در فرآیند تقویت شرایط یک تحول پایدار بشری «تحقق بخشند». (22)

لنین درنوشته های اش مانند دولت و انقلاب و جاهای دیگر، ماهرانه استدلال های مارکس را درباره فازهای پایین و بالاتر برگرفته و اینها را به عنوان فازهای اول و دوم کمونیسم بیان کرد. لنین بر تاکید خود بر آنچه او «تمایز علمی بین سوسیالیسم و ​​كمونیسم» می خواند، ادامه داد، که البته «آنچه كه معمولاً سوسیالیسم نامیده می شود، توسط ماركس“مرحله اول“ یا پایین تر جامعه كمونیستی نامیده شده»، در حالی كه اصطلاح كمونیسم، به معنای «کمونیسم کامل» ، به درست ترین وجه برای مرحله عالی تر مورد استفاده قرار گرفت. (23) اگرچه لنین این تمایز را در اتکای تنگاتنگ با تحلیل مارکس مطرح کرد، اما پسان تر در مارکسیسم رسمی این دو مرحله به طور دگماتیک کاملاً از هم جدا شد، به گونه ای که به اصطلاح مرحله کمونیستی چنان از مرحله سوسیالیسم جدا شد که جنبه آرمان شهری پیدا کرد و دیگر به عنوان بخشی از یک مبارزه مداوم یا ادامه دار دیده نمی شد. جوزف استالین بر اساس برداشتی خشک از مرحله سوسیالیستی و اصل واسطه ای توزیع به هر کس بر اساس کارش، جنگ ایدئولوژیکی علیه آرمان برابری مادی، که او آن را «پوچی ارتجاعی و خرده بورژواییِ سزاوار یک فرقه بدوی از زاهدان، و نه یک جامعه سوسیالیستی سازمان یافته در مسیر مارکسیسم» می خواند، براه انداخت. همین موضع بود که به این یا آن گونه در اتحاد جماهیر شوروی تا میخائیل گورباچف ادامه یافت. (24)

از این رو، همانطور که مایکل لباویتز (Michael Lebowitz) در کتاب سوسیالیسم فرمان سالارانه توضیح داده، «به جای یک مبارزه مداوم برای فراتررفتن از آنچه مارکس „معایب“ به ارث مانده از جامعه سرمایه داری نامید، تفسیر متعارف» از مارکسیسم درطول نیم قرن -از اواخر دهه 1930 تا اواخر دهه 80- «تقسیمی از جامعه پساسرمایه داری به „دومرحله“ متمایزرا معرفی کرد»، که از نظر اقتصادی به واسطه سطح توسعه نیروهای تولیدی تعیین می شود. تغییرات اساسی در روابط اجتماعی که مورد تأکید مارکس به عنوان اساس مسیر سوسیالیستی بود، در روند زندگی با جامعه سرمایه داری ودر عین حال وفق دادن خود با نقایص منتقل شده از این جامعه،  کنار گذاشته شد. در حالی که، مارکس بر پروژه ای اصرار داشت که هدف آن ایجاد جامعه تولیدکنندگان همبسته «از همان ابتدا» به عنوان بخشی از روند در حال انجام و هرچند لزوما ناهموارِ ساخت سوسیالیسم است. (25)

این کنارگذاری آرمان سوسیالیستی که مرتبط با مرحله بالاتر کمونیسم مورد نظر مارکس بود، با تغییر شرایط مادی (و طبقاتی) و سرانجام سقوط جامعه هایی از نوع شوروی، به شیوه پیچیده ای درهم گره خورد؛ جامعه هایی که با دست کشیدن از انقلابی بودن، دچار رکود شدند و حتی شکل های طبقاتی ای را دوباره زنده کردند، که هنگامی که طبقه جدید و صاحب منصبان عالی مقام (نومنکلاتورا) سیستم را منحل کردند، منادی فروپاشی نهایی آنها بود. همانطور که سوئیزی در سال 1971 استدلال کرد ، «مالکیت و برنامه ریزی دولتی برای تعریف سوسیالیسمی ماندگار، مصون از تهدید به پس روی و قادر به حرکت به مرحله دوم زایش کمونیستی کافی نیست.» چیزی بیشتر مورد نیاز بود: مبارزه مداوم برای ایجاد جامعه انسان های برابر. (26)

از نظر مارکس ، حرکت به سمت جامعه ای از تولیدکنندگان همبسته، گوهر مسیر سوسیالیستی را تشکیل می دهد که در «آگاهی کمونیستی» نهفته است. (27) از آن زمان که سوسیالیسم با مفهوم هایی محدودتر و اقتصادی گرایانه تر تعریف شد، به ویژه در اتحاد شوروی از سال های پایانی دهه 1930 به بعد، که در آن از اساس نابرابری پشتیبانی می شد، جامعه ی پس از انقلاب ارتباط حیاتی خود را با مبارزه دوگانه برای آزادی و نیازمندی های مادی از دست داد و از این رو از اهداف بلند مدت سوسیالیسم که در گذشته مفهوم و انسجام خود را از آن گرفته بود، جدا شد.

بر اساس این تجربه، بدیهی است که تنها راه ساخت سوسیالیسم در قرن بیست و یکم پذیرش دقیق آن جنبه هایی از ایده آل سوسیالیستی / کمونیستی است که یک تئوری و عمل کاملاً رادیکال برای پاسخگویی به نیازهای ضروری حال حاضر را مجاز می شمرد، در عین این که نیازهای آینده را از نظر دورنمی دارد. اگر بحران زیست محیطی سیاره ای به ما چیزی آموخته باشد، این نکته است که آنچه که مورد نیاز است عبارت است از یک دگرگشتِ (متابولیسم) اجتماعی جدید با کره زمین، جامعه ای با پایداری اکولوژیکی و برابری با ماهیت واقعی. این را می توان در دستاوردهای خارق العاده زیست محیطی کوبا مشاهده کرد، به گونه ای که اخیراً مائوریسیو بتانکورت (Mauricio Betancourt) در «اثر بوم شناسی کشاورزی کوبا در کاهش شکاف متابولیک» در تغییرات جهانی زیست محیطی نشان داده شده است.(28)

این با آنچه گئورگ لوكاچ «دگرسازی مضاعف» لازم در روابط اجتماعی بین انسان ها و روابط انسان ها با طبیعت خوانده، مطابقت دارد. (29) چنین پروژه رهایی بخشی باید لزوماً از مراحل مختلف انقلابی عبور کند، که از قبل قابل پیش بینی نیست. با این حال، یک انقلاب برای کسب موفقیت، باید بکوشد خود را از طریق ترویج و ارتقا یک سیستم ارگانیک معطوف به نیازهای واقعی انسان، نشات گرفته از برابری اساسی انسان ها و تنظیم منطقی متابولیسم اجتماعی انسان با طبیعت، بازگشت ناپذیر کند. (30)

آزادی به عنوان ضرورت

انگلس با استناد به فلسفه هگل  (G. W. F. Hegel) ، در آنتی دورینگ چنین استدلال کرد که آزادی واقعی بر شناخت ضروریات استوار است. تغییر انقلابی نقطه ای بود که در آن آزادی و ضرورت باهم پیوند مشخص عملی می یابند. اگرچه چیزی فراتر از دانش بشری به عنوان یک ضرورت کور وجود داشت، اما پس از درک نیروهای عینی، ضرورت دیگر کور نبود، بلکه مسیرهای جدیدی را برای عمل و آزادی انسان ارائه می داد. ضرورت و آزادی یكدیگر را تغذیه کرده و دوره های جدید تحول اجتماعی و تعالی تاریخی را می طلبیدند. (31) لنین در تشریح این اصل دیالكتیك ماتریالیستی با تیزبینی اظهار داشت: «ما ضرورت های طبیعت در پدیده های اقلیمی را نمی دانیم. ولی در حالی که این ضرورت ها را نمی دانیم، می دانیم که وجود دارد.» (32) می دانیم که رابطه انسان با اقلیم و طبیعت به طور کلی و اجتناب ناپذیر با تغییر روابط تولیدی حاکم بر اعمال ما تغییر می کند.

امروز، دانش در مورد بحران اقلیمی ناشی از عملکرد انسانی و رخدادهای شدید آب و هوایی، انسان ها را از حیطه ضرورت کور خارج می کند و خواستار این است که مردم جهان در نبرد نهایی برای آزادی و بقا علیه سرمایه داری فاجعه آمیز شرکت کنند. همانطور که مارکس در زمینه شکاف شدید متابولیکی که در نتیجه استعمار انگلیس در قرن نوزدهم به ایرلند تحمیل شد، اظهار داشت، بحران زیست محیطی خود را به عنوان یک حالت «ویرانی یا انقلاب» نشان می دهد. (33) درشرایط  آنتروپوسین [این مفهوم پیشنهادی برای آغاز یک عصر جدید است. دورانی که سرآغاز تأثیر عمده فعالیت‌های انسان بر اکوسیستم و ساختار زمین‌شناختی سیاره است. م] ، گسست زیست محیطی ناشی از گسترش اقتصاد سرمایه داری، اکنون به حدی رسیده که با چرخه های بیوشیمیایی کره زمین برابری می کند. آگاهی از این تحولات عینی، در عین حال، به ما اجازه درک انقلابی ضروری در بازتولید متابولیک اجتماعی بشریت و کره زمین را می دهد. از این زاویه دید، برداشت مهم مارکس از «جامعه تولید کنندگان همبسته» نباید صرفاً یک طرح آرمانشهری دوردست یا ایده آلی انتزاعی تلقی شود، بلکه باید به عنوان گوهر دفاع ضروری انسانی در حال و آینده و مظهری از خواست مبرم برای رابطه پایدار با کره زمین درنظر گرفته شود. (34) اما عامل تغییر انقلابی کجاست؟ پاسخ این است که ما شاهد ظهور پیش شرط های مادی آنچه می توان پرولتاریای جهانی محیط زیستی نامید، هستیم. اثر انگلس، «شرایط  طبقه کارگر در انگلستان»، که در سال 1845 منتشر شد، تشریح و تجزیه و تحلیل شرایط طبقه کارگر در منچستر بود، اندکی پس از شورش هایی که اصطلاحا Plug Plot نامیده شدند و در اوج چارتیسم رادیکال. انگلس نه تنها از نظر شرایط کارخانه، بلکه از نظر توسعه شهری، مسکن، تأمین آب، سرویس بهداشتی، غذا و تغذیه و رشد کودکان، محیط طبقه کارگر را به تصویر کشید. تمرکز بیشتر بر محیط اپیدمولوژیک عمومی بود که توسط سرمایه داری تحمیل می شد (آنچه انگلس «کشتار اجتماعی» نامید و پسان تر نورمن بتونه «بیماری دوم» نامید) و همراه بود با بیماری و مرگ و میر گسترده، به ویژه به واسطه بیماری های واگیردار. (35)

مارکس، زیر تأثیر مستقیم انگلس و در نتیجه مطالعات اپیدمولوژیک اجتماعی خودش، بیست سال بعد هنگام نوشتن کتاب سرمایه بود که گسست متابولیکی را نه تنها در رابطه با تخریب خاک، بلکه همچنین به همان اندازه، آنگونه که او می گفت، در رابطه با «اپیدمی های دوره ای» القا شده توسط خود جامعه مشاهده کرد. (36)

آنچه این نکته به ما می آموزد -و می توان تصویرهای بسیار دیگری را از انقلاب روسیه و چین تا مبارزات کنونی در جنوب جهانی پیدا کرد- این است که مبارزه طبقاتی و هنگامه های انقلابی، محصول ادغام یک ضرورت عینی و آزادی خواهی ناشی از شرایط مادی اند که صرفاً اقتصادی نیستند بلکه به معنای وسیع، زیست محیطی نیز هستند. بنابراین موقعیت های انقلابی به احتمال زیاد زمانی بوجود می آیند که ترکیبی از شرایط اقتصادی و زیست محیطی تحولات اجتماعی را ضروری نمایند و در جایی بروز می کنند که روابط و نیروهای اجتماعی به اندازه کافی توسعه یافته باشند تا چنین تغییراتی را امکان پذیر سازند.

 از این لحاظ، از نظرگاهی جهانی، مسئله پرولتاریای زیست محیطی با مسئله دهقانی زیستبومی و مبارزات بومی ها هم پوشانی دارد و تفکیک پذیر نیست. به همین ترتیب، مبارزه برای عدالت زیست محیطی که اکنون جنبش محیط زیست را در سطح جهانی به حرکت درآورده، در گوهر خود مبارزه طبقه کارگر و توده ها است. (37)

از این منظر پرولتاریای زیست محیطی می تواند به عنوان یک نیروی سراسری جهانی ظاهر شود، همانطور که در مرحله کنونی در رابطه با مبارزه اکولوژیک-اپیدمیولوژیک با COVID-19 مشهود است. با این حال، مکان اصلی اقدام زیست محیطی انقلابی در آینده بلافصل، جنوب جهانی موجود می باشد که با واقعیتِ سختِ «امپریالیسم در آنتروپوسن» رودررو است. (38) همانطور که سمیر امین در «امپریالیسم مدرن، سرمایه مالی انحصاری و قانون ارزش مارکس» مطرح کرده، در حال حاضر میزان استفاده سه گانه ایالات متحد، اروپا و ژاپن از ظرفیت زیستی این سیاره چهار برابر سطح متوسط جهانی است، که نشان از یک نسیان زیست محیطی دارد. این سطح ناپایدار مصرف منابع در نیمکره شمالی فقط به این دلیل امکان پذیر است که «بخش مهمی از ظرفیت زیستی جامعه در جنوب توسط این مراکز [سه گانه] تصاحب شده و به مصرف می رسد. به عبارت دیگر، گسترش فعلی سرمایه داری در حال نابود کردن کره زمین و بشریت است. نتیجه منطقی این گسترش، یا نسل کشی واقعی مردم جنوب است -به عنوان «زیادی جمعیت» – یا حداقل، حصر آنها در فقر روزافزون. یک رشته افکار  فاشیستی-اقتصادی درست شده است که به این نوع «راه حل های نهایی» مسائل مشروعیت ببخشد.“ (39)

سیستم جدید بازتولید متابولیک اجتماعی

یک روند انقلابی ساخت و ساز سوسیالیستی با هدف ساختن یک سیستم جدید بازتولید اجتماعی در مطابقت با مطالبات ضرورت و آزادی، نمی تواند بدون یک «اصل راهنما» و «معیار سنجش موفقیت» به عنوان بخشی از یک استراتژی بلند مدت اتفاق بیفتد. در اینجا، به پیروی از مزاروش، مفهوم برابری مادی یا جامعه برابری ها، که همچنین شامل دموکراسی حقیقی نیز می شود، در مبارزات امروزنقش بازی می کند. (40)

چنین رویکردی نه تنها در قلب بربریت سرمایه در برابر آن قرار دارد بلکه در نهایت با هرگونه نیروی مخالفی نیز که به تلاش بیهوده برای متوقف کردن آن در نیمه راه گذار به سوسیالیسم متوسل شود، رو در رو خواهد شد. امانوئل کانت اندکی پس از انقلاب فرانسه، نظر لیبرالی غالب را چنین بیان کرد که «برابری عام افراد به عنوان شهروندان یک کشور به راحتی تمام، با عظیم ترین نابرابری که حاصل از میزان دارایی هایی است که این افراد دارند همزیستی می کند.… از این رو، برابری عام افراد در کنار نابرابری عظیم در حقوق های خاصی است که ممکن است بسیار باشند» (41)  به این ترتیب، برابری صرفاً امری صوری بود،  صرفا «روی کاغذ» وجود داشت و همانطور که انگلس اشاره کرد، نه فقط در رابطه با قرارداد کار بین سرمایه دار و کارگر بلکه در رابطه با قرارداد ازدواج بین زن و مرد. (42) چنین جامعه ای، همانطور که مارکس نشان داد، «حق نابرابری را در بطن خود، مانند هر حق دیگری» تثبیت می کند. (43) ایده برابری مادی، که با مفهوم مارکس از کمونیسم همخوانی دارد، همه این ها را به چالش می کشد. این مفهوم خواستار تغییر در سلول های بنیادی جامعه ای است که دیگر نمی تواند متشکل از افراد صاحب ثروت یا سرمایه های منفرد باشد که توسط یک سلسله مراتب دولتی تقویت می شوند، بلکه باید بر اساس تولیدکنندگان همبسته و یک دولت همگانی استوار باشد. برنامه ریزی اصیل و دموکراسی اصیل تنها می تواند از طریق شالوده ریزی قدرت از اعماق جامعه آغاز شود. فقط ازاین راه است که انقلاب ها برگشت ناپذیر می شوند.

شناخت صریح این چالش و وزن سوسیالیسم قرن بیست و یکم با این شرایط بود که، تهدید خارق العاده ای را متوجه نظم غالب توسط انقلاب ونزوئلا به رهبری هوگو چاوز می نمود. جمهوری بولیواری از طریق ایجاد قدرت جمعی و قهرمان گرایی مردمی، سرمایه داری را از درون به چالش کشید و مفهوم انقلاب را از طریق خلق یک جامعه ارگانیک، یا یک نظم متابولیک جدید اجتماعی ایجاد کرد. چاوز، با استفاده از تجزیه و تحلیل مارکس و مزاروش، با وساطت لوبویتز (Lebowitz)، مفهوم «مثلث بنیادی سوسیالیسم» یعنی 1) مالکیت اجتماعی ، 2) تولید اجتماعی سازمان یافته توسط کارگران و 3) رفع نیازهای اجتماعی را مطرح کرد. (44) زیربنای این مبارزه برای برابری مادی، از بین بردن نابرابری ها از جمله مرزکشی های مبتنی بر تفاوت رنگ پوست و جنسیت، مرزکشی امپریالیستی و سایر ستم ها، به عنوان پایه اساسی برای از بین بردن جامعه نابرابر بود.

سوئیزی در کتاب «کمونیسم به مثابه یک ایده آل» بر شکل های جدید کار تأکید کرد که الزاماً در جامعه ای بوجود می آید که از بهره وری وافر انسانی استفاده بخردانه تری می کند. وی اظهار داشت که بسیاری از رسته های شغلی «به طور کلی حذف می شوند (به عنوان مثال استخراج زغال سنگ و خدمات خانگی) و تا آنجا که ممکن است می بایست همه شغل ها جالب و خلاقانه شوند، همانطور که امروزه فقط تعداد معدودی از آنها چنین اند.» با کاهش ضایعات و خرابی های عظیمی که ذاتی تولید و مصرف سرمایه داری اند، فضا برای استفاده خلاقانه تر از وقت آزاد شده گشوده می شود.

«در جامعه ای برابر -جامعه ای که در آن همه با ابزار تولید رابطه یکسانی دارند و وظیفه یکسانی را برای کار و خدمت به رفاه عمومی دارند- همه „نیازهایی“ که بر برتری افراد معدودی تأکید می کنند ومستلزم کرنش بسیاری دیگر می شوند به سادگی از بین خواهند رفت و نیازهای انسان های رهایی یافته ای که در احترام و همکاری متقابل با هم زندگی می کنند جایگزین آنها خواهند شد.… جامعه و انسان هایی که آن را تشکیل می دهند یک کل دیالکتیکی را تشکیل می دهند: هیچ یک از آنها بدون تغییر دیگری نمی تواند تغییر کند. و کمونیسم به عنوان یک ایده آل شامل یک جامعه جدید و یک [انسان] جدید است.» (45)

فراتر از یک ایده آل صرف، چنین اصل سازمان دهی که در آن برابری مادی و دموکراسی مادی در طراحی سوسیالیسم/کمونیسم نه تنها برای ایجاد مسیری سوسیالیستی به سوی آینده بهتر، بلکه به عنوان دفاعی ضروری از جمعیت جهان که با مسئله حفظ بقا روبرو هستند، لازم است. اگر ویرانگری خلاقانه متابولیسم بشریت و کره زمین توسط سرمایه داری تا نیمه های قرن این متوقف نشود، علیرغم توصیف های موجود در كتاب ها و رمان های تباه-شهری (دیستوپیایی) [که آینده تیره و تاری را پیش بینی می کنند. م] ، تصور میزان فاجعه زیست محیطی که مردم جهان، به ویژه آنهایی که در انتهای سلسله مراتب امپریالیستی قرار دارند، با آن روبرو خواهند بود، ناممکن است.

طبق مقاله ای منتشر شده در سال 2020 درباره «آینده محدوده آب و هوایی مناسب بشر» در صورت جلسه آکادمی ملی علوم  آمده است که بر اساس گرایش های موجود، پیش بینی می شود که تا سال 2070 ، 3/5 میلیارد نفر ناگزیر به زندگی در گرمای غیر قابل تحمل در خارج از محدوده آب و هوایی انسانی، یعنی در شرایطی قابل مقایسه با صحرای بزرگ آفریقا، خواهند بود. (46)

حتی چنین پیش بینی هایی قادر به مجسم کردن میزان خسارت عظیمی که اکثریت بشریت از راه سوداگری معمولی و رایج در سرمایه داری دچار آن خواهد شد، نیست. تنها پاسخ این است که باید خانه در حال سوختن را ترک کرد و خانه دیگری ساخت. (47)

بین الملل کارگران و مردم

اگرچه تعداد بی شماری از مردم در مکان های خاص خود در سراسر جهان درگیر مبارزات بیشماری علیه نیروی تخریبی مهیب سرمایه داری هستند، اما مبارزات برای برابری مادی، از جمله نبرد بر ضد تبعیض نژادی، جنسی و طبقاتی، به مبارزه با امپریالیسم در گستره جهانی بستگی دارد. از این رو، نیاز به سازمان جهانی جدیدی از کارگران بر اساس الگوی بین الملل اول مارکس وجود دارد. (48) چنین انترناسیونالی برای قرن بیست و یکم نمی تواند فقط متشکل از گروهی از روشنفکران نخبه از کشورهای شمال باشد که در مجمع های امور اجتماعی جهانی شرکت می کنند -مانند شرکت در بحث ها و یا در ترویج اصلاحات تنظیم گر سوسیال دموکراتیک آن گونه که در به اصطلاح بین الملل های سوسیالیستی و ترقی خواهانه مطرح است. بلکه باید به عنوان یک سازمان مبتنی بر کارگران و مبتنی بر مردم تشکیل شود، که از ابتدا در یک اتحاد قوی جنوب با جنوب ریشه داشته باشد و بتواند مبارزه با امپریالیسم را در مرکز شورش سوسیالیستی علیه سرمایه داری، همانطور که چهره هایی مانند چاوز و امین در نظر داشتند، قرار دهد.

چاوز در سال 2011 ، درست قبل از بیماری نهایی اش، در حال تدارک آن بود که پس از پیروزی در انتخابات بعدی، آنچه را که به نام «بین الملل جدید» (و به طور مشخص نه پنجمین بین الملل) نامیده می شد بنیان گذارد که نقطه ثقل آن اتحاد جنوب با جنوب بود و به سوسیالیسم قرن بیست و یکم اهمیت جهانی می بخشید. این اقدام می توانست اتحاد بولیواری برای مردم آمریکای مان را به سطحی جهانی گسترش دهد. (49) اما، به دلیل وخامت سریع سلامتی و مرگ نابهنگام چاوز، این پدیده هرگز چشم به جهان نگشود.

در همین حال، از تلاش های امین در همکاری با مجمع جهانی آلترناتیوها طرح جداگانه ای فرارویید. امین مدت ها بود که یک انترناسیونال پنجم را در سر می پروراند، ایده ای که او در اواخر ماه مه 2018 ارائه کرد. در ژوئیه 2018 ، فقط یک ماه پیش از مرگش، این ایده به آنچه که او بین الملل کارگران و مردم نامیده بود تبدیل شد. او به صراحت تشخیص داد که یک انترناسیونال خالص کارگری که وضعیت مردم را در نظر نمی گرفت، در مقابله با امپریالیسم ناکافی خواهد بود. (50) او خاطرنشان کرد که این نه یک جنبش، بلکه سازمانی خواهد بود که هدف آن

«اتحاد همه مردم زحمتکش جهان است و نه تنها افرادی که به عنوان نمایندگان پرولتاریا واجد شرایط هستند …[اتحادِ] از جمله تمام مزدبگیران بخش خدمات، دهقانان، کشاورزان و مردمی که توسط سرمایه داری مدرن تحت ستم قرار گرفته اند. این ساخت و ساز همچنین باید بر اساس به رسمیت شناختن و احترام گذاری به تنوع اعم از احزاب، اتحادیه های کارگری یا سایر سازمان های مردمی مبارز صورت گیرد و استقلال واقعی آنها را تضمین کند. در غیاب چنین پیشرفت [انقلابی]، کماکان هرج و مرج، اقدامات بربرمنشانه و تخریب کره زمین حکمرانی خواهد کرد». (51)

یک انترناسیونال جدید البته نمی تواند در خلأ ایجاد شود، بلکه باید در درون سازمانهای توده ای متحد و به عنوان محصول ساخت آنها که در سطح پایه گسترش می یابند، همراه با جنبش های انقلابی وقطع پیوند با نظام سرمایه داری در سراسر جهان، درهم تنیده شود. از نظر امین، این کار، بدون ابتکارات جدید جنوب جهانی برای ایجاد اتحادهای گسترده، آنگونه که در مبارزات سازمان یافته اولیه مرتبط با جنبش جهان سوم در کنفرانس باندونگ در سال 1955 آغاز شد، و مبارزه برای یک نظم اقتصادی جدید بین المللی  نمی تواند صورت بگیرد. (52) این سه عنصر -جنبش های عمیقا مردمی ، گسستگان از امپریالیسم و اتحادهای بین کشوری / قاره ای- همگی در طرح ریزی او درباره مبارزه ضدامپریالیستی حیاتی اند. امروز این امر باید با جنبش زیست محیطی جهانی متحد شود.

امین تأکید داشت، چنین مبارزه جهان شمولی علیه سرمایه داری و امپریالیسم باید با جسارت هر چه بیشتر، گسستن از مختصات سیستم در هر نقطه و یافتن مسیر ایده آل به سمت اصل «از هر کس به اندازه توان اش و به هر کس به اندازه نیازش»، به عنوان تعریف اساسی جامعه انسانی آغاز شود. امروز ما در یک دوران تلاقی کامل مبارزات برای آزادی و ضرورت ها زندگی می کنیم، که منجر به مبارزه نوینی برای «آزادی به عنوان ضرورت» خواهد شد. انتخاب پیش روی ما اجتناب ناپذیر است: یا تباهی یا انقلاب.

 


یادداشت ها

  1. کارل مارکس، کاپیتال، جلد 1. (لندن، انتشارات پنگوئن، 1976)، 799

سرمایه داری فاجعه آمیز در اینجا مفهومی متفاوت از سرمایه داری مصیبت بار مطرح شده توسط نائومی کلاین دارد. (نائومی کلاین، دکترین شوک: برآمد سرمایه داری مصیبت بار، نیویورک: هنری هُلت، 2007). نظریه کلاین بر این تمرکز دارد که چگونه نولیبرالیسم به مثابه یک پروژه سیاسی-اقتصادی سرمایه، بگونه ای سیستماتیک کوشیده است از فاجعه های گوناگون، که بسیاری از آنها زاده خود او است، بهره برداری کند تا بعنوان راه حل یک «دکترین شوک» را جا بیندازد و قدرت سرمایه را محکم تر کند. مفهوم سرمایه داری فاجعه آمیز که در اینجا به کار برده شده، بیشتر به رشد انباشته توان نهانی فاجعه باری بعنوان شاخص ذاتی یک شیوه تولید می پردازد که انباشت سرمایه را بر همه هدف های دیگر اجتماعی (و زیست محیطی) مقدم می شمارد و نتیجه اش آن است که گرایش به فاجعه جامعیت می یابد. در این مورد بنگرید به جان بلامی فاستر، «سرمایه داری و انباشت فاجعه»، مانتلی رویو 63، شماره 7 (دسامبر 2011)، صص 1-17.

  1. For concrete depictions of these converging imminent catastrophes, see John Bellamy Foster and Robert W. McChesney, The Endless Crisis (New York: Monthly Review Press, 2012); John Bellamy Foster and Brett Clark, The Robbery of Nature (New York: Monthly Review Press, 2020): 238–87; John Bellamy Foster and Intan Suwandi, “COVID-19 and Catastrophe Capitalism,” Monthly Review 72, no. 2 (June 2020): 1–20; and Mike Davis, The Monster Enters (New York: OR, 2020).
  2. Samir Amin, Empire of Chaos (New York: Monthly Review Press, 1992).
  3. See Ian Angus, Facing the Anthropocene (New York: Monthly Review Press, 2016), 25: James Hansen, Storms of My Grandchildren (New York: Bloomsbury, 2009).

حتی اگر تصاعد خالص تا سال 2050به صفر هم برسد، که در عهدنامه پاریس گنجانده شده، باز هم کافی نیست و این تعهد متکی به پیش فرض های غیرواقعی در رابطه با فن آوری هایی است که تا به امروز در مقیاس گسترده وجود ندارند و تحقق ناپذیرند. واقعیت این است که بودجه کربنی که بوسیله تصاعدهای باقیمادده تا آن زمان تعیین می شود (و بر اساس آن، این امکان تا 67 درصد محتمل است که متوسط دما زیر 1/5 درجه سانتی گراد بماند) در صورتی که سوداگری ها در همین حد معمولی و رایج باقی بماند، تنها هشت سال کفاف خواهد داد. بنگرید به سخنرانی گرتا گوتنبرگ:
Speech at the World Economy Forum, Davos, January 21, 2020.

  1. Johan Rockström et al., “A Safe Operating Space for Humanity,” Nature 461, no. 24 (2009): 472–75; William Steffen et al., “Planetary Boundaries,” Science 347, no. 6223 (2015): 745–46; Michael Friedman, “GMOs: Capitalism’s Distortion of Biological Processes,” Monthly Review 66, no. 10 (March 2015): 19–34.
  2. István Mészáros, Beyond Capital (New York: Monthly Review Press, 1995), 39–71.
  3. Karl Marx, Capital, vol. 3 (London: Penguin, 1981), 362.
  4. See John Bellamy Foster, Trump in the White House (New York: Monthly Review Press, 2017).
  5. برای اولین بار، این انگلس بود که در سال 1885 در مقاله ای که توسط ویلیام موریس منتشر شد، (تحلیلی که پسان تر در پیشگفتار چاپ انگلیسی سال 1892 شرایط طبقه کارگر انگلستان، وارد شد) چنین استدلال کرد که پیدایش یک جنبش کارگری با سمتگیری سوسیالیستی در بریتانیای کبیر، نخست در میانه سال های دهه 1880 از طریق زوال اشرافیت کارگری (که عمدتا از مردان بالغ تشکیل می شد و زنان، کودکان و گروه های مهاجر را به صفوف خود راه نمی داد)، ممکن شد. این زوال به وسیله افول سرکردگی امپریالیستی بریتانیای کبیر صورت گرفت. کارل مارکس و فریدریش انگس، مجموعه آثار، جلد 26، (نیویورک، انتشارات انترناسیونال، 1975)، 295-301. تحلیل مشهور لنین درباره اشرافیت کارگری مبتنی بر این مقاله انگلس بود. بنگرید به مارتین نیکولائوس , “The Theory of the Labor Aristocracy,” Monthly Review21, no. 11 (April 1970): 91–101;

Eric Hobsbawm, “Lenin and the ‘Aristocracy of Labor,’” Monthly Review 21, no. 11 (April 1970): 47–56.

  1. Anne Case and Angus Deaton, Deaths of Despair and the Future of Capitalism (Princeton: Princeton University Press, 2020).
  2. Michael D. Yates, “The Great Inequality,” Monthly Review 63, no. 10 (March 2012): 1–18.
  3. بهاسکار سونکارا در مانیفست سوسیالیستی خود تصوری از مارکس ارائه می دهد که مستقل از نقد برنامه گوتا است و مطابق آن مارکس و انگلس د رمانیفست کمونیستی و جاهای دیگر، آینده ای را در ذهن می پرورند که در آن «یک دولت دمکراتیک که به شدت دگرگون شده، مالکیت های سابق بر این خصوصی را در اختیار دارد و با مدیریت خود از آنها به سود ملت بگونه ای معقولانه استفاده می کند». چنین تحلیلی، به جای ارائه تصویری دقیق از نظریات مارکس، تنها روایت شخصی سونکارا از «سوسیال دمکراسی رزمنده طبقاتی» است. بنگرید به بهاسکار سونکارا:

, The Socialist Manifesto (New York: Basic, 2019), 48, 216–17.

  1. See “Notes from the Editors,” Monthly Review 72, no. 3 (July–August 2020).
  2. Curtis White, The Barbaric Heart (Sausalito: PoliPoint, 2009).
  3. Alain Badiou, “The Communist Hypothesis,” New Left Review 49 (2008): 29–42; Alain Badiou, “The Idea of Communism,” in The Idea of Communism, ed. Costas Douzinas and Slavoj Žižek (London: Verso, 2010): 1–14; Alain Badiou, The Communist Hypothesis (London: Verso, 2015); Jodi Dean, The Communist Horizon (London: Verso, 2018).
  4. Paul M. Sweezy, “Communism as an Ideal,” Monthly Review 15, no. 6 (October 1963): 329–40.
  5. Karl Marx, Critique of the Gotha Programme (New York: International Publishers, 1938), 9–10, 18.

مارکس در اینجا از اصطلاح «نخستین فاز جامعه کمونیستی» و «فاز برتر جامعه کمونیستی» استفاده کرده است. این چاپ از «نقد برنامه گوتا» دربرگیرنده مکاتبه ها و یادداشت های مارکس، انگلس و لنین درباره این موضوع و نیز قطعه هایی از «دولت و انقلاب» لنین. در رابطه با کمون پاریس بنگرید به کارل مارکس و فریدریش انگلس، نگاشته هایی درباره کمون پاریس:

, ed. Hal Draper (New York: Monthly Review Press, 1971); Badiou, The Communist Hypothesis, 127–71.

  1. Marx, Critique of the Gotha Programme, 6–10, 14; Karl Marx, “Value, Price, and Profit,” in Wage Labor and Capital/Value, Price and Profit (New York: International Publishers, 1935), 62.
  2. Marx, Critique of the Gotha Programme, 10, 17 (Marx), 31 (Engels), 47–56 (Lenin); Marx and Engels, Collected Works, vol. 25, 247, 267–68. For the lasting significance of the concept of the withering away of the state, see Mészáros, Beyond Capital, 460–95; Henri Lefebvre, The Explosion (New York: Monthly Review Press, 1969), 127–28.
  3. Marx, Critique of the Gotha Programme, 10; Sweezy, “Communism as an Ideal,” 337–38.
  4. Karl Marx and Frederick Engels, The Communist Manifesto (New York: Monthly Review Press, 1964), 34–35, 41.
  5. Marx, Capital, vol. 3, 959.
  6. Lenin, Selected Works: One-Volume Edition(New York: International Publishers, 1976), 334.
  7. Isaac Deutscher, Stalin: A Political Biography (Oxford: Oxford University Press, 1967), 338; Sweezy, in Paul M. Sweezy and Charles Bettelheim, On the Transition to Socialism (New York: Monthly Review Press, 1971), 127.
  8. Michael Lebowitz, The Socialist Imperative (New York: Monthly Review Press, 2015). 71; Karl Marx, Grundrisse (London: Penguin, 1973), 171–72. See also Peter Hudis, Marx’s Concept of the Alternative to Capitalism (Boston: Brill, 2012), 190.
  9. Sweezy, in Sweezy and Bettelheim, On the Transition to Socialism, 131.
  10. Marx and Engels, Collected Works, vol. 5, 52.
  11. Mauricio Betancourt, “The Effect of Cuban Agroecology in Mitigating the Metabolic Rift: A Quantitative Approach to Latin American Food Production,” Global Environmental Change 63 (2020): 1–9.
  12. Georg Lukács, The Ontology of Social Being, vol. 2, Marx’s Basic Ontological Principles (London: Merlin, 1978), 6.
  13. On the question of an irreversible revolution, see Mészáros, Beyond Capital, 758–68; István Mészáros, The Challenge and Burden of Historical Time (New York: Monthly Review Press, 2020), 251–53; John Bellamy Foster, “Chávez and the Communal State,” Monthly Review 66, no. 11 (April 2015): 9, 11, 16.
  14. Marx and Engels, Collected Works, vol. 25, 105, 460–62. G. W. F. Hegel, Hegel’s Logic (Oxford: Oxford University Press, 1975), 207–20; John Bellamy Foster, The Return of Nature (New York: Monthly Review Press, 2020), 16, 20.
  15. Lenin, Materialism and Empirico-Criticism(Moscow: Progress Publishers, 1964), 174.
  16. Karl Marx and Frederick Engels, Ireland and the Irish Question (Moscow: Progress Publishers, 1971), 142; Foster and Clark, The Robbery of Nature, 76–77.
  17. Tamás Krausz, Reconstructing Lenin (New York: Monthly Review Press, 2015), 184.
  18. Frederick Engels, The Condition of the Working Class in England, in Marx and Engels, Collected Works, vol. 4, 394. See the analysis of Engels’s work in Foster, The Return of Nature, 177–97; Howard Waitzkin, The Second Sickness (New York: Free Press, 1983), 70; Ted Allan and Sydney Gordon, The Scalpel, the Sword: The Story of Doctor Norman Bethune (New York: Monthly Review Press, 1952), 250.
  19. Marx, Capital, vol. 1, 348–49. On Marx’s epidemiological analysis see Foster, The Return of Nature, 197–204.
  20. On the conception of the environmental proletariat and the Global South, see John Bellamy Foster, Brett Clark, and Richard York, The Ecological Rift (New York: Monthly Review Press, 2010), 439–41.
  21. John Bellamy Foster, Hannah Holleman, and Brett Clark, “Imperialism in the Anthropocene,” Monthly Review 71, no. 3 (July–August 2019): 70–88.
  22. Samir Amin, Modern Imperialism, Monopoly Finance Capital, and Marx’s Law of Value (New York: Monthly Review Press, 2018), 100–101.
  23. István Mészáros interviewed by Leonardo Cazes, “The Critique of the State: A Twenty-First-Century Perspective,” Monthly Review 67, no. 4 (September 2015): 32–37; Mészáros, Beyond Capital, 187–224.

مفهوم برابری مادی در مقابل برابری صوری دارای وجه های موازی با تمایزگذاری مشهور مارکس وبر میان عقلانیت ذاتی و صوری است. بنگرید به ماکس وبر:

, Economy and Society, vol. 1 (Berkeley: University of California Press, 1978), 85–86.

  1. Immanuel Kant, The Philosophy of Kant: Moral and Political Writings (New York: Random House, 1949), 417–18; Mészáros, Beyond Capital, 193.
  2. Frederick Engels, The Origin of the Family, Private Property, and the State (Moscow: Progress Publishers, 1977), 72–73.
  3. Marx, Critique of the Gotha Programme, 9.
  4. See Lebowitz, The Socialist Imperative, 111–33.
  5. Sweezy, “Communism as an Ideal,” 338–39.
  6. Chi Xu et al., “Future of the Human Climate Niche,” Proceedings of the National Academy of Sciences 177, no. 21 (2020): 11350–55; Ian Angus, “5 Billion People May Face ‘Unlivable’ Heat in 50 Years,” Climate & Capitalism, May 9, 2020.
  7. Michael Lebowitz, Build It Now (New York: Monthly Review Press, 2006).

در رابطه با این پرسش که چگونه تصور مارکس درباره کمونیسم بمثابه یک ایده آل کمونیستی مدلی برای توسعه پایداربشری بود، بنگرید به پائول بورکت (Paul Burkett) ، «تصور مارکس از یک توسعه پایدار بشری»، مانتلی رویو 57، شماره 5 (اکتبر 2005): 34-62. در رابطه با میزان تحولات آغازین بنگرید به آندریاس مالم، «سوسیالیسم یا باربیکیو، کمونیسم جنگی یا مهندسی آب و هوا: اندیشه هایی درباره گزینش ها در زمان شرایط اضطراری»، در Ecosocialism, ed. Kajsa Borgnäs et al. (London: Routledge, 2015): 180–94.

برای داشتن تصوری جامع از ایجاد یک تمدن همخوان با محیط زیست بنگرید به فرد مگ داف و کریس ویلیامز، ایجاد جامعه ای همخوان با محیط زیست، (New York: Monthly Review Press, 2017).

  1. On the First International, see Karl Marx, On the First International, ed. Saul Padover (New York: McGraw Hill, 1973); George C. Comninel, Marcelo Musto, and Victor Wallis, eds., The International After 150 Years(New York: Routledge, 2015).
  2. این یادداشت ها درباره برنامه های چاوز مبتنی بر گفتگوهایی با مزاروش است که پس از دیداری در سال 2011 از حکومت ونزوئلا در کاراکاس، که با هم در آن شرکت داشتیم، انجام شد. بنگرید به ایستوان مزاروش،

The Necessity of Social Control (New York: Monthly Review Press, 2015), 199–217.

  1. Samir Amin, “Audacious Movements Have to Start,” Frontline, May 25, 2018; Samir Amin, “It is Imperative to Reconstruct the Internationale of Workers and Peoples,” International Development Economics Associates, July 3, 2018.
  2. Samir Amin and Firoze Manji, “Toward the Formation of a Transnational Alliance of Working and Oppressed Peoples,” Monthly Review 71, no. 3 (July–August 2019): 120–26.
  3. See Vijay Prashad, The Darker Nations: A People’s History of the Third World (New York: New Press, 2008); Samir Amin, The Long Revolution of the Global South (New York: Monthly Review Press, 2019).

 

No Comments

Comments are closed.

Share