نبرد یونان، بخشی از جنگ جهانی دوامدار است
گوستاو ماسیا
برگردان: م. ت. برومند

19.03.2016

 ما در یک دوره زیرورویی ها و تضادهای بسیار شدید به سر می بریم. به احتمال در زمان دگرگونی، دوره ای که در آن گرایش های پیشین همزیستی دارند، جذب عنصرهای تازه آغاز می گردد. در این جا این گفته آنتونیو گرامشی فعلیت به سزایی دارد: «دنیای پیر می میرد، دنیای جدید با تأخیر پدیدار می شود و در این تاریک-روشنی هیولاهایی سر برمی آورند. باید هم زمان علیه هیولاها و برای ساختن دنیای نو مبارزه کرد. در کامیابی و ناکامی تقدیر وجود ندارد».

 

Gustave_Massiah.jpg

بحث ها درباره بحران یونان و بحران آشکار اتحادیه اروپا تفسیرها و تحلیل های پرشماری را برانگیخته است. این بحث تا آن جا که تحول در یونان و در اروپا ادامه دارد، با پایان اش فاصله دارد. در زیر ده سپهر اندیشه ورزی کوتاه درباره بحث جاری از نظر خوانندگان می گذرد:

  1. نبرد یونان با شکست کسانی که برنامه های ریاضتی را رد می کردند، پایان یافته است.

شکست و تسلیم برای سیریزا که از این موضع دفاع می کرد، شکستی است که برای مردم یونان سنگین خواهد بود.

این نبرد فرصتی برای نمایش قدرت مالی بود و به آن امکان داد توان و ظرفیت خود را برای تحقیر کردن همه کسانی که در برابر آن مقاومت می کنند، نشان دهد. این هشداری است برای کسانی که فکر می کنند می توانند به فرمان های مستبدانه بی اعتنایی کنند.

با این همه جنگ نه در یونان و نه در جاهای دیگر پایان نیافته است. از این نبرد چه می توان آموخت؟

مسئله وام، مسئله ای اساسی است. ازاین جا است که گزینش های ممکن متفاوت اند. آیا باید به طور یکجانبه استرداد وام را معلق کرد یا نه؟ مسئله به طور قطع دوبار مطرح می شود.

نخست این که به نظر می رسد در آغاز سیریزا در این راستا حرکت می کرد. این یکی از پنج نکته برنامه ای بود که بر پایه آن این حزب در انتخابات برنده شد. اهمیت جایگاهی که به کمیسیون اروپا در رابطه با وام عمومی داده شد، به نظر می رسید آن را تایید می کند. این موضع، مطابق با رد اقدام های ریاضتی، برنامه رادیکالی را ایجاب می کرد که به ویژه ملی شدن بانک ها و اصلاح مالیاتی گسترده و مصادره بانک مرکزی برای قطع پیروی از بانک مرکزی اروپا را دربرمی گرفت.

دولت یونان این برنامه را دنبال نکرد. او ترجیح داد به مذاکره درباره یادداشت ها (اعتبارهای جدید در برابر اصلاح های ریاضتی) بپردازد تا به مذاکره دوباره درباره وام های مهلت دار. دولت عقیده داشت که خطر این امر با توجه به شدت واکنش گروه اروپایی بسیار زیاد خواهد بود.

دومین جنبه قطعی، درست پس از کامیابی «نه» در رفراندوم بود. گشایش پنجره جدید یک موقعیت مناسب بنابر مشروعیتی که از نتیجه بدست آمد، امکان داد برنامه ای مجاز درباره تعلیق استرداد وام ها مطرح شود. آن جا نیز دولت مذاکره درباره یادداشت ها را بر گسست ترجیح داد. در این مورد نیز اهمیت خطرها است که روی گزینش دولت سنگینی می کند.

یک جنبه سوم نیز ممکن است. زیرا وام فقط نامشروع، ناقانونی و دلازار نیست، بلکه همواره تحمل ناپذیر باقی می ماند. بررسی کردن پیمان تسلیم در ارتباط با اقدام های ریاضتی بسیار بد آغاز شده است، اصلاح آن بسیار دشوار است.

  1. نبرد یونان بخشی از جنگ جهانی دوامدار است.

در واقع ما در یک جنگ جهانی دوامدار بسر می بریم. این جنگ با پیروزی سرمایه داری مالی و سیاست های نولیبرالی در پایان دهه 70 آغاز شده است. مدیریت بحران وام که از قدرت های مالی و سیاسی و برنامه های تعدیل ساختاری به وجود آمده، بُردارهای اساسی آن هستند. برنامه های ریاضتی رویکردهای آن بشمار می روند. مسئله عبارت از تعرض برای برقراری دوباره هژمونی امپریالیستی در ارتباط با کامیابی های انقلاب استعمارزدایانه است. این جنگ کودتاهای اقتصادی و مالی، دخالت های نظامی و تعرض های ویرانگر ایدئولوژیک و فرهنگی را با هم می آمیزد.

یک مبارز آفریقایی به تازگی نوشت: «آن چه در یونان روی داد برای مردم یونان رقت انگیز و دراماتیک است. شاید به این ترتیب اروپایی ها بتوانند آن چه را که ما طی چهل سال در آن بسر بردیم کمی بهتر درک کنند».

تصادفی نیست که کمیته لغو وام جهان سوم (CADTM) که از 1989 به طور نمایان و با سرسختی سرگرم مبارزه است، خود را در پیکار علیه ریاضت، با استفاده از ابزارهای ابداعی در این نبردها و به ویژه به یاری کمیته های حسابرسی شهروندی وام ها، در موقعیت مرکزی قرار داده است. یادآوری می کنیم که در 1989، کارزار «تا همین جا بس است!» شعار «وام، آپارتاید، مستعمره ها، تا همین جا بس است!»، که همواره فعلیت دارد، را در دستور روز قرار داد.

  1. تناسب نیروهای سنگین در این نبرد تعیین کننده است.

سردادن آهنگ خارج شدن از ریاضت، یک اعلان جنگ، یک بیان نامه جنگ تحمل ناپذیر برای قدرت های فرمانرواست. همه وسیله ها برای از پا درآوردن همه کسانی که در این باره خطر کرده و بالاتر از آن، هنگامی که این خروج را جار می زنند، به خوبی آماده است.

آیا در چنین تناسب نیروهایی نمایندگی یونان می توانست سودی ببرد؟ باید از خود پرسید: سود بردن از چه چیز؟ سود بردن از بهترین شرایط در کوتاه مدت به این سرعت دشوار بود. سود بردن از همه چیز یعنی سود بردن از برنامه های ضد ریاضتی، خیلی کمتر ممکن بود. سود بردن  همه ، یعنی فراهم ساختن شکست ترویکا به سود همه، با  در نظر گرفتن تناسب نیروها و امکان مالیِ ویران کردن مدیریت مالی و اقتصاد یونان، از آن هم کمتر محتمل بود.

ازینرو، تحلیل شکست بدین منوال که «آن ها می توانستند سود ببرند، اما برخی از رهبران خیانت کردند» باور کردنی نیست و چندان راه به جایی نمی برد. بدین ترتیب اندیشیدن به خیانت این نتیجه را دارد که از پرسش درباره شرایط و مسئولیت ها پرهیز شود. این نوع داوری ها خام اندیشانه است. وانگهی به نظر می رسد، این امر ناشی از سرخوردگی بسیار زیاد کسانی است که به دولت یونان وکالت دادند تا امکان سود بردن آن ها از واپس راندن ترویکا را فراهم آورد.

تناسب نیروها به دو علت نقش بازی کرده است. اول این که روی گزینش دولت یونان برای مذاکره درباره یادداشت ها فشار وارد آورد و وقتی این گزینش تایید شد، آزادی های عمل در مذاکره را به موضوع های بسیار کم محدود کرد.

آیا اشتباه هایی وجود داشت و دولت یونان می توانست چیز زیادی بدست آورد؟ به احتمال آری. آیا او می توانست همه چیز بدست آورد؟ به احتمال نه. با این همه توانست برنامه های ریاضت و مسئله وام را با روشنی زیاد به چالش بکشد. این مسئله به ویژه از حیث نتیجه اش، برای یونان و برای اروپا بسیار با اهمیت است. برای پاسخ دادن به آن باید مسئله مرحله های آینده را مطرح کرد.

این جا به نقطه دردناک مسئله برنامه نبرد می رسیم. بسیارند کسانی که می اندیشند سیریزا از دست رفته است، زیرا برای نبرد برنامه ای نداشت. به  یقین برای نبرد باید برنامه داشت. البته نه یک برنامه، بلکه چندین برنامه لازم است و این نقدهایی را که تصریح می کنند، نبودن صریح یک برنامه نبرد که خواسته است به عنوان گواه عقیده پسندیده در مذاکره و امتیازی باشد که به یقین ارزش دارد، بی اعتبار نمی کند. اگر برنامه نبرد را گزینش گسست بنامیم، دیگر مذاکره جایی در آن ندارد، بلکه در سمتگیری استراتژیک بدیل (آلترناتیو) جای دارد. در این صورت مسئله عبارت از دانستن این نکته است که چگونه خود را برای هدایت کردن آن آماده کنیم.

  1. اگر تناسب نیروها تا این اندازه ناسازگار است، آیا باید وارد نبرد شد؟

در چنین تناسب نیروهای ناسازگار آیا باید نبرد را وانهاد؟ و برای سود بردن از انتخاب ها آیا باید باور به این توهّم را حفظ کرد که می توان برنامه های ریاضتی را از سر باز کرد؟ بهتر است در جایی که تناسب نیروها بسیار ناسازگار است، شتابزده دنبال نکرد، زیرا نتیجه مطلوب به بار نمی آورد. شکست های بزرگ از نبردهایی ناشی می شوند که رهبری نمی شوند. اغلب، نبرد حتی با یک شکست امتیازهایی فراهم می آورد و می تواند زمینه ساز بدست آوردن امتیازهایی در ارتباط با پذیرش برنامه تحمیلی بدون نبرد باشد. و این در ضمن، گشودن گفتگو درباره آن چه که توانسته است به ترتیب دیگر به دست آید، را نیز باز می گذارد؛ گفتگویی که به راستی پیش از این گشوده نشده بود.

نبرد دو چیز پیشرفته را ممکن ساخته است. نخست، اراده مقاومت فعال را نشان داده و زنجیره کماکان ناتمام اما بسیار نوید دهنده ای را گشوده است. آن ها [منظور سیریزا. م] نمی پذیرند، از این رو مقاومت می کنند. آن ها کاملن مایلند مذاکره کنند، اما با مردم مشورت می کنند. سرانجام این که نبرد به آشکار شدن طبیعت سیاست ها و نهادهای اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول کمک کرده است. این نبرد طبیعت سیستم سرمایه داری اروپایی را نمودار کرده است. نبرد یونان در بهترین شرایط مرحله جدید نبرد اروپاست.

برای چیرگی بر تناسب نیروهای ناسازگار و حتی درهم شکننده، باید این تناسب نیروها را برای مشخص کردن هدف های نبرد و روش هدایت کردن آن در نظر گرفت. و به ویژه باید نبرد را با پیش بینی کردن نبردها و مرحله های آینده، در یک چشم انداز استراتژیک جای داد.

این مسئله ای است که امروز برای سیریزا و دشواری های جاری اش با این پرسش مهم مطرح شده است: چشم داشت ها و امکان های تعهد مردم یونان پس از این نخستین نبرد کدام اند؟ این چیزی است که بحث سیاسی در یونان آن را روشن خواهد کرد.

  1. شدت تجاوز، تضادهای شدیدی را آشکار می کند

شدت تجاوز روزافزون بوده است. مردم یونان مقاومت می کنند! پس باید آنان را ناگزیر به پذیرفتن قاعده ساخت؛ باید آنان را به عنوان نمونه بی فایدگی مقاومت، شرمسار شدن و از پادرآمدن در نظر گرفت.

اما برعکس، این خشونت نشان داده است که کاربرد قدرت پرتوان برای واداشتن یونان به فرمانبرداریِ بی مقاومت، کافی نبوده است. تهدیدهای آشکار و نهان مالی، سرشت رابطه ها را برملا کرد و تضادهای زیادی را در اردوگاه فرمانروایان نمودار ساخت.

مذاکره با یونان تضادها میان دولت های اروپا و مردم اروپا را و این که مسئله ریاضت چقدر حساس است و نیز ترس از تسرّی آن که می تواند نتیجه مثبت برای مردم یونان به بار آورد، نشان داده است. مذاکره، تضادها بین سرمایه داری های اروپا را درباره رهبری اروپا، بین اروپای شمالی که از سرسختی آلمان پیروی می کند، اروپای جنوبی که از ریاضت رو برمی تابد و اروپای شرقی که مزدهای پایین را به چالش می کشد و بریتانیای کبیر که سرگرم سیاست های مالی و اقتصادی خاص خود جدا از سیاست های اتحادیه اروپاست، به نمایش گذاشته است. مذاکره، تضادها بین دولت های اروپا درباره آینده اروپا را نشان داده است. مذاکره نشان داده است که پس پشت تقسیم نقش ها در مذاکره، اختلاف ها میان فرانسه و آلمان و درباره موازنه های بودجه ای واقعی هستند. مذاکره، ناکامی در زمینه مساله وام بین آلمان و صندوق بین المللی پول و نیز اختلاف ها در آلمان در زمنیه نقش آینده در این قرن را نمودار ساخته است. مذاکره، نشان داده که سیاست های مالی و پولی برای تعیین سیاست اروپایی کافی نیستند.

بحران آشکار در 2008 با بحران مالی که با وام های بی پشتوانه آغاز شد، نشان داد که سیستم سرمایه داری در بحران است و از آن خارج نشده است. پس از برخی شک و تردیدها پیرامون پیشنهادها درباره اصلاح سرمایه موسوم به دولت رفاه سبز، سرمایه داری مالی کنترل کارها را در دست گرفت و موقعیت آن را روبراه کرد. با وجود این بحران حل نشد. جنبش های اعتراضی که از 2011 آغاز شده بود، از توش و توان نیافتادند، هر چند آن ها هنوز به تغییر دادن تناسب نیروها نایل نیامده اند. در نبرد علیه برنامه های ریاضتی و سیاست های نولیبرالی، مسئله وام عومی در سطح جهانی جنبه مرکزی دارد. یک کارزار بین المللی برای نوسازی و لغو وام های عمومی می تواند شکل های تازه ای بیابد.

  1. فوران مسئله دمکراتیک

دمکراسی، هم زمان یک عنصر نبرد و یک مسئله استراتژیک مرکزی در دوره دراز مدت است. سیریزا با تکیه بر درخواست های اش بنابر قانونیت دمکراتیک انتخاب ها و تصمیم گیری درباره سازماندهی مراجعه به آرای عمومی نقش دمکراتیک بر عهده داشته است. از این دیدگاه آن ها با توجیه کردن موردهایی برای بانکداران و اتحادیه اروپا در هر روند رسیدگی دمکراتیک، مرحله ای را تعیین کردند. از پیش آن را می دانستیم. البته درشتی پاسخ کمیسیون اروپا روشن ساخت که آن جا جایی برای دمکراسی که بتواند در آینده وزنی داشته باشد، وجود ندارد.

ابتکار سیریزا در مورد مشورت کردن با مردم و فراخواندن مردم ابتکاری بود که دولت سابق یونان از انجام آن احساس خطر می کرد. سیریزا با ابتکار خود ورق های بازی را تغییر داد. تضادهای رونما شده تنها تضادهای قدرت های مالی نبود. این تضادها در بین مردم نیز وجود داشتند. مردم خواستار دو چیز متضاد بودند. خارج شدن از ریاضت و خارج نشدن از یورو. حکومت به خوبی آگاه بود که این امر متضاد است و تقریبن ناممکن. البته حکومت، در این مورد در راستای تداوم انتخابات و همچنین به خاطر طرح مسئله خروج از یورو به مشورت پرداخت، زیرا امکان های کمی برای پیروزی در مراجعه به آرای عمومی وجود داشت.

با این همه، موقعیت مناسبی وجود داشت و آن عبارت بود از استفاده کردن از قانونیت مراجعه به آرای عمومی برای قطع مذاکره و رهایی از تحمیل خروج یونان از یورو که ممکن بود ترویکا را در وضع دشواری قرار دهد. البته این دلیل آن چه که گزیده شد و در سیریزا تفرقه انداخت، نیست. بسیاری دلیل ها در این راستا تاثیر داشته اند. نخست خطرهای احتمالی برای مردم یونان بر اثر جنگ مالی عمومی از راه ویرانی سیستم مالی و بانکی یونان بود، سپس این واقعیت بود که اقدام های لازم برای روبرو شدن با خروج یونان تدارک دیده نشده بود. گفتگو درباره گزینش دولت یونان به همه ما مربوط بود. این گفتگو خیلی به بحث سیاسی یونان مربوط بود.

وانگهی یک گفتگوی بسیار اساسی درباره روند دمکراتیک وجود دارد. در یک لحظه، پس از رفراندوم یک موقعیت مناسب تاریخی، امکان یک انشعاب وجود داشت. با توجه به سرشت متضاد واکنش در برابر رفراندوم، سخت شدن و حتی قطع مذاکره بیش از شتاب بخشی تسلیم شدن ناموجه نبود. البته، این امر خطرها و همچنین موقعیت های نامناسب دربر داشت. در لحظه تصمیم گیری تاریخی و مشورت دمکراتیک، در همه شکل های کلاسیک آن، همواره یک پاسخ کافی وجود ندارد.

بحث درباره سمتگیری استراتژیک بدیل (آلترناتیو)، هر چند بسیار کوتاه بود، اما درست پس از رفراندوم بسیار غنی بود. از میان پیشنهادهای شمارمند، باید پیشنهادهای یانیس واروفاکیس (تبدیل وام جاری توسط وجه رایج تکمیلی خزانه داری کل، اعتنا نکردن به تعهدهایی که در اختیار بانک مرکزی اروپاست ، مصادره بانک یونان) و پیشنهادهای مکرر اریک توسن (وام مهلت دار، ایجاد وجه رایج تکمیلی الکترونیک، مصادره بانک مرکزی یونان، ملی کردن بانک ها، اصلاح وسیع مالیاتی، اقدام های اجتماعی محرک جدید) را به خاطر بسپاریم. این پیشنهادها توسط توماس کوتره و برونوتره- که معتقدند برای پرهیزیدن از خطرهای دهشت افکنی بانکی و کودتای مالی بر اثر مهاجرت پرحجم سرمایه ها، موافقت عموم ضرورت دارد- جانشین شده اند. ازینرو، بنابر برنامه اقدام های مشخص و خطرهای رویارویی است که باید روی مشورت های دمکراتیک تکیه کرد.

نبرد یونان امروز گشاینده امکان های جدید برای موقعیت های دیگر است. مشورتی که استوار بر برنامه خارج شدن از ریاضت است، خطرهای گسست را می پذیرد و نخستین اقدام هایِ طرحِ گذار را مشخص می کند. مشورت درباره رد برنامه های ریاضتی با خطر خروج از یورو می تواند در بسیاری از کشورهای اروپایی «پذیرفتنی» تر باشد.

  1. بحران یونان گشاینده مرحله جدید بحران اتحادیه اروپا است.

بحران یونان مرحله جدید بحران اتحادیه اروپا را آغاز نهاد و از مکانیسم و سرشت آن پرده برداشت.

اتحادیه اروپا بخش پیشرفته لیبرالیسم نو است. گفتگو در این باره استوار بر تحول آن است. اینجا بحث درباره سرنوشت درونی آن را وامی گذاریم. تحول آن نتیجه انقلاب نولیبرالی پایان دهه 1970 است. آیا این تحول از زمان آفرینش آن پایدار مانده است؟ بحث در این باره بی فایده نیست، اما جنبه اساسی ندارد. اتحادیه اروپا نمایشگر راه معین رسیدن به قله پیشرفت و پیشاهنگ نهادی سرمایه داری مالی است. این راه به نفع سرمایه داری مالی قاعده ها و مقررات خاص خود را می آفریند.

اتحادیه اروپا با گزینش یورو و کشیدن کمربند دور منطقه یورو، پول واحدی بر پایه اندیشه پول مشترک به وجود آورد. یورو که توانست با درآویختن با دلار به عنوان پول بین المللی رقابت کند، وسیله ای برای کنترل کردن و به فرمانبرداری واداشتن هر یک از کشورهای اروپایی شده است. بحران اقتصادی و مالی از راه بحران مهم اجتماعی نمودار می گردد و در بحران روند دمکراتیک امتداد می یابد.

جنبش اجتماعی اروپا نقش واقعی در بحران یونان ایفا نکرده است. درخواست هایی وجود داشت، اما از بسیج واقعی خبری نبود. نمی توان از یگانگی جنبش اجتماعی اروپا پیرامون مرزبندی پروژه آلترناتیو اروپا صحبت کرد. جدایش جهانی سازی بین منطقه های جهان، اروپا را دربرمی گیرد. بحران اروپا در متن بحران عمومی جای دارد. بحران اروپا در سطح اقتصادی و سطح ژئوپلیتیک خودویژه است. در خود اروپا شرایط بر حسب منطقه های اروپا متفاوت است. همگرایی در سطح جنبش اجتماعی اروپا، بنابراین واقعیت، بسیار دشوار است.

تمایز اوضاع و احوال، روی مرزبندی وضع استراتژیک مشترک جنبش های اجتماعی و شهروندی در اروپا سنگینی می کند. بلندپروازی در ارتباط با مرزبندی پروژه بدیل (آلترناتیو) اروپایی خود را از پروژه اروپایی فرمانروا و بن بست های آن رها می سازد و بر حسب مسئله های سیاسی و فرهنگی، یگانگی جنبش اجتماعی اروپا را بازتاب می دهد. در حال حاضر جنبش اجتماعی اروپا با سه چالش اساسی روبرو است. اتحاد با بیکاران و کارگران موقت و بدون قرارداد کار، گسست از اتحاد بین کارشناسان و سهامداران، مبارزه علیه نژادپرستی و بیگانه ستیزی. مسئله عبارت از سه چالش جهانی است که در هر سه منطقه از جهان به ویژه در اروپا شکل های ویژه دارد.

یک کارزار اروپایی در درازمدت می تواند چندین گرایش اختیار کند. ما این اروپا را نمی خواهیم. ما خواستار اروپایی اجتماعی و دمکراتیک هستیم! ما این اتحادیه اروپا را نمی خواهیم! ما از این اتحادیه اروپا پیروی نمی کنیم! ما این یورو را نمی خواهیم! ما خواستار تبدیل یورو به پول مشترک هستیم!

  1. جایگاه جنبش ها در رویارویی ها

نبرد یونان شاهد رویارویی بین قدرت مالی به نمایندگی ترویکا و سیریزا نماینده دولت یونان بود. نه جنبش های یونان، نه جنبش اروپا موفق به وارونه کردن گرایش موجود در کوتاه مدت نشدند.

در این صورت باید توجه داشت که جنبش های اجتماعی نقش آفرینان مستقیم دگرگونی نیستند. به راستی آن ها به تنهایی برای گسست و روبراه کردن روند گذار کافی نیستند. جنبش های اجتماعی ناکافی اند. آن ها زمانی در دگرگونی نقش آفرین اند که در یک روند قرار گیرند.

جنبش ها، نیروهای ضد سیستمی اند که در شکل های گوناگون، موضع های طبقاتی و اتحاد بین قشرهای اجتماعی و گروه هایی که جامعه را می سازند، ترکیب می کنند. روشی که جنبش آلترموندیالیستی را مشخص می کند، عبارت از عزیمت کردن از جنبش های اجتماعی و شهروندی، گوناگونی و همگرایی آن ها است.

جنبش آلترموندیالیستی در حال دگرگونی است. روند تجمع (فوروم) های اجتماعی جهانی بیانگر اجمالی این دگرگونی نیست. به علاوه این مسئله باید بازاندیشی شود. در واپسین دوره سه نوع جنبش این روند را تشکیل می دهند: جنبش های سنتی که در دهه 70 مرزبندی شده اند (عبارتند از جنبش کارگری، دهقانی، جنبش های زنان…)، جنبش هایی که در روند تجمع های اجتماعی بنابر تحول جنبش های پیشین سر برآورده اند؛ جنبش هایی که مانند جنبش مردم بومی، زیست بومی، استخراج گرایی و … جنبش های جدید که از 2011 (مانند جنبش خشمگینان، اشغالگران، مربع های سرخ …) رونما شدند.

این جنبش ها آلترموندیالیسم را جان تازه می بخشند. آن ها نشان می دهند که ضدحمله اولیگارشی فرمانروا پذیرفتنی نیست، حتی اگر نوید امتیازهایی را داده باشد. همچنین این ضد حمله نشان می دهد که پاسخ تنها در موضعگیری راست روانه نیست. اوج گیری جریان های فاشیستی، راست افراطی و پوپولیستی محسوس و آشکار است. علاوه بر این، این ضد حمله، در باند محافظه کار اختیارگرا در ایالات متحد، شکل های گوناگون ناسیونال سوسیالیسم در اروپا، جهادگرایی مسلح در خاورمیانه و هندوییسم افراطی شکل های متفاوت پیدا می کند. در بسیاری از جنبش های جدید، چپ کلاسیک به توپ بسته شده و گاه به نظر می رسد جریان های راست دیدگاه های خود را تحمیل می کنند. البته، مسئله کاملن عبارت از جنبش های اعتراضی نسبت به نظم فرمانرواست. آن را به وضوح در شعارهای روشن رویدادهای تونس می بینیم که توسط دیگر جنبش ها تکمیل شده است. مسئله نخست عبارت از طرد فقر اجتماعی و نابرابری ها، احترام به آزادی و شأن و رد شکل های فرمانروایی، پیوند میان ضرورت زیست بومی و ضرورت اجتماعی است. از یک جنبش تا جنبش دیگر موفقیت هایی درباره افشای فساد، درباره خواست یک «دمکراسی واقعی» در زمینه اجبارهای زیست بومی، غصب زمین و کنترل مواد اولیه وجود داشته است.

  1. رویارویی در فضای حزب ها و دولت ها جای دارد.

بحران یونان نشان می دهد که فضای ملی، فضای رویارویی است. اما این رویارویی نمی تواند آنجا محدود بماند. این بحران در فضای سرمایه داری جهانی و فضای اتحادیه اروپا در اروپا توسعه می یابد. بحث در این باره استوار بر رابطه ها بین جنبش ها، حزب ها و دولت ها است. جنبش های جدید خودجوش، رادیکال و ناهمگون اند. برخی ها تایید می کنند که این جنبش ها ناکام مانده اند؛ زیرا آن ها از چشم انداز یا استراتژی بی بهره اند و سازماندهی متشکل ندارند. این نقد شایسته ژرفش یافتن است. اگر در نظر بگیریم که سالمندترین این جنبش ها چهارساله اند، ناکافی بودن این نقد آشکار می شود. جنبش ها همه شکل های سازماندهی را رد نمی کنند. آن ها شکل های جدید را می آزمایند. این شکل ها فایده شان را در سازماندهی بسیج ها، واکنش گری در موقعیت ها و بیان نیازهای جدید نشان داده اند. مسئله شکل های سازماندهی در ارتباط با قدرت در دستور روز است.

آن ها امیدوارند که سیریزا، پودموس، یا حزب عوام در دهلی نو رویداد آغاز مرحله جدید است. اوج گیری بالقوه سازمان های سیاسی که به جنبش های جدید روی آورده اند، تا اندازه ای نتیجه این جنبش ها هستند. سازمان های سیاسی ای که خود را وقف ریشه کردن قدرت سیاسی مالی کرده اند، این اندیشه را که آلترناتیوی وجود ندارد، رد می کنند. این ها هنوز کاملن از شکل های جدید سازمان سیاسی بی بهره اند. اما آگاهانه این واقعیت را می پذیرند که حزب ها باید سهم خود را در بازآفرینی نهاد سیاست ادا کنند.

در ارتباط با سیریزا نباید یکسره از اوج شور و حرارت در دام مهیب یأس فروافتاد. باید به آن چه مورد بحث است بنگریم. بنابراین، نمی توان به این نتیجه رسید که نیازی به حزب ها نیست؛ هر چند استقلال جنبش ها در برابر حزب ها همواره مورد تاکید بوده است.

سیریزا درون چپ رادیکالِ به نسبت کلاسیک پرورده شد و درس هایی از جنبش خشمگینان آموخت. او هم چنین توانست شکل های بسیجیدن را با شرح و توصیفی پیوند زند که درس هایی از سقوط شوروی گرایی در 1989 و دگرگونی فاجعه بار سوسیال دمکراسی موجود را ارائه می دارد.

نبرد آینده در اسپانیا به اعتبار پودموس ممکن است. پودموس سرراست محصول جنبش خشمگینان است. او استعدادش را در فعالیت های محلی نشان داده و به اتحادهای تا اندازه وسیعی دست یافته است. پودموس از چگونگی های نبرد یونان و از محدودیت های این نخستین رویارویی بهره مند است. بکوشیم اکنون آن را با شکیبایی مان و مانند برخی ها که اکنون آن را را با پیش بینی خیانت های آینده آن می آزمایند، خفه نکنیم.

نبردهای دیگری نیز وجود دارند. به طور ممکن و محتمل شکست های دیگری نیز وجود خواهند داشت. البته، مقاومت ها و پیشرفت هایی بنابر درس های آموخته از شکست وجود دارد.

  1. بحث درباره چشم اندازهای استراتژیک باز است

سرمایه داری نمایشگر گذار از مرحله ها است که در جریان آن استعداد سازگاری اش را اثبات کرده است. او نبرد ایدئولوژیک عظیمی را علیه ارزش برابری خواهی رهبری کرده و موفق شده است گردش به راست جامعه ها را شتاب دهد و نژادپرستی و بیگانه ستیزی را تشدید کند. این نظام به ویژه موفق شده است، سرمایه بسیار عظیمی را در خدمت کشف های مهم علمی و فن آورانه و به ویژه فن آوری های زیستی (بیوتکنولوژی) قرار دهد. سرمایه داری استراتژی های نظامی و تکمیل بی پایان ابزارهای جنگی اش را که در وضعیت جنگ دایمی قرار دارند، دقیق تر و ظریف تر می کند. این نظام ضمن تدارک دیدن دگرگونی رابطه های اجتماعی سرمایه داری برای آینده، فرصت را برای حفظ کردن امتیازهای اولیگارشی از دست نمی دهد.

جنبش اجتماعی در حال ترکیب دوباره است. جنبش ها جزم گرایی را رد می کنند و همواره در جستجوی پیشنهادهای تازه هستند. آنها در برابر پیچیدگی شرایط از پاسخ های ساده گرایانه می پرهیزند. رابطه های تولید از حیث ماهیت دگرگون شده اند. از اینرو باید دگرگونی های علمی و فرهنگی را در نظر گرفت. روش های اندیشه بنابر انقلاب زیست بومی زیرورو شده اند. انقلاب عظیم حقوق زنان، فراسوی واکنش های خشنی که آن را نفی می کنند، به شدت، درحال زیرورو ساختن باور نکردنی جامعه ها است. جغرافیای سیاسی (ژئوپلیتیک) نمایشگر زیرورویی جهان است. بازآفرینی دوباره دمکراسی در کانون دگرگونی ها و پرسش ها قرار دارد. دمکراسی اقتصادی و اجتماعی چونان پیش شرط باقی می ماند. این دمکراسی در حال بازآفرینی است. بدیهی است که دمکراسی در بازار خلاصه نمی شود. چنین به نظر می رسد که دولت برای تعریف کردن عنصر مخالف بازار و تضمین کردن دمکراسی تکافو نمی کند. نفی فساد تا فراسوی فساد مالی پیش می رود. مسئله عبارت از فساد سیاسی است. فساد سیاسی در سیاست های تحمیل شده و آمیختگی منافع رونما است. پیروی نهاد سیاسی از سرمایه مالی، نهاد سیاسی را تباه می کند. دمکراسی فرهنگی و سیاسی به بازآفرینی نهاد سیاسی نیاز دارد.

فرصت هایی برای گسست وجود دارند که باید آنها را درک کرد. البته با یک ضربه غافلگیرانه نمی توان به آن دست یافت. گسست در زمانی دراز انجام می گیرد؛ از زمانی که سرمشق های جدید گرد می آورد. در مثل یادآور می شویم که پس از شکست کمون در 1871 لازم بود 40 سال سپری گردد تا جنبش به بازسازی و تغییر سمت گرایش خود بپردازد و درس هایی از شکست کسب کند و اندیشه اش را در نخستین انترناسیونال نوسازی کند و اوج گیری جنبش کارگران را در صنایع بزرگ شناسایی کند. ما در دوره 40 تا 50 سالی به سر می بریم که موفقیت ضد حمله نولیبرالی را از سر گذرانده است. از 2008 با نمودار شدن بحران آشکار جهانی سازی سرمایه داری و 2001 با شورش های توده ای، یک دوره گسست آغاز شد.

ما در یک دوره زیرورویی ها و تضادهای بسیار شدید به سر می بریم. به احتمال در زمان دگرگونی، دوره ای که در آن گرایش های پیشین همزیستی دارند، جذب عنصرهای تازه آغاز می گردد. در این جا این گفته آنتونیو گرامشی فعلیت به سزایی دارد: «دنیای پیر می میرد، دنیای جدید با تأخیر پدیدار می شود و در این تاریک-روشنی هیولاهایی سر برمی آورند. باید هم زمان علیه هیولاها و برای ساختن دنیای نو مبارزه کرد. در کامیابی و ناکامی تقدیر وجود ندارد».

No Comments

Comments are closed.

Share