هیستری پیرامون «هیسپانوها» یا نظریه سازی برای نژادپرستان آمریکایی؟
نکاتی پیرامون مقاله ساموئل هانتینگتون در باره آمریکائیان مهاجر از کشورهای آمریکای لاتین
لطفعلی سمینو

10.05.2004

این درست است که بسیاری از درگیریها در مناطق مختلف جهان میان خلقهای همجوار اتفاق افتاده است، اما در دوران معاصر، عوامل اقتصادی-اجتماعی و سیاستهای نادرست و تبعیض آمیز یا نژادپرستانه حکومتها و از همه مهمتر، تحریکات خارجی در پیدایش این گونه درگیریها بیش از عامل قومی و فرهنگی مؤثر بوده اند. علاوه بر این، هر چه جامعه کشوری پیشرفته تر و از نظر اقتصادی و اجتماعی رشد یافته تر باشد، خطر برخورد خلقهای ساکن یک کشور کمتر می‍شود.

Huntington

ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد و نویسنده کتاب معروف „نبرد فرهنگها“ به تازگی کتابی نوشته است به نام „هویت ما چیست؟“[1]. این کتاب در ماه مه همین سال در آمریکا منتشر خواهد شد، اما نویسنده، مهمترین نکات مطرح شده در آن کتاب را در مقاله نسبتاً مفصلی، همچون پیش درآمدی بر کتاب (یا تبلیغ برای آن؟) به نام „هماوردجویی هیسپانوها“[2] تنظیم کرده که در ماه مارس در نشریه „سیاست خارجی“[3] به چاپ رسیده است.

هانتینگتون در این مقاله نظر می‍دهد که ملت آمریکا در معرض خطرِ از دست رفتن هویت خود قرار گرفته و تقصیر این امر به عهده موج مهاجران آمریکای لاتینی، به ویژه مکزیکی ها به ایالات منحد آمریکاست. این مهاجران که در ایالات متحد „هیسپانو“، „هیسپانیک“ یا „لاتینو“ نامیده می‍شوند، به نظر هانتینگتون قابلیت جذب شدن در جامعه آمریکا و یادگیری زبان انگلیسی را ندارند و به طور عمده از راههای غیرقانونی وارد آن کشور می‍شوند. نکته مهمتر این است که آنها پس از ورود به آمریکا در محله ها و مناطق خاصی به دور هم جمع می‍شوند و به علت نسبت باروری بالای خود، در مدت زمان کوتاهی شهرها و مناطق اسپانیایی زبانی را تشکیل خواهند دادکه در انزوای کامل نسبت به جامعه آمریکایی قرار خواهند گرفت. نویسنده معتقد است که این پدیده در آینده، آمریکا را به یک جامعه دوفرهنگی تبدیل خواهد کرد که به معنای „پایان آمریکا“ خواهد بود.

استاد نامدار هاروارد البته با لحنی علمی‍تر و بسیار هوشمندانه ‍تر از راستهای افراطیِ اروپایی نظیر ژان ماری لوپن فرانسوی و یورگ هایدر اتریشی استدلال می‍کند و مقداری آمار و ارقام از قبیل مقایسه آمریکا با کانادا و چند کشور بزرگ اروپایی از نظر نسبت متولدان در خارج از کشور، نسبت باسوادی و رده های دیگرِ آموزش میان مهاجران مکزیکی و آسیای جنوب شرقی، نسبت مالکیت خانه شخصی و ازدواج خارج از حیطه قومی میان مکزیکیها و امثال این آمارها را برای اثبات نظر خود ذکر می‍کند، اما در نهایت، استدلالهای چندان متفاوتی ارائه نمی‍دهد.

هانتینگتون پیش‍بینی می‍کند که تا سال ۲۰۴۰، „لاتینوها“ ۴۸ درصد جمعیت را در کالیفرنیا تشکیل خواهند داد و ادعا می‍کند که آمریکائیهایی که به زبان اسپانیایی تسلط ندارند، هم اکنون در میامی به عنوان شهروندان درجه دوم تلقی می‍شوند و با این ترتیب، خطر „اشغال جمعیتی“ آمریکا توسط „لاتینوها“ را جدی تشخیص می‍دهد. او سپس این وضع را با بوسنی-هرزگوین مقایسه می‍کند و می‍گوید که نسبت مسلمانان در آنجا، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۹۱ از ۲۶ درصد به ۴۴ درصد رسید، در حالی که نسبت صربها در همین مدت از ۴۳ درصد به ۳۱درصد کاهش یافت و در اثر همین روند، صربها به کشتار مسلمانان پرداختند. او البته توضیح می‍دهد که نسبتها در آمریکا به این اندازه اغراق آمیز نخواهند بود، اما خطر این افزایش نسبی جمعیت را ماهیتاً یکسان می‍داند.

هانتینگتون مقاله یادشده را با نقل قولی از یک دانشمند علوم سیاسی به نام کارول سواین پایان می‍دهدکه معتقد است، ناسیونالیسم سفیدپوستها مرحله منطقی بعدی سیاست هویتی آمریکا را تشکیل خواهد داد. او با این ترتیب، جای تردیدی در باره منظور اصلی خود باقی نمی‍گذارد.

ایالات متحد آمریکا از سپتامبر ۲۰۰۱ بر اساس تبلیعات نومحافظه کاران حاکم، رسماً در مرحله جنگ با تروریسم و نیروهای پلید و شیطانی موهوم قرار دارد. در عالم واقع نیز از یک سال پیش در وضعیت جنگی واقعی در عراق به سر می‍برد و هم اکنون در اثر شدت یافتن حمله های عراقیها و درگیری نیروهای آمریکا با تظاهرکنندگان، یکصد و سی هزار نفر نیروی مسلح آمریکایی برای „برقراری نظم“ در آن کشور کافی نیست، به طوری که فرماندهان ارتش به فکر تقویت این نیرو و افزایش آن به یکصد و شصت هزار نفر افتاده ‍اند. هم‍پیمانان و پیروان مطیع پیشین یکی پس از دیگری دچار تردید می‍شوند و افکار عمومی آمریکا به تدریج نسبت به اظهارات سران حکومت در باره دلایل حمله به عراق دچار تردید می‍گردد. از این گذشته، زمان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک می‍شود و این وضع می‍تواند مانع انتخاب مجدد جرج بوش و حزب جمهوریخواه گردد. شاید یک هیستری تازه و نوعی درگیری داخلی، مثلاً علیه مهاجران و رنگین پوستان بتواند وضعیت فوق‍العاده جدیدی را برقرار کند و به سود حزب جمهوریخواه تمام شود. از مدتها پیش روشن است که سیاست دولت آمریکا در باره مهاجرت یکی از حساسترین و داغترین موضوعات این انتخابات را تشکیل خواهد داد. گرچه جرج بوش در سخنرانیهای خود خواستار یک عفو عمومی برای آن عده از مهاجران غیرقانونی شده که تا کنون وارد آمریکا گردیده اند، نیروهای چپ، این خواست را به معنای عفو عده ای قلیل و قانونیت دادن به پیگرد عمومی مهاجران درک می‍کنند. جرج بوش در عین حال در نظر دارد پلیس مرزی را برای جلوگیری از ورود مهاجران جدید تقویت نماید وسراسر مرز مشترک با مکزیک را با استفاده از مدرنترین فنون حصارکشی کند و غیر قابل نفوذ سازد. برای این کار تبلیغ زیادی در رسانه ها می‍شود. هم ‍ اکنون، „گروه های مقاومت شهروندان“ آمریکایی که به همه گونه سلاح مجهزند برای شکار لاتینوها در مناطق مرزی گشت می‍دهند.

با توجه به این نکات، می‍توان به این نتیجه رسید که کتاب ساموئل هانتینگتون از لحاظ مضمون، با استراتژی سیاسی و نیازهای نومحافظه ‍ کاران انطباق دارد و انتشار آن از لحاظ زمانی نیز به موقع است.

گرچه هانتینگتون با مقاله و کتاب جدید خود، به احتمال زیاد خدمت شایسته‍ای در تنظیم سیاست نومحافظه ‍کاران در قبال مسأله مهاجرت خواهد کرد، اما جنبه نظری آن در ارتباط با استراتژی کلی سیاسی و تأثیر آن بر محیط روشنفکری سیاسی مهمتر است. پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و ناپدید شدن حریف قدرتمند آمریکا، کتاب „نبرد فرهنگها“ی هانتیگتون سهم ارزنده‌ای در یافتن دشمنان جدیدی برای غرب و ایالات متحد ادا کرد. این کتاب که در کنار اثر فرانسیس فوکویاما به نام „پایان تاریخ“، بیشترین تأثیر را در دهه پایانی قرن پیش بر بحثهای سیاسی در آمریکا گذاشت، فرهنگها و یا به قول خودش تمدنها را بر پایه ادیان تقسیم بندی می‍کند و نظر می‍دهد که پایه های ارزشی تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی از اساس با تمدن غربی در تعارضند و در نهایت، رودر روی آن قرار خواهند گرفت. البته، دنیای اسلام از این نظر در مرکز توجه او قرار دارد. هانتینگتون با این ترتیب، پیامبرانه دشمن جدید غرب و در درجه اول آمریکا را که به طور رسمی „تروریسم“ نام دارد -اما برای بسیاری، حتی در عرصه های دانشگاهی، معادل دنیای اسلام است- در آن کتاب تعریف کرد. این امر تا امروز مورد اختلاف است که آیا این کتاب، یک اثر روشنفکرانه آکادمیک خالص بوده یا کتابی سیاسی-پوپولیستی است که برای استفاده (یا بنا به سفارش) محافل معینی از سیاستگذاران آمریکایی نوشته شده است. کتاب اخیر نیز در واقع می‍تواند همان وظیفه را در عرصه داخلی ایفا کند. شاید از نظر برخی از روشنفکران آمریکایی، دشمنان بین ‍ المللی کافی نباشند و وجود یک دشمن داخلی نیز برای حفظ وحدت و بسیج ‍پذیری آمریکائیها ضروری باشد! عنوان کتاب و مقاله هانتینگتون در این زمینه به اندازه کافی گویا و در عین حال تحریک آمیز است. او در این اثر، اساس جامعه آمریکا را بر فرهنگ „آنگلو پروتستان“ قرار می‍دهد و با این حساب، مهاجران آمریکای لاتینی نسب را که اسپانیایی زبان و دارای مذهب کاتولیک هستند، طبعاً در خارج از حیطه آن می‍داند. این تقسیم بندی به نوعی در کتاب پیشین او نیز وجود داشت، به این معنی که آمریکای لاتینیها را با وجود این که مسیحی و وارث تمدن غربند، اگر نه به شدتِ منطقه های دیگر فرهنگی، اما در هر حال خارج از حیطه „غرب“ قرار می‍داد.

هانتینگتون لااقل در مقاله یادشده فراموش می‍کند که جمعیت آمریکا از مهاجران کشورهای مختلف، با زبانها و فرهنگهای گوناگون تشکیل شده است که هر یک از آنها در آغاز در منطقه ای از آن سرزمین بزرگ دور هم جمع شدند و مانند همه مهاجرانِ نقاط دیگر دنیا تا چند نسل، زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند، اما نسلهای بعدی آنان در جامعه آمریکایی حل شدند. علیرغم انبوه مهاجران روس و اروپای شرقی در دو دهه اول قرن بیستم، اثری از زبانهای اسلاو در آمریکا باقی نمانده است. زبان آلمانی تا پیش از جنگ اول جهانی دومین زبان مهم ایالات متحد آمریکا محسوب می‍شد و تعداد نشریات آلمانی زبان در بعضی از شهرها، بیش ازنشریات انگلیسی بود. اما آنها نیز به تدریج در جامعه آمریکایی جذب شدند، در جنگ اول و دوم جهانی علیه آلمان جنگیدند و نسلهای بعدی‌شان زبان آلمانی را نیز فراموش کردند امروز فقط نامهای آلمانی، روسی، لهستانی و غیره از خاستگاه های اولیه مردم آمریکا حکایت می‍کند. چرا این امر نباید در مورد مهاجران آمریکای لاتینی نیز صادق باشد؟ اگر بخواهیم مبنای اصلی تقسیم بندی فرهنگها در کتاب „نبرد فرهنگها“، یعنی دین را –که خود جای بحث بسیار دارد- به این مورد تسری دهیم، باز هم دلیلی برای نگرانی هانتینگتون نمی ‍یابیم، زیرا اینان نیز مسیحی و مانند بسیاری از „آمریکائیها“ کاتولیک اند.

حتی اگر نظر هانتینگتون در این مورد ویژه درست باشد، یعنی „لاتینوها“ قابلیت جذب در جامعه آمریکایی را نداشته باشند، یعنی به بیان دقیقتر، زبان و فرهنگ خود را طی نسلها نیز از دست ندهند، در مناطق معینی ساکن شوند و مناطق ویژه فرهنگی تشکیل دهند، از دید تاریخی و تجربی هیچ دلیلی بر این وجود ندارد که خلقهای دارای زبانها و فرهنگهای متفاوت نتوانند در چارچوب یک کشور واحد، در صلح و امنیت در کنار یکدیگر زندگی کنند و آن کشور را میهن واحد خود بدانند. این درست است که بسیاری از درگیریها در مناطق مختلف جهان میان خلقهای همجوار اتفاق افتاده است، اما در دوران معاصر، عوامل اقتصادی-اجتماعی و سیاستهای نادرست و تبعیض آمیز یا نژادپرستانه حکومتها و از همه مهمتر، تحریکات خارجی در پیدایش این گونه درگیریها بیش از عامل قومی و فرهنگی مؤثر بوده اند. علاوه بر این، هر چه جامعه کشوری پیشرفته تر و از نظر اقتصادی و اجتماعی رشد یافته تر باشد، خطر برخورد خلقهای ساکن یک کشور کمتر می‍شود.

با توجه به این پیش ‍زمینه ها، خطر رویارویی میان اقوام را می‍توان برای ایالات متحد آمریکا معادل صفر دانست. اما اگر منظور هانتینگتون از „اساس جامعه آمریکا“، تسلط یک قوم بر دیگران باشد، البته وجود خلقی که به تعبیر او قابلیت جذب شدن در جامعه آمریکایی را ندارد، می‍تواند منشاء درگیریهایی در آینده گردد که در این صورت، باید بروز آنها را نه به وجود یک خلق معین، بلکه به سیاستهای تبعیض آمیز و اشاعه جهان‍بینی پایه آن منسوب کرد.


[1] „Who Are We?“

[2] Hispanic Challenge

[3] Foreign Policy

No Comments

Comments are closed.

Share