هنوز مدت زیادی از آن زمان نمی گذرد که مردم جهان شاهد حومه های شعله ور شهرها در فرانسه بودند. پس از فرونشستن آتش خشونت دولت فرانسه طی تحلیل های رسمی مناسبات بی بند وبار زنان و مردان و چند همسری را علت اصلی پیدایش چنین بحرانی برشمرد. بدیهی است که روشنفکران ژرف اندیش و وجدان های آگاه در فرانسه و سایر کشورها به این توضیح بسنده نکرده و از زاویه های گوناگون به بررسی این پدیده پرداخته اند. مقاله حاضر فشرده ای از یکی از این بررسی ها به قلم جامعه شناس آلمانی اولریش بک است که کوشیده این پدیده را از زاویه جامعه شناسی روند جهانی شدن تجزیه و تحلیل کند و پاسخی به این پرسش دهد که آیا شورش های اخیر پدیده ای گذرا و منحصر به جامعه فرانسه بوده اند یا خیر.
توضیح
هنوز مدت زیادی از آن زمان نمی گذرد که مردم جهان شاهد حومه های شعله ور شهرها در فرانسه بودند. پس از فرونشستن آتش خشونت دولت فرانسه طی تحلیل های رسمی مناسبات بی بند وبار زنان و مردان و چند همسری را علت اصلی پیدایش چنین بحرانی برشمرد. بدیهی است که روشنفکران ژرف اندیش و وجدان های آگاه در فرانسه و سایر کشورها به این توضیح بسنده نکرده و از زاویه های گوناگون به بررسی این پدیده پرداخته اند. مقاله حاضر فشرده ای از یکی از این بررسی ها به قلم جامعه شناس آلمانی اولریش بک است که کوشیده این پدیده را از زاویه جامعه شناسی روند جهانی شدن تجزیه و تحلیل کند و پاسخی به این پرسش دهد که آیا شورش های اخیر پدیده ای گذرا و منحصر به جامعه فرانسه بوده اند یا خیر.
***
عینک مفهوم های ملی گمراه کننده است. نه دلایل شعله ور بودن حومه های شهرها در فرانسه می توانند به اندازه کافی در خود فرانسه مکان یابی شوند، و نه مفهوم هایی نظیر «بیکاری»، «فقر» و «مهاجران جوان» کفایت می کنند. در واقع در اینجا شاهد شکل گیری یک درگیری از نوع جدید در سده 21 هستیم. پرسش کلیدی عبارت از آن است که چه بر سر آنانی می آید که از دنیای زیبای جدید جهانی شدن محروم می مانند؟
جهانی شدن اقتصاد به شکافی در جهان که مرزهای ملی را درمی نوردد منجر شده است، که در جریان آن مرکزهای بشدت صنعتی شده با رشد سریع در کنار کویرهای غیرمولد پدید می آیند – و این امر نه تنها در «بیرون»، در آفریقا، بلکه همچنین در نیویورک، پاریس، رم، مادرید و برلین رخ می دهد. همه جا آفریقا است که به نشانه ای از محرومیت بدل شده است. یک آفریقای بیرونی و بسیاری آفریقاهای درونی وجود دارند، در آسیا، در آمریکای جنوبی و حتی در مادرشهرها (متروپل ها)ی اروپایی، که در آنها نابرابری های مفرط جهان چهره خود را بویژه در گرایش های جهانی و محلی به نمایش می گذارند.
امپراتوری های کهن به فقیران نیاز داشتند که ثروتمند شوند. امپراتوری های نوین جهانی شده به فقیران دیگر نیاز ندارند. بهمین دلیل کودکان فرانسوی مهاجران آفریقایی و عرب که در Banlieus (حومه شهرها) در پیرامون مادرشهرها وجودی بی دورنما را به مشقت سپری می کنند، چیزی فراتر از صرفا فقیر و چیزی بیش از صرفا بیکارند. چرا که مفهوم های «فقر» و «بیکاری» بدانگونه که ما می فهمیم، از بازی قدرت در جامعه های طبقاتی که بگونه ای ملی سازماندهی شده اند، سرچشمه می گیرند. این نکته اما چیزی را پیش فرض قرار می دهد که برای گروه های جمعیتی رشد یابنده در سطح جهان بیش از پیش کمتر صدق می کند- و آن پیش فرض این است که فقر پیامد بهره کشی و از این لحاظ پیامد سود است. فقر یکی دلیل ثروت دیگری است. این شرط اولیه تاریخی اکنون شکننده می شود.
در سایه جهانی شدن اقتصادی انسان های زیادی گرفتار چنان بن بستی از ناامیدی اند که خصلت کلیدی اش – که نفس آدم را بند می آورد- آن است که انسان ها دیگر بسادگی بدرد نمی خورند.
آنها دیگر (آنگونه که مارکس می گفت) «ارتش ذخیره» ای را تشکیل نمی دهند که بهای نیروی کار انسانی را کاهش می دهد. اقتصاد بدون آنان هم می تواند رشد کند. حاکمان نیز بدون رای آنان می توانند برگزیده شوند. جوانان «اضافی» تنها شهروندانی بروی کاغذاند، اما در واقع غیر شهروند و بدین طریق شاکی زنده همه زایدان هستند. آنها حتی خارج از دنیای متصور جنبش کارگری قرار دارند.
در آلمان، و نیز در بسیاری کشورهای دیگر این باور بگونه ای وسوسه انگیز وجود دارد که ریشه آمادگی کاربست خشونت توسط جوانان شورشی مهاجر را در منشاء فرهنگی مهاجران باید جستجو کرد. اما پژوهش های تجربی خلاف این را نشان می دهند: علت آن نه فقدان درهم آمیختن (integration) بلکه صورت گیری آن است. دقیق تر بگویم: تضاد میان همانند سازی (assimilation) فرهنگی و محرومیت اجتماعی این جوانان است که تنفر و خشونت گرایی آنان را ارتزاق می کند.
شأن و منزلت پایمال شده
مسئله نه بر سر مهاجرانی است که اسیر فرهنگ منشأ خود، بلکه جوانانی است که گذرنامه فرانسوی دارند، بی عیب و نقص بزبان فرانسوی حرف می زنند و سیستم آموزشی فرانسوی را گذرانده اند – که در عین حال توسط جامعه فرانسویِ برابران در پیرامون شهرهای بزرگ از لحاظ مکانی محصور می شوند. میان آرزوها و تصورات این جوانان همانند شده، که پدران و مادران شان مهاجر بودند، با آرزوها و تصورات گروه های همنوع شان از کشور مهاجر پذیر به هیچوجه تمایزی وجود ندارد. برعکس: این آرزوها و تصورات خیلی بهم نزدیک اند. به همین اندازه نژادپرستی طردسازی برای این گروه های جوانان نامتجانس بگونه موحشی تلخ است، و برای سایر زایدان خشم انگیز.
می توان این نکته را بگونه ای تناقض مند (پارادوکس) جمله بندی کرد: ضعف درهم آمیختگی نسل پدران و مادران با جامعه از حدت مسایل و درگیری ها می کاهد، اما درهم آمیختگی موفق نسل فرزندان با جامعه بر حدت این مسایل و درگیری ها می افزاید. پدران و مادران جوانان آشوبگر، که از شمال آفریقا مهاجرت کرده و به محیط منشأ خود پایبند مانده اند، از نقص میزان درهم آمیختگی خود و تبعیض آشکار علیه خویش در مقایسه با ارتقایی که یافته اند می گذرند.
آنها سرنوشت حاشیه ای بودن خود را راحت تر از فرزندان شان پذیرفته اند، که ارتباط با محیط منشأ آفریقایی خویش را از دست داده اند و حال منزلت فرانسوی خویش را نقض شده می بینند، و فرهنگ عام خود ویژه «انتفاضه فرانسوی» را سرهم بندی می کنند. بر همین اساس نقش آفرینان جوان قیام های پیرامون شهرها وضعیت خود را با مفهوم هایی نظیر شأن، حقوق بشر و طرد شدگی تشریح می کنند. قابل ملاحظه است که آنان گر چه بیکارند، به کار اشاره ای ندارند.
نخبگان اقتصادی و سیاسی را نمی توان از اندیشه کار برای همه منصرف کرد. بهمین دلیل آنان بگونه شگفتی از دیدن میزان ناامیدی، که در گتوهای «زیادی» هایی دامن می گسترد – که دست خود را از تامین حداقل زندگی بوسیله اشتغال کوتاه می بینند- نابینا هستند. هم حزب های دست چپی و هم حزب های دست راستی، سوسیال دمکرات های نوین و کهن، نولیبرال ها و دلتنگان (Nostalgiker) دولت اجتماعی نمی خواهند بپذیرند که در شرایط رشد بدون اشتغال (jobless growth) مدتها است که کار از یک «ادغام کننده بزرگ» به سازوکار (مکانیسم) ای برای طردسازی بدل شده است.
مصیبت اصلی خود را در نقطه پایانی سلسله مراتب آموزشی نشان می دهد: شغل های ویژه جوانان با پایان نامه آموزشی سطح پایین یا بدون پایان نامه (در بایرن [آلمان] این گروه آخر حدود 14% را در یک سال تحصیلی تشکیل می دهند) خودکار و یا به کشورهای با دستمزدهای پایین منتقل شده اند. متناسب با همین این خطر وجود دارد که آموزش پایه در سراسر اروپا به دیوار گتویی بدل شود، که در پشت آن گروه های دارای موقعیت پایین محکوم به بیکاری دایم (و کمک های اجتماعی) قرار دارند. آموزشی که بگونه از پیش تعیین شده به «زیادی بودن» می انجامد، به محل نشو و نمای «قهر مولکولی» (بقول هانس ماگنوس انتسنبرگر (Hans Magnus Enzenberger)) بدل می شود که هیچ هدف دیگری جز علاقه بخود ندارد.
اما سیاست و دانش در طلسم ارتدکس وار اشتغال کامل این پرسش کلیدی را پس می زنند که چگونه انسان ها می توانند حتی بدون داشتن شغل زندگی با محتوایی داشته باشند؟
نژادپرستی مفهوم ها
اضطرابی که شعله های شبانه در پاریس در کل اروپا ایجاد کرده، در این نگرانی خودنمایی می کند که آیا ما می بایست افزون بر و در کنار خطر ضربه های تروریستی روی خطر آتش افروزی نیز بعنوان یک عامل ثابت زندگی روزمره و درگیری های سیاسی حساب کنیم؟
هیچکس نمی تواند امروز به این پرسش پاسخی دهد …
راه حل های سیاسی – نظیر «تبعیض مثبت»- به این خاطر بکار بسته نمی شوند که هسته شان به درگیری بر سر شناسایی فرهنگی ختم می شود. درگیری بر سر شناسایی بر خلاف درگیری ها بر سر توزیع مادی – که در آنها یک نفر هنگامی برنده است که دیگری چیزی را از دست بدهد- بازی مثبت اند که در آن همه می توانند برنده باشند. اما پیش فرض این امر آن است که تصویر جامعه اکثریت خودبخود تغییر کند.
در اینجا اما خلاف آن صورت می گیرد: نژادپرستی معصومانه مفهوم های نادرست چنان بدیهی است که کسی متوجه آن نیست. از مهاجران سخن گفته می شود و در این مورد سکوت می شود که اینان فرانسوی اند. اسلام را زیر نظر می گیرند و نمی فهمند که بسیاری از آتش افروزان دین را به سخره می گیرند. بر تقدم منشأ و اصلیت تاکید می شود ولی نمی خواهند بپذیرند که دقیقا در «اینجا بزرگ شدن» و همانند سازی موفق، آن بی تفاوتیِ درونی شده است که از آن شعله ها برافروخته می شوند.
در اینجا مسئله بر سر یک قیام نفرت آلود کهن فرانسوی بخاطر شأن پایمال شده «زیادی ها» به لحاظ حق متفاوت بودن و برابر بودن است. اصل حداقل برسمیت شناختن در آن است که شعله های نفرت که خطر زبانه کشیدن آن سراسر جهان را تهدید می کند، بوسیله مقوله های نیمه جان، بی آزار جلوه داده نشوند. اما چنین بنظر می آید که این خواسته زیادی است.
منبع:
Süddeutsche Zeitung Nr. 263, Seite 13, Di. 15.12. 2005
No Comments
Comments are closed.