غلامحسین ساعدی “ چوب بدستان ورزیل “ و مفاهیم دقیق نشده در مبارزه اجتماعی!
ح. الاهی

10.04.2006

 

در جامعه ایی كه شانس گفتگو از شهروندانش صدها سال است که توسط فرمانروایان بی خرد و گزمه هایشان، دزدیده شده است، جایی برای رشد عقلانیت باقی نمی ماند. كسی به فكر ایجاد امكانات برای دیگران نمی افتد. ملت نیز همچون گذشته در گیر عقب ماندگی فرهنگی و علمی باقی می ماند و همه هم گله دارند كه چرا مردم ما می توانند عكس كسی را در كره ماه مشاهده كنند و چشمشان هم درد نگیرد.

Gholam-Hossein_Saedi

به مناسبت بیست امین سال خاموشی غلامحسین ساعدی، نمایشنامه نویس ترقی خواه کشورمان از سوی کانون فرهنگی آینه – فرانکفورت –  نمایشنامه “ آوای قو از توی قوطی“ به نویسندگی و کارگردانی آقای فرهاد مجد آبادی  و هنرمندی آقایان احمد نیک آدر، کمال حسینی و مهرداد هدایتی به علاقمندان هنر تاتر عرضه گردیده است.

شهر برلین در تاریخ 19/ 02 / 2006 مهماندار هنرمندان گروه تاتر آینه در کارگاه فرهنگ ها بود.

متاسفانه به جهت محدودیت زمانی و اجبار گروه به بازگشت شبانه به محل سکونت خود در شهر های کلن و فرانکفورت فرصتی پیش نیامد که پس از اجرای نمایش با نویسنده و کارگردان نمایشنامه که خود در گذشته همواره در گیر مبارزه با اشکال مختلف محدودیت های تحمیل شونده بوده است ، گفتگویی انجام گیرد.

روز پس از اجرای نمایش با تنی چند از دوستان طبق روال دوران جوانی به كافه ایی در منطقهکرویس برگ در آمدیم تا بعد از ظهر یکشنبه را با چای و گپ و تاتر سپری کنیم و بقول یکی از همراهان روزهای پر تلاطم دهه های چهل و پنجاه را یاد کنیم که در مقابل تاتر یا سینماییجمع می شدیم تا یک نمایشنامه و یا فیلم جدی تماشا کنیم و گپی بزنیم.

گفتگو های جمع دوستانه ما به درازا کشیده شد! لاجرم خلاصه ای از آن گفتگوها برای انتشار به مجله نگرش ارسال می گردد تا خوانندگان مجله نگرش نیز همراه ما یادی از غلامحسین ساعدی بكنند.

   ح. الاهی

هر فیلسوفی فکر می کند، اما هر کسی که فکر می کند، فیلسوف نیست!

 

صد چندان که دانا را از نادان نفرت است،

نادان را از دانا وحشت است!

 (سعدی)

 

نفر اول: حیف شد! كه از چهار – پنج هزار تن روشنفکران ساکن شهر برلین تعداد کمی آمده بودند.

نفر دوم: کدام روشنفکران؟ چهار پنج هزار نفر؟ این ها كه در این شهر هستند همه تحصیل كردگانند، برخی تحصیل كردگان غیر سیاسی و كارشناسان فنی و برخی هم تحصیل كردگان سیاسی کار و نه روشنفکران. اگر ما چهار- پنج هزار تن روشنفکر در این شهر داشتیم كه وضعمان بهتر از این می بود!

نفر سوم: چه فرقی هست میان این „روشنفکر“ و „تحصیل کرده سیاسی کار“؟ این تفکیک هم چیز جدیدی است كه حالا از تو می شنویم.

نفر دوم: فرق زیاد! اگر قرار باشد به هركس كه تحصیل كرده است، بگویم روشنفکر، در حق روشنفکران واقعی ظلم كرده ایم. میان „متخصص یک رشته علمی، اصطلاحا: فاخ ایدیوت“ و „روشنفکر“ اختلاف جدی وجود دارد. روشنفکر كسی است كه با تكیه بر آموخته ها و قدرت فكری و هنری خود، توانایی مشاهده و دریافت و تحلیل و ارایه نظرات جمعبندی شده از مطالعات خود را بدست آورده باشد و همواره در جهت یافتن علت و معلول از طریق كنار هم چیدن پدیده های مربوط به هم و بیرون كشیدن ارتباط آنها و تحلیل فاكت ها و ارایه آنها باشد. دوست من! میان خیار كاران و خیار خواران اختلاف جدی وجود دارد.

نفر اول: خوب هر آدم سیاسی کاری هم این كار را روزمره می كند. خبر جمع می کند و به دیگران منتقل می کند!

نفر دوم: خیر! ببین همین شنیدن خبر ها را بهش توجه كن. برخی از آدم ها انبار خبر های ریز و درشت هستند مانند شخص اول این نمایشنامه، بدون آنكه ارتباط منطقی میان آنها را به توانند درك كنند و آنها را تحلیل كنند و ضمن ارایه یك جمعبندی همه جانبه راه علاجی را برای مشگل موجود پیشنهاد كنند.

           در مقابل این گروه، كسان دیگری هم وجود دارند یعنی تحصیل کردگان سیاسی کاری كه می توانند زنجیره حوادث محیط خود را طور دیگری ببینند و ضمن جدا كردن اضافات،  هسته مركزی آنها را برای تولید یك تحلیل جامعه شناسانه بكار گیرند و به عمیق تر شدن آگاهی های اجتماعی کمک کنند. یك نمونه برایت بگویم شاید موضوع روشن تر شود:

           همین كار گردان نمایش امشب را به بین! آدم هایی نظیر او كه در دانشكده هایی هم در ایران و خارج تحصیل كرده اند، در میان ایرانیان آواره و مهاجر (آنگونه كه غلامحسین ساعدی آنها را تقسیم بندی می كند) زیاد است. اما او و تعداد اندكی نظیر او علیرغم مشغولیات شغلی عدیده و مشگلات زندگی در مهاجرت كه همه ما با آن در گیر هستیم،  از پای ننشسته اند و به مطالعه زندگی و رفتار مردم و مشگلات پیدا و نا پیدای آنان در محیط خود و در میان جامعه ایرانیان مقیم خارج پرداخته اند. اینرا می گویند کار روشنفکرانه!

           نویسنده نمایشنامه ضمن مطالعه بر روی جامعه ایرانیان آواره به سه تیپ اجتماعی در میان پناهندگان برخورده است (بقول ساعدی: آوارگان! – نمایشنامه نویس خود را با مهاجرین مشغول نكرده است. آنان بقول ساعدی طور دیگری زندگی می كنند). این سه تیپ را همه ما دیده ایم. اما اینكه آنها را در قالب یك نمایشنامه منسجم كنار هم قرار دهیم و جوانب زندگی و شادی ها و غم هایشان و رفتار هایشان را تجزیه و تحلیل كنیم و احتمالا متناسب با دانش خود به یافتن و ارایه دادن راه حلی مناسب اقدام كنیم، كار همه و حتا آنهایی كه دانشگاه های هنر را گذرانده اند،  نبوده است. زیرا ارایه یك مجموعه منسجم ادبی، تحلیلی و هنری نظیر كار او، حاصل یك توانمندی روشنفکرانه است كه باتوانمندی هنرمندانه نیز همراه می باشد.

           ارایه چنین مجموعه منسجم از دست تحصیل كردگان سیاسی کار مانند شخص اول نمایشنامه بر نمی آید والا بایستی هم اکنون از میان پناهندگان ایرانی هزاران هزار غلامحسین ساعدی و یا فرهاد مجد آبادی بیرون آمده باشند. تحصیل كردگان سیاسی کار  بیشتر مصرف كننده فکر و نظر می باشند تا تولید كننده فكر و نظر!

           به نظر من میان روشنفکری بنام ساعدی با گرایشات سیاسی چپ و انسانگرایانه و „تحصیل كرده سیاسی کاری“ كه او هم گرایشات سیاسی چپ دارد و انسان گرایانه فکر می کند، فرق اساسی وجود دارد. این ها را باید از هم جدا كرد تا مرز ها قاطی نشود. یکی توانایی دیدن و ارایه تحلیل منسجم از جوانب پیچیده و نا پیدا را دارد و دیگری اما فقط قادر است آنچه که او دیده و تحلیل کرده است، بخواند و به دیگران منتقل کند.

           اگر تحصیل كرده سیاسی کاری را كه بجای كار فکری و تحقیقاتی روی مشگلات اجتماعی و ارایه حاصل کارش به جامعه، به عربده کشی و جلسه بهم زنی می پردازد و مانع گفتگو میان صاحبان اندیشه های گوناگون می شود، با كسی كه بدور از جار و جنجال بی پایه به تحقیق و تعیین علل بروز پدیده ها می پردازد و حاصل كار خود را بصورت نوشتاری و گفتاری و یا هنری در معرض آشنایی و قضاوت همگان قرار می دهد، برابر قرار دهیم، به روشنفکران و سیاسی کاران حقیقی كشورمان ظلم شده است. اگر این دو تیپ را برابر قرار دهیم ،پیشرفت نخواهیم کرد. آخر مگر می شود جواد طباطبایی و امثال او را با این سیاسی کارهای عربده كش كه فقط بلدند فحش و بدو بیراه حواله بدهند! یكی دانست؟ اگر چه خود را انقلابی هم نشان می دهند.

           میان كسی كه زمین را شخم می زند و كیفیت خاك و میزان رطوبت و ضریب باروری خاك را می سنجد و بذر می كارد تا خیار تولید كند با كسی كه میرود و این خیار را می خرد و می خورد،  تصدیق كن كه فرق جدی وجود دارد.

نفر اول: اما این اصطلاح در طول دهه های متمادی جای خود را در جامعه ما باز كرده است، مگر می شود كه اصطلاحی چنین طولانی مدت به غلط استفاده شده باشد؟

نفر سوم: فكر می كنی كه در اروپا هم با چنین دقتی میان این دو مرزكشی می كنند؟

نفر دوم: بله غلط بوده و باید تصحیح شود تا ما بتوانیم پیش برویم. ببینید برای جامعه ایی كه در آن روابط اجتماعی پیچیده نشده است و در آن تعداد تحصیل كردگان محدود است مانند جامعه عقب مانده ما در 100 سال پیش، جا دارد كه به كسی نظیر محمد علی فروغی و به چند صد نفری هم كه در آن دوران تحصیل كرده بودند، روشنفکر گفته شود.  اما در جامعه پیشرفته تر امروزی كشور ما كه روابط و تقسیم كار و وظایف ریز تر و پیچیده تر شده است و در آن گروه های متفاوتی از تحصیل كردگان پا به عرصه وجود گذارده اند،  دیگر ضوابط حاكم بر نامگذاری های گذشته صدق نمی كند.

           در اروپا نیز به یقین چنین است. اینجا هم فقط به كسانی كه توانایی ارایه كار فكری و هنری را داشته باشند، روشنفکر گفته می شود. حتا به تحصیل كرده های دانشگاهی با رتبه های بالا هم روشنفکر اطلاق نمی گردد. برای آنان عنوان های شغلی تعریف كرده اند و با آن خطابشان می كنند. میان„آكادمیكر“ و „اینتلكتویل“ فرق است. حتی فارغ التحصیلان رشته های علوم انسانی را نیز روشنفکر نمی نامند. وكیلی كه صدر اعظم می شود،  روشنفکر نیست؛ سیاستمدار است. یعنی تحصیل كرده سیاسی کار است. همین آدم وقتی به مطالعه و برزسی و تحلیل علل تغییرات اجتماعی و هنری در جامعه اش می پردازد و راه حل نشان می دهد ، به گروه روشنفکران این جامعه می گرود. 

           یك مهندس برق كه روشنفکر نیست یك كار شناس فنی است. یك پزشگ كه سرش از روابط پیچیده اجتماعی در نمی آید، كه روشنفکر به حساب نمی آید او یک کارشناس در رشته پزشگی است. 99 در صد آنان اصلا با واژه نیو لیبرالیسیم و استثمار برخورد نكرده اند، چه بماند به اینكه از محتوای آن سر در بیاورند و یا راه حلی در جهت مبارزه علیه این سیستم ویرانگر فكری و اقتصادی ارایه دهند كه از انسان ها برده های نوین می سازد.

برخی از مقاله نویسان امروزی گاهی خودشان هم متوجه نیستند که از چه چیزی دفاع می کنند. آنها فقط آنچه را که به آنان داده می شود به قلم دیگری می نویسند تا صفحه روزنامه را پر کنند. برخی خارج از آموزه های استادان دانشگاهی خود سرشان از چیز دیگری در نمی آید.

            در قدیم به هر تكنسین در کشور ما لقب مهندس اطلاق می گردید. حتما بیاد دارید كه به تعمیر كاران تلویزیون در سال های دهه 30 و 40 و 50 همه می گفتند „مهندس„،  در حالی كه برخی از آنها شش كلاس هم سواد نداشتند. به فارغ التحصیلان موسسه نفیسی هم می گفتند مهندس و به فارغ التحصیلان دانشگاه فنی تهران  هم می گفتند مهندس، در حالیکه یکی تکنسین بود و دیگری مهندس فوق لیسانس! اینها با هم فرق دارند.

           اگر قرار شود به هركس كه تحصیل كرده و یك درجه علمی كسب كرده است تا با کمک آن یك لقمه نان و پنیر و بوقلمون بخورد، روشنفکر گفته شود، در حق روشنفکران حقیقی ظلم شده است. مرز ها و تعریف ها را باید دقیق تر كرد تا ارزش سخن ها و اظهار نظر ها نمایانتر شود. با ابزار های صد سال پیش نمی شود جامعه پیچیده امروزین ایران را توضیح داد. برخی آدم هایی که تحصیلات دانشگاهی هم ندارند بهتر از این تحصیل کردگان از مسایل اجتماعی سر در می آورند و پدیده ها را تحلیل می کنند.

نفر اول: به نظر تو تیپ هایی كه نمایشنامه نویس در قطعه نمایشی امشب آفریده است، جزو كدام دسته به حساب می آیند؟ اینها روشنفکران هستند و یا آنگونه كه تو نامگذاری كردی: تحصیل كردگان؟

نفر دوم: به نظر من نمایشنامه نویس در این قطعه تاتری رفتار و سرگذشت سه تیپ از تحصیل كردگان سیاسی کار آواره شده را مورد مطالعه و تجزیه و تحلیل قرار داده است. زیرا در هیچ صحنه ایی هیچ یك از سه تیپ به كار „مطالعه روشنفکرانه“ روی موضوعی متمركز نمی شوند. هنری چرا، اما روشنفکرانه خیر!

نفر سوم: حتی فردی كه دایما پای کامپیوترش نشسته و واژه های قلنبه سلمبه ادا می كند؟

نفر دوم: بله حتی او نیز نوعی از تحصیل كرده های سیاسی کار  را مجسم می كند كه هنوز پس از سال ها دوستی با دو تیپ دیگر به مخفی بازی كودكانه اش بیشتر توجه دارد تا به تحلیل فاكت ها وبرخورد روشنفکرانه با تصمیم و شكل و روش برگزیده شده عضو دیگر جامعه ایرانیان كه می خواهد خود را در جامعه مطرح كند. این عضو دیگر می تواند هر کسی باشد: کارگر، دهقان ، دانش آموز و زن جامعه و غیرو….

           نمایشنامه نویس با مطالعه در احوال این دسته و نشاندادن و توضیح هنری رفتار عقب مانده این تیپ كه به محض ورود دوستی و یا هر آنگاه كه دوست دیرینه اش به سمت میزی می آید كه کامپیوتر این نوع آدم روی آن باز است،  آنر ا می بندد تا دوستش متوجه نشود كه او در چه پالتاگی حضور یافته است. (نمایش نمادین عمل „مخفی سازی عضویت“ در این یا آن سازمان سیاسی و یا اجتماعی كه بدلیل حضور استبداد،  تفتیش عقاید و سركوب طولانی مدت هر نوع تشكل و عضویت در هر انجمنی در ذهن همه ما حك شده است و ناخودآگاه حتی در جامعه اروپا نیز عمل می كند و ما را از رشد دادن فرهنگ تفاهم و تحمل آرا و عقاید یكدیگر باز می دارد)

           او بارها با بستن کامپیوترش به تماشاگر نشان می دهد كه حضورش در پالتاگی (كه زیر نظارت مستقیم سازمان های امنیتی كشورهای بوجود آورنده امكانات پالتاگی قرار دارد و آنان قادرند هر لحظه گفتار و نوشتار رد و بدل شده در پالتاگ را بشنوند و ضبط كنند) باید از دید دوست دیرینه اش مخفی بماند و این آن بیماری استبداد زدگی است كه تقریبا همه سیاسی کارهای ما به آن مبتلا شده اند. در حقیقت یكی از نكاتی كه نمایشنامه نویس با دیدی روشنفکرانه به آن نگریسته و هنرمندانه آنرا در صحنه به تماشاگر نشان می دهد تكیه بر همین رفتارهای ناهنجار و بیمارگونه جامعه سیاسی کار های تحصیل كرده ماست كه تا حد كمیك شدن رفتار ها پیش میرود و تماشاگر نكته سنج را به خنده وا می دارد. همین ترس ناشی از وجود استبداد دراز مدت مانع نزدیكی سیاسی کاران و مردم شده است.

           در حالیكه روشنفکر واقعی می كوشد كه نظرات و عقاید خود را که حاصل مطالعات اوست، بدون ترس و نگرانی از دوست و یا هم وطنش جمع بندی كند و روشن در معرض دید و قضاوت دیگران قرار دهد و دیگران را به شنیدن آن دعوت كند،  جلسه علنی بگذارد و دیگران را به قضاوت بطلبد.

نفر سوم: اگر این تیپ روشنفکر و یا روشنفکر سیاسی نیست پس چه كسانی در جامعه ما به جمع روشنفکران تعلق دارند؟ با این تعریف و تفكیكی كه تو از روشنفکران و تحصیل كردگان سیاسی کار ارایه دادی، حلقه روشنفکران تنگ تر می شود، در آن صورت ما باید اقرار كنیم كه زیاد هم روشنفکر نداریم. آنطور كه قمپزش را در می كنیم.

نفر اول: نكته دیگری كه كارگردان با دقت به آن اشاره كرده است، آنست كه این دسته از تحصیل كردگان سیاسی کار معروف به روشنفکران انقلابی پس از سال ها اقامت در اروپا هنوز هم یاد نگرفته اند كهنظرات خود را شسته رفته و در زمان تعیین شده مطرح كنند و بدلیل آشفتگی فكری همواره وقت كم می آورند و سپس به فحش و بد و بیراه پناه می برند. پالتاگ از این دسته باصطلاح روشنفکران انقلابی آدم های دو رویی ساخته كه وقتی سرشان توی اتاق است، مودب می باشند و همینكه سرشان را از اتاق بیرون بردند، به طرف های گفتگوی خود هر چه صفت های زشت و موهنی را كه طی زندگی اجتماعی خود فراگرفته اند، حواله می دهند. همانگونه كه ماموران شكنجه و زندان ضمن بازپرسی همراه با شکنجه به مبارزان حواله می دادند.

نفر سوم:  حق با توست! اینها  همان جلسه به همزنانی هستند كه وقتی پای استدلاشان لنگ می شود از روی وحشت عیان شدن نادانی اشان، با نعره كشی جلسات را بهم می زنند و هر چه تهمت و افتراه كه در فحشنامه هایشان ضبط كرده اند به طرف گفتگو حواله می دهند. بقول خودشان افشاگری می كنند تا طرف را بترسانند و از صحنه دور سازند. در پالتاك دیگر تصادم مشت و لگد با پیکر طرف گفتگو پیش نمی آید اما فحشنامه ها همچنان با آب و تاب ورق می خورند، تا آنجا كه برای دیگران حضورشان غیر قابل تحمل می شود و ضمن بیرون انداختن اینان، درب اتاق گفتگو برویشان بسته می گردد.

           بقول سعدی:  صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.

نفر اول: بله در جریان كنفرانس برلین من شاهد بودم که چگونه این دسته كه خود را انقلابی و مركز جنبش روشنفکری ایران می دانستند، با فحش و فضیحت مانع گفتگو شدند و جالب آنجاست كه وقتی تحصیل كرده های سیاسی کار داخل بدلیل شركت در گفتگو با این دسته به زندان و شكنجه مبتلا شدند، همین آدم ها كه بطور روزمره در جریان خبرها قرار دارند، با وقاحت مردم را به تظاهرات علیه دستگیری و محكومیت های دراز مدت كسانی دعوت كردند كه خودشان به آنها انواع تهمت های رکیک و غیر انسانی را در جلسه كنفرانس برلین حواله می دادند.

نفر دوم: بله این دسته از تحصیل كردگان سیاسی کار را هم نمی شود جزو روشنفکران و انقلابیون بحساب آورد. نمایشنامه نویس با مطالعه در احوال اینان و با به تصویر كشیدن رفتارهای دوگانه آنان در قالب صحنه های جدی و کمیک، از یکسو نشان می دهد كه آنها از واقعیت بسیار دور شده اند و بایستی در جستجوی راه حلی برآیند و از سوی دیگر غیر مستقیم سخن حکیمانه لقمان را نیز به خواننده و تماشاگر گوشزد می کند که بکوشند رفتاری جدا و مخالف رفتار روشنفکر نمای عقب مانده در پیش بگیرند.  

نفر اول: بعبارت دیگر او می کوشد هنرمندانه به تماشاگرش و خواننده اش بگوید که با ارایه تعریف دقیق می توان و باید صف یاوه گویان را از صف روشنفکران و صف سیاسی کاران جدی و انقلابی جدا كرد و سخنان روشنفکران را دقیق تر شنید و تجزیه و تحلیل كرد. محتوای انتقادی نمایشنامه نشان می دهد كه كار گردان ضمن شركت در مبارزه اجتماعی واقعی همراه با تعقل و كوشش مستمر شخصی برای ارتقای خود به جایگاه بالاتری در كار روشنفکری و هنری، توانایی دیدن و شهامت مدنی نمایاندن درد ها را بدست آورده است. اجرای هنرمندانه نمایشنامه نیز به کمک كار فكری او آمده است تا تماشاگران نیز آنگونه كه بعد روشنفکرانه كارگردان دیده و بصورت نوشتاری ضبط كرده است، به بینند. كار هنرمندانه بازیگران نیز به تماشاگران امكان بیشتری برای حس كردن جوانب مطروحه می دهد. این یك نقطه قوت در اجراست.

نفر سوم: شخصیت اول نمایشنامه اگر چه چند جانبه رفتارهای یك گروه از سیاسی کارها را به نمایش می گذارد اما هسته مركزی نمایشنامه نیست. شخص دوم نمایشنامه نیز تحصیل كرده سیاسی کاری است كه در دوران آوارگی به تجارت و داد و ستد روی آورده است، اگر چه گاه و بیگاه راجع به سیاست و هنر هم صحبت می كند. او مردم دار است و گاه و بیگاه هم یادی از گذشته هایش می كند،  اما از آن فاصله گرفته است كه البته عیب هم نیست.

نفر دوم: اما فاصله گیری این گروه از کار سیاسی فعال را نباید به مفهوم فاصله گیری از ارزش های گذشته آنان بحساب آورد و به آنان انگ زد. بسیاری از آنان هر كجا بتوانند به دیگران کمک می رسانند. بسیاری از آنان در حفظ و گسترش فرهنگ ایرانی بی سرو صدا سهیم هستند. این تیپ هم در حیات اجتماعی جامعه جایگاه خود را دارد. حد اقل با حضور خود در جشن ها و مراسم زندگی فرهنگی جامعه آوارگان را رونق می بخشد.

نفر اول: آیا اینان را هم می توان جزو  روشنفکران و یا سیاسی کار های انقلابی بحساب آورد،  چون در گذشته كار سیاسی می كرده اند! اگر چه سواد دارند و گاه و بیگاه هم كتابی، حافظ نامه ایی و یا خاطراتی را مطالعه می كنند!

نفر سوم: روشنفکر خیر! اما اینان نیز وجود دارند و با كار و كوشش خود به ایجاد ارزش مادی اقدام می كنند. بدون تولید ارزش مادی حمایت از فرهنگ غیر ممكن می شود. اگر اینان نباشند، سالن های موسیقی و تاتر های کمدی – موزیکال  خالی می مانند. روزنامه ها و مجلات بفروش نخواهند رفت. سیاسی کار ها و هنرمندان که پول ندارند.

            اما در میان اینان نیز ممكن است تك و توكی به جمع روشنفکران تعلق داشته باشند و به تولید ارزش های معنوی نیز اقدام كنند. مانند آن نویسنده و محقق ایرانی در فرانسه كه اخیرا فوت كرد و مغازه سیگار فروشی داشت. اسمش چه بود؟ حالا یادم می آید. كتاب های زیادی نوشته است. حتی محیط محدود سیگار فروشی و فقر اقتصادی نیز او را از كار تحقیق و نوشتن تا دم مرگ باز نداشت.

نفر دوم: بله بدرستی گفته اند كه: هر فیلسوفی فكر می كند، اما هر كسی كه فكر می كند، فیلسوف نیست. نكته اساسی در تعریف روشنفکر، آنست كه كسی كار فكری انجام دهد و نه آنكه كار فكری دیگران را مصرف كند. بین مصرف كننده كالای فكری و تولید كننده كالای فكری فرق است. روشنفکران به گروه دوم تعلق دارند. و تحصیل كردگان سیاسی کار به دسته اول و خود اینان نیز بدو دسته تقسیم می شوند.

           بسیاری از سیاسی کارها عاجز از آنند كه ماهیت پدیده ها را از طریق مطالعه،  مشاهده و جمع آوری فاكت ها تجزیه و تحلیل كنند، اما می توانند تجزیه و تحلیل دیگران را طوطی وار برای دیگران نقل كنند. نمونه بارز آن را شما در میان اعضای تحصیل كرده برخی از سازمان های سیاسی دیده اید كه چگونه منتقل كنندگان خوب تحلیل های رهبران خود بودند، اما بدون آنان حتی نمی توانند ارتباط منطقی خبر ها را هم بیابند چه بماند كه تحلیل كنند. نقل خبر که توان روشنفکری لازم ندارد.

نفر اول: اما این قضاوت خیلی خشك و دقیق است. در مسایل اجتماعی این مرز ها اینقدر دقیق ترسیم نمی شوند. طبیعی است كه چنین اشخاصی بهتر از آن دسته مسایل را می بینند كه اصلا با مسایل اجتماعی سر و كار ندارند و نمی خواهند كه داشته باشند. باید یک فرقی میان اینان و آنان قایل شد!

نفر سوم: بهتر است اینان را تحصیل کردگان روشن بین بنامیم. در اثر مطالعه و درگیری با مسایل اجتماعی روشنتر می بینند و به کار روشنگری نیز می پردازند و برایش هزینه هم می پردازند آنهم با جان و مال خود. همانطور كه روشنفکران چپ و راست وجود دارند و هر یك مسایل را از دریچه فکری و جایگاه طبقاتی خود تجزیه و تحلیل می کنند، روشن بینان نیز چپ و راست دارند.

نفر دوم: موافقم! روشنفکر و روشن بین راست مدافع منافع اشراف و طبقات بالا و روشنفکر و روشن بین چپ مدافع منافع پابرهنه ها و طبقات پایین. هر چهار گروه هم در مبارزه اجتماعی شرکت مستقیم و غیر مستقیم دارند.

نفر اول: روشنفکر و روشن بین راست هم از آن صیغه های جدید الولاده است؟ پس تكلیف انقلابی ، ضد انقلابی چه می شود؟ نمایشنامه جایگاه این دو را مشخص نکرده است.

نفر سوم: همچین جدید الولاده هم نیست. تمام روشنفکرانی كه به توضیح و توجیه نظم طبقاتی اقدام كرده اند و می کنند، جزو این گروه محسوب می شوند. تعدادشان هم کم نیست، اینها از منافع اتاق صنایع و تجارت حمایت می کنند و همین ها هستند که با سخنان شسته رفته حق اخراج را برای سرمایه داران جا می اندازند،طوری که خود کارگران هم باور می کنند اخراج آنان بدون قید و شرط ضامن ایجاد اشتغال است.

           صفت های انقلابی و ضد انقلابی مفاهیمی هستند كه بسته به جایگاه طبقاتی آدم ها بكار می روند. روشنفکران تیوریزه كننده جریان سیاسی محافظه كاران جدید امریكا و جهان از دید روشنفکران و سیاسی کاران جبهه چپ،  ضد انقلابی نامیده می شوند. در حالیكه برای جبهه خودشان انقلابیبحساب می آیند. هر روشنفکر و یا روشن بین با انتخاب جایگاه خود در میدان مبارزه میان دو جبهه راست و چپ، دو جبهه استثمار کنندگان و استثمار شوندگان، تكلیف خود را تعیین می كند.

نفر اول: هنرمندانی هم وجود دارند كه به این تقسیم بندی ها تعلق داشته باشند؟ و در این تقسیم بندی ها بگنجند؟ یا اینكه هنرمندان جزو بلاتكلیف های سیاسی محسوب می شوند؟

نفر دوم: البته، كه وجود دارند! همانطور كه مهندس و دكتر و روزنامه نگار و مفسر سیاسی راست و مدافع منافع اشراف و طبقات حاكم وجود دارند، هنرمندان راست هم وجود دارند. اعضای احزاب راست و چپ و میانه را آدم های گوناگونی تشكیل می دهند كه برنامه  متکی بر جهان بینی آن حزب ها را پذیرفته اند. چپ و راست بودن آنها را می توان از لابلای مواضع آنان بیرون کشید که البته زیاد هم آسان نیست زیرا نظرات راست آنان در زرورق پیچیده می شود تا دیگران را گمراه سازد.

نفر اول: خوب! اگر موافقید حالا بریم سر شخصیت سوم. من فكر می كنم شخص مورد توجه نمایشنامه نویسشخصیت سوم است كه در این نمایشنامه می خواهد سوپر استار شود! در نمایشنامه ای دیگر كه در محیط دیگری است، شاید این تیپ بخواهد یك رمان نویس مشهور شود و در نمایشنامه سوم كه آنهم فضایی از جامعه انسانی محیط ماست، این تیپ می خواهد یك چیز دیگری بشود،  یك كاریبكند … به نظر شما اینطور نیست؟ فضا را باید گسترش داد. از جانب نمایشنامه نویس یك نمونه فقط برای توضیح یک تیپ اجتماعی انتخاب شده است.

نفر سوم: من فكر می كنم بلعكس شخصیت اول در مركز توجه نمایشنامه نویس قرار دارد. این گروه اکثریت آوارگان و پناهندگان فعال را تشكیل می دهد. اینها انقلابی هستند! اینها تكلیف خود را معلوم كرده اند.

نفر دوم: خیر ! آنها گروه كوچکی هستند كه فقط زیاد جار و جنجال می كنند و به همین جهت زیاد به چشم می آیند. آنها بلاتكلیف تر از دیگرانند. هم زندگی آشفته دارند و هم فكر آشفته دارند.

           من هم فكر میكنم، زندگی و سرنوشت شخصیت سوم نمایشنامه مورد توجه نمایشنامه نویس بوده است. در میان گروه سوم تحصیل كردگان سیاسی کار قدیمی كه اكنون بعنوان پناهنده و آواره در خارج زندگی می كنند، همه نوع آدم های موفق و نا موفق وجود دارند. این ها را باید از جمع تحصیل كردگان مهاجر بقول ساعدی جدا كرد كه از هر نوع امكانی برخوردارند و مشگلاتی مانند آوارگان ندارند. این آوارگان از نظر سیاسی خود را همچین بلاتکلیف، بلاتکلیف هم نمی دانند. ورشكسته اجتماعی و سیاسی هم نمی باشند. اما توانایی های آنان برای پاسخ گویی به مشگلات موجود سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نا متناسب است.

           یك محقق تاریخ آواره شده، یک نویسنده آواره شده، یک شاعر آواره و یک …  اگر چه از نظر سیاسی و اجتماعی بلاتكلیف به كناری نایستاده است، اما از نظر اقتصادی بلاتكلیف می باشد. نه سرمایه و تجربه کار كه در داد و ستد نخود و لوبیا وارد شود و نه دستی تمرین داشته كه به زنبه كشی بر آید. این تیپ به هر امكان اقتصادی كه با توانایی هایش بخواند، نزدیك می شود اما شانس موفقیت برایش كم است. اطلاق بلاتكلیفی به این دسته یاوه گویی محض است! گناه جامعه است كه برای آنان امكانی فراهم نمی سازد.

           اگر واقع بین باشیم و ملت دوست، باید بگوییم خاك بر سر جامعه ایی كه چنین افرادی را به كار گلِ واداشته است.

نفر سوم: بازهم كه تو اما و اگر كردی! نمیشه همه آوارگان و مهاجرین را بریزیم توی یك جوال و مورد بحث و گفتگو قرار دهیم؟ خوب محقق مهاجر هم همین مشگلات را دارد كه دیگران دارند.

نفر اول: آدم هایی مثل تو همه اش توی فكر دقیق كردن موضوع هستند و مانع بحث همه جانبه می شوند. مانند ریاضی دانان. جامعه که کلاس ریاضی نیست.

نفر دوم: خیر چنین نیست! به قول ساعدی:  „آواره، قدرت انتخاب ندارد“.  چرا چنین برداشتی دارید؟ دقیق كردن موضوع به روشن شدن جوانب آن کمک می كند. در جامعه قبیله ایی و ایلیاتی تقسیم كار و پیچیدگی روابط اجتماعی وجود ندارد. اما در جامعه پیشرفته تر بدلیل وجود همین پیچیدگی و پیشرفت، برای جلو گیری از خلط مبحث بایستی كوشید دقیق تر به هر موضوع پرداخته شود. كجای این كار اشتباه است؟ البته کار زیاد تری می طلبد و با آن نمی شود کیلویی برخورد کرد.

           اصولا چرا جامعه سیاسی کار ما بیشتر به كلی گویی علاقمند است تا توجه به فاكت ها و دقیق كردن اجزای مسله مورد بحث؟ میدانید كه شیطان در همین اجزا مخفی شده است. حدود 100 سال است كه ما بحث های كلی می كنیم و حاضر نیستیم داخل اجزا شویم تا به کسی بر نخورد. از ئقیق کردن مفاهیم هراس داریم زیرا به اجزا موجود در جمع هویت مشخص می بخشد.

نفر اول: شخصیتی كه در نمایشنامه پس از شكست های متعدد هنوز هم از پای نیافتاده است و می كوشد از باقی مانده توان و استعداد فكریش برای ایجاد یك زندگی حد اقلی بهره جوید، در جامعه ما نه تنها مورد توجه قرار نمی گیرد، بلكه مدام هر كس میرسد می كوشد با به سخره گرفتن او و حاصل كارش مانع موفقیت احتمالی اش بشود.

نفر دوم: زدی به خال. جامعه سیاسی کار ( از نوعی که نمایشنامه نویس طرح کرده است) تا بتواند مانع موفقیت این دسته می شود. اما اگر این گروه موفق شد، آنگاه در كنارش قرار می گیرد تا از آن بهره بگیرد. اگر شكست خورد و خود را كشت باز هم در كنارش قرار می گیرد تا اشگ تمساح برایش بریزد و از برای خود شهرتی دست و پا كند. نمونه این رفتار ها را كه واقعیت زندگی آوارگان را تشكیل می دهد،  پس از مرگ غلامحسین ساعدی و دیگر روشنفکران و هنرمندان آواره شاهد بودیم. 

           این رفتار خشن حتی در باره كسانی كه از نظر سیاسی در حال تجدید نظر هستند و هنوز نه از گذشته بریده اند و نه به خط جدیدی رسیده اند، نیز بكار گرفته می شود. اصولا جامعه استبداد زده با هرنوع تجدید نظر طلبی كه نشانه توجه به تغییرات در جامعه است، با دیده تحقیر می نگرد و آنرا ارتداد می نامد. هر نوع كوششی برای ارایه نقطه نظر جدید متكی بر تجربه های شكست خورده و باز نگری شده محكوم و مردود شناخته می شود، بویژه از سوی آن دسته از تحصیل كردگان سیاسی کار كه بجای مطالعه و بازنگری فقط به دادن شعار تا پای مرگ راضی می شوند.

نفر سوم: بله همه منتظرند تا یك انسانی از روی استیصال به زندگی خود در اتاقك زیر شیروانی خاتمه دهد و آنان جمع شوند و برایش مجلس ترحیم بگیرند و مقالات بلند و بالا كیلویی در وصف او بنویسند تا مراتب آشنایی و دوستی خود را با او به رخ دیگران بكشند. اما در دورانی كه این شخص به هر دری می زند تا حاصل كار شبانه روزی خود را معرفی كند و شاید بفروشد و از این طریق بتواند به زندگی محقر اما سر بلندانه اش ادامه دهد، یا سرشان را می دزدند و یا یك لگدی هم به او می زنند تا با كله بزمین بخورد.

نفر دوم: حق با توست! این تیپ از تحصیل كردگان سیاسی کار كه از جامعه خود ریشه كن شده اند و بدلیل وجود استعداد های هنری و ادبی و سابقه كار در این رشته ها در غربت جای پای محكمی هم بدست نیاورده اند، اما تسلیم هم نشده اند و از پای هم نه نشسته اند و بهر دری می زنند تا روی پای خود بایستند، كمتر از حمایت سیاسی کاران دروغین و مدافعین دروغین كار فرهنكی برخوردار می شوند.  آنان در دوران حیات این دسته فقط به این بسنده می كنند كه شعار تامین آزادی و حق زندگی برای مبارزان در بند را سر دهند. اما از توجه به هم رزم خود که در یک قدمی خودشان است، خود داری می کنند و با خونسردی به او که به کمک نیاز دارد، نه کمک مالی، بلکه بیشتر کمک روحی و راهگشایانه!  می گویند هركس مسول كار و زندگی خود است. همین ها پس از مرگ آن دسته با اعلام خبر مرگ آنان در تهیدستی و بیماری جهت كسب وجه اجتماعی برای خود از طریق بر پایی مراسم پر هیاهو در رسای دوست از دست رفته سخن می رانند تا خود را مطرح سازند.

نفر اول: براستی كه میان جامعه مهاجر و جامعه آواره ایرانی فاصله بسیار وجود دارد، ساعدی آنرا چه خوب دیده است. که البته این یکی از ویژهگی های برجسته او در دیدن و نشاندادن است. یكی برای خود كشی آپارتمان شبی 5500 دلاری اجاره می كند و دیگری چون كرایه اش عقب افتاده و فردا قرار است اثاثه اش را به خیابان بریزند، در اتاقک زیر شیروانی و یا اتاقک زیر پله به زندگی اش پایان می دهد و یا در اثر فقر و بیماری علاج نشده اش از پا در می آید. نمونه اش هم آن خانم خواننده ای است که در اتاقک زیر پله در تنهایی چانسپرد.

نفر دوم: ایرانی سومی هم كه نه آواره است و نه مهاجر و قربانی سازمان یافتگی غیر عقلانی و غیر همبسته جامعه است، در خانه پدریش زندگی می كند بدلیل كافی نبودن نان بخانه آورده شده برای خواهران و برادرانش خود را بدست شعله های آتش می سپرد.  آنهم در کشوری که روی طلای سیاه غوطه می خورد.

نفر سوم: این دیگه در كجا اتفاق افتاده است؟ نشنیده بودم!

نفر دوم: در لرستان! در مجله زنان چاپ ایران گزارشی خواندم با عنوان „زنان شعله ور لرستان“ كه مو بر بدن انسان سیخ می كرد. وقتی خبر نگار مجله از زنان و دختران نیمه سوخته لرستان در بیمارستان می پرسد: خواهر چرا خودت را آتش زدی؟ پاسخ می شنود كه:

            „چون نانی كه پدرم به خانه می آورد، شكم ما بچه ها را سیر نمی كرد، به همین جهت خودم را آتش زدم تا سهم نان من به خواهران و برادران كوچکترم برسد و آنان رنج نبرند“

نفر اول: راست میگویی اینها همه نشانه های سازمان یافتگی غیر عقلانی و غیر همبسته جامعه ما در درون و بیرون است. تجسم بکنید اگر آنكسی كه برای اجرای مراسم خودكشی لوکس خویش آپارتمان شبی 5500 دلاری اجاره می كند، بخشی از پول های باد آورده اش را صرف نگهداری از این زنان شعله ور لرستان می كرد و یا یك بنیاد فرهنگی برای کمک به هنرمندان و نویسندگان آواره ای بوجود می آورد كه هیچ امكان مادی برای ادامه كار فرهنگی خود ندارند و گاه و بیگاه اثاثه آنان را بدلیل عقب افتادن كرایه خانه هایشان بیرون می ریزند، چه بسا خود را با جنبه های لذت بخش و امیدوار كننده زندگی چنان در گیر می كرد كه اصلا نیازی نمی یافت كه به زندگی خویش در آپارتمان لوكس شبی  5500 دلاری پایان دهد.

نفر دوم: بله اگر!  اما در جامعه ایی كه شانس گفتگو از شهروندانش صدها سال است که توسط فرمانروایان بی خرد و گزمه هایشان، دزدیده شده است، جایی برای رشد عقلانیت باقی نمی ماند. كسی به فكر ایجاد امكانات برای دیگران نمی افتد. ملت نیز همچون گذشته در گیر عقب ماندگی فرهنگی و علمی باقی می ماند و همه هم گله دارند كه چرا مردم ما می توانند عكس كسی را در كره ماه مشاهده كنند و چشمشان هم درد نگیرد.

به همین جهت لازم است تحصیل کرده سیاسی کار اگر روشن بین است و چشمانش باز شده است و می تواند ببیند که چگونه بدلیل پراکندگی و سازمان نیافتگی عقلانی و مدرن جامعه ما، نیروها هدر می روند و ما 100 سال پس از انقلاب مشروطیت نیز نتوانسته ایم احزابی بوجود آوریم تا در آنها گرد هم آییم و خواست هایمان را دقیق و روشن تنظیم کنیم و راه و کار نایل شدن به آن خواست ها را متمدنانه و در کنار هم جستجو کنیم، بایستی در جهت رشد دادن احساس مسولیت در مقابل دیگران و یافتن امکانات برای تداوم یک زندگی جمعی و همبسته برآید! نه آنکه وقت و انرژی خود را صرف بیهوده کاری و آلودن فضای گفتگو کند.

نفر سوم: همین موضوع بی تفاوتی نسبت به دیگران را نمایشنامه امشب به نوعی در معرض قضاوت تماشاگران گذاشته است. تنها وقتی به فكر كار همدلانه و حمایت از ایده و كار یكدیگر می افتیم كه كار از كار گذشته است. سوپر استاری بوجود آمده است تا در كنار جسدش عكسی بگیریم و لبخند تلخی بزنیم كه ناشی از آگاهی بر رفتار نا صحیح خودمان نسبت به او و امثال او و در نهایت نسبت به جامعه ایی است که خود را از آن می دانیم.

 

  • تذکر مهم:
  • خوانندگان گرامی که نسبت به اظهارات دوستان شرکت کننده در این گفتگو نظرات اصلاحی در نزد خود می یابند، لطفا آن نظرات را با جملات:

“ به دوست اول اتان بگویید که …“ 

“ به دوست دوم اتان بگویید که …“ 

“ به دوست سوم اتان بگویید که …“  

آغاز کنند تا دوستان شرکت کننده اینجانب به طور مشخص با نظرات اصلاحی درج شده خوانندگان گرامی در دیگر  نشریات اینترنی مستقیما آشنا شوند و احتمالا نظرات خود را بهبود بخشند!    ح. الاهی  

No Comments

Comments are closed.

Share