آیا آزادی و برابری با هم سازگارند؟
ژ. آ. کوهن
برگردان: ب. کیوان

30.09.2006


اغلب فیلسوفان راست می پندارند که آزادی و برابری چنان با یکدیگر ناسازگارند که دست یافتن به یکی رسیدن به دیگری را ناممکن می سازد. به باور آن ها هنگامی که آزادی و برابری بدین سان رویاروی هم قرار می گیرند، باید آزادی را بر برابری ترجیح داد. برخی فیلسوفان از این موضع گیری ابراز تأسف می کنند و برخی دیگر ایرادی در آن نمی بینند.

Azadi_Barabari

مالکیت خویشتن، مالکیت جهان

و برابری

     اغلب فیلسوفان راست می پندارند که آزادی و برابری چنان با یکدیگر ناسازگارند که دست یافتن به یکی رسیدن به دیگری را ناممکن می سازد. به باور آن ها هنگامی که آزادی و برابری بدین سان رویاروی هم قرار می گیرند، باید آزادی را بر برابری ترجیح داد. برخی فیلسوفان از این موضع گیری ابراز تأسف می کنند و برخی دیگر ایرادی در آن نمی بینند.

     بر عکس، اغلب فیلسوفان چپ عقیده دارند: اعم از اینکه هیچ تعارض واقعی میان برابری و آزادی نباشد، و یا اینکه چنین تعارضی بین آن ها موجود باشد، باید برابری را بر آزادی ترجیح داد؛ زیرا عدالت مستلزم برابری است و لزوماً بر دیگر ارزش های سیاسی برتری دارد.

     در این جا دربارة آزادی و برابری بحث می شود. از این رو، تلاش نخواهم کرد که ثابت کنم که هیچ تعارضی میان آزادی و برابری که فیلسوفان چپ باید دلواپس آن باشند، وجود ندارد. بر عکس، نشان خواهم داد که هیچ تعارضی میان آن چه راست آزادی و برابری می نامد، وجود ندارد. در واقع، برای سوسیالیست ها دشواری عبارت از عدم امکان حفظ آزادی مورد نظم راست و هم زمان اعتلای برابری  نیست. دشواری ناشی از این است که آزادی واقعی که راست قادر به تأمین آن نیست، مستلزم بررسی مُعین دربارة مفهوم های برابری سنتی چپ است.

     به عقیدة من درک راست از آزادی مبتنی بر این اندیشه است که هر فرد تقریباً و به حق از لحاظ اخلاقی مالک خویشتن است، حتی اگر نظام های  قانونی موجود به تمامی این واقعیت اخلاقی را به رسمیت نشناسند (1). ما این را تز مالکیت خویشتن می نامیم. یکی از پرشورترین سخنگویان معاصر مالکیت خویشتن روبرتو نوزیک، فیلسوف دانشگاه هاروارداست. نوزیک تصدیق می کند که هر فرد نسبت به خویش بنا بر حق اخلاقی دارای همان حقوقی است که مالک بردگان بنا بر حق قانونی نسبت به برده اش دارد. او هم چنین تصدیق می کند که هر کس از حیث اخلاقی حق دارد، اختیار دار خویش باشد. درست مانند مالک بردگان که حق قانونی دارد صاحب اختیار بردگان اش باشد. مالک بردگان می تواند به بردة خود دستور دهد با دیگری بدرفتاری کند. امّا از حیث قانونی هیچ چیز او را وانمی دارد که برده اش را در اختیار دیگری بگذارد. به بیان دیگر، هیچ یک از خدمت هایی که برده اش می تواند انجام دهد، منوط به ارادة دیگری نیست. بدین ترتیب اگر من مالک اخلاقی خود و بالمآل مالک بازوی راستم هستم، بدیهی است با توجه به این که دیگران مالک خود هستند و بر این اساس حق دارند مانع ضربه وارد آوردن بازوی راستم بر خود شوند، پس هیچ یک از آن ها حق ندارد، بدون رضایت من این بازو را به خدمت خود یا کس دیگر در آورد، ولو این که عمل در اختیار ننهادن داوطلبانه آن از جانب من خطای اخلاقی باشد. به عقیدة نوزیک امتناع فرد از کمک به دیگری یک خطای اخلاقی است. امّا او این اندیشه را رد می کند که هر کس اعم از شخص حقیقی یا دولت از حیث قانونی مجاز باشد او را به چنین کمکی وادارد. با این همه، نوزیک افراد را به خودداری از کمک به یکدیگر تشویق نمی کند. فکر او به هیچ وجه این نیست که هرگاه افراد از چنین کمکی خودداری کنند، قابل سرزنش نیستند. آن چه او آن را نفی می کند، کمک اجباری است که در هر حال از نظر او مستلزم نظام مالیاتی توزیعی است. به عقیدة او هیچ کس کم ترین حق غیرقراردادی که خدمت به دیگری را ناگزیر سازد، ندارد. پس دولت باید در مثل از وضع مالیات برای ثروتمندان به منظور تأمین هزینة پزشکی تهیدستان خودداری کند. زیرا این قبیل نظام مالیاتی حقوق ثروتمندان را  نقض می کند. با این همه، نوزیک  به ثروتمندان یادآور می شود که کمک های پزشکی داوطلبانه عمل شایسته و خوبی است. او حتی می افزاید، نباید گفت ثروتمندی که هیچ اعانه نمی دهد آدم مطلوبی است، نوزیک بر این باور است که افراد باید در زیستن آن سان که آن را می فهمند، آزاد باشند. امّا او عقیده ندارد روشی که آن ها انتخاب می کنند، مصون از نقد است.

     ربط دادن مالکیت خویش و تقسیم نابرابر منافع مادی ناگزیر به نابرابری نامحدود مالکیت خصوصی هر نوع ثروت های بیرونی و در نتیجه به نابرابری شرایط می انجامد. نتیجه این می شود که نابرابری شرایط هنگامی که برآمده از روند قانونی است، از حیث اخلاقی حفظ می شود. بنابراین، هر کوشش برای تحقق برابری شرایط به زبان مالکیت خصوصی یک تخطی ناپذیرفتنی در زمینة حقوق افراد است. محروم کردن کسی از مالکیت خصوصی که از راه قانونی بدست آورده، شاید به اندازة محروم کردن او از بازوی اش مذموم باشد. هر دو اقدام از حیث مذموم بودن در یک سطح قرار دارند. پس از این قرار چنین عملی به دلیل های یاد شده قابل نکوهش است.

    میان فیلسوفان چپ رایج ترین پاسخ به تحلیل های نوزیک مبتنی بر اظهار نکوهش او نسبت به نابرابری است که گفتمان اش آن را توجیه می کند و مبتنی بر این تصدیق است که برابری شرایط یک اصل اساسی است، آن چه به نفی مفهوم مالکیت خویشتن باز می گردد، به دلیل نابرابری شرایطی است که از این قرار آن را بوجود می آورد. در این صورت نتیجه گیری چپ این است که افراد حق انحصاری در اختیار داشتن خودشان را که مالکیتِ خویشتن آن را فرض می کند، ندارند. بنابراین توسّل به قدرت می تواند برخلاف افرادی که طبیعت آن ها را خوب مجهّز کرده، در نظر گرفته شود؛ البته نه فقط به منظور ممانعت آن ها از زیان رساندن به دیگر افراد، بلکه برای مطمئن شدن از این که آنان به یکدیگر کمک کنند تا برابری شرایط غلبه یابد که در هر حال به خاطر این که خود را در برابر نابرابری بسیار زیاد شرایط حفظ کنند.

    با این همه، این  نقد نوزیک ایجاب می کند که برابری معین شرایط از همان نقطه عزیمت تصدیق گردد و از راه نتیجه، مفهوم مالکیتِ خویشتن چونان چیز ناموجه تلقی شود. به نظر من دو ایراد وجود دارد: ایراد نخست این است که چنین نقدی در مخالفت با کسانی که با تزهای نوزیک هم عقیده اند، هیچ چیز ندارند و به درستی می دانند که تحلیل های شان مغایر برابرگرایی اساسی است که این جا مقابل شان است. ایراد دوم این است که تز مالکیت خویشتن از جاذبه ها بی بهره نیست و این مستقل از چیزی است که نوزیکتوانسته است در این باره بگوید. مردم پسندی اصل مالکیت خویش کم تر از مردم پسندی اصل های برابری خواهانه که مخالف آن فرض شده، نیست. این امر در مورد شماری از فیلسوفان که از چنین اصل هایی دفاع می کنند، صادق است. به همین دلیل کتاب نوزیک«هرج و مرج، دولت  و اتوپی» تا این اندازه خوانندگانی را که به چپ لیبرال یا سوسیالیست تعلق دارند، زیر تأثیر قرار داده است. (2)

     به عقیدة من، فیلسوفان چپ که تصدیق روشن و شفاف نوزیک را که طبق آن هر فرد حقوق انتقال ناپذیر نسبت به شخص خاص خود را دارد، رد می کنند، به موجه بودن نفی شان بدون اختلاف های باریک با تز مالکیت خویشتن باور ندارند. این امر به ویژه در هنگامی بروز می کند که در مثل از ایشان بخواهیم روشن کنند، چه کسی حق تصمیم گیری دربارة استفاده از چشمان خاص شان را دارد. اگر چنان چه پیوند چشم آسان باشد، آن را داوطلبانه نمی پذیرند. در این صورت، دولت مجاز است. دهندگان ممکن چشم را در یک قرعه کشی عمومی شرکت دهد که در جریان آن بازندگان موظف می شوند یکی از چشم های خود را به برندگانی بدهند که به علت بی بهره گی از یک چنین موهبتی تنها یک چشم نیستند، بلکه به کلی کورند. این واقعیت که این افراد از چشمان سالم که مال خودشان باشد، برخوردار نیستد و نیز این واقعیت که دو چشم سالم برای آن ها ضروری تر از یک چشم سالم برای یک کور نیست، و در یک کلام، این واقعیت که آن ها خیلی ساده شانس داشتن دو چشم سالم را داشته اند، همیشه افرادی را که از چپ هستند، قانع نمی کند که حقوقی که آن ها نسبت به چشمان خاص خود دارند، نقض نکردنی تر ازحقوق کسانی نیست که از بخت برگشتگی کورند. با این همه، اگر معنی ظاهری ایرادها را که به طور معمول، چپ در برابر نابرابری منابع، مالکیت خصوصی و نابرابری شرایط برآمده از آن عنوان می کند، در نظر گیریم، این نتیجه بدست می آید که ضربة اتفاقی که دو چشم (به نسبت) سالم به من بخشید، می بایست مرا از هر امتیاز ویژه در استفاده از این چشم ها منع کند.

   از این مقدمه، می توان نتیجه گرفت، نه این که ایرادهای معمولاً مخالف با نابرابری مهم در تقسیم مالکیت خصوصی شئی های خارجی باطل و بی اثر هستند، بلکه به هر رو، قدرت این ایرادها از ضعف نسبی دلیل های بیان شده به نفع حقوق انحصاری مالکیت شئی های خارجی مایه می گیرد. می توان پذیرفت که من یگانه شخص در تصمیم گیری برای استفاده از بازویم و بدست آوردن سود از مهارت آن هستم. خیلی ساده به خاطر این که این بازو مال من است. به نظر می رسد که این بازو بنا بر واقعیت به من تعلق دارد. همچنین به نظر می آید که من حق تصمیم گیری دربارة کاربرد آن را دارم. این موضوع در مورد پاها، مغز و همة بخش های پیکر و روح ام که می تواند در خدمت کس دیگری قرار گیرد، صادق است. البته، هیچ رابطة هنجارمند ازاین نوع بین یک فرد و بخش معینی از دنیای خارج وجود ندارد. به این دلیل است که می توان از چیزهای بیرونی، در هر مورد درحالت آغازین شان سخن گفت. از این رو، قصد دارم دربارة زمین های بکر و منابع طبیعی سخن گویم: با این یادآوری که امکان ساختن همة چیزهای مورد استفاده را فراهم می آورند و هیچ فرد در هر مورد در نقطة عزیمت نسبت به آن (آن چیزها) حقی بیش از هر فرد دیگر ندارد. به راستی که همان اصل، هنگامی که برای جسم انسان و استعدادهای بشری به کار می رود کم تر ضروری است. ژان ژاک روسو پیدایش مالکیت خصوصی را در ارتباط با تصرف آن چه که می بایست تعلق داشتن به همبود را توجیه کنند، شرح داده است. بسیارند کسانی که این تز آن ها را متقاعد کرده است. امّا نادرند کسانی که بی عدالتی از همان درجه را در حقی می دانند که هر کس باید برای دارا بودن خاص آن، آن را اثبات کند.

    این اندیشه ورزی ها یادآور می شوند: کسانی که در چپ نوزیک قرار دارند می توانند دلیل های مختلف کسانی را که در بالا شرح داده ام رویاروی او قرار دهند. به جای این فرضیدن که برابری شرایط یک اجبار اخلاقی است و به این دلیل به جای رد کردن تز مالکیت خویشتن آن ها می توانند تقابل خود را با این تز کاهش داده و در عین حال نپذیرند که این تز برای پی ریزی برهان آوری ای مورد استفاده قرار گیرد که سرانجام نابرابری شرایط را که آن ها بیان می دارند، توجیه کند. زیرا این تز نابرابری در زمینة مالکیت بیرونی را توجیه می کند.

    فیلسوفان مورد بحث می توانند با کوشش تمیز دهند که آیا – تا کدام نقطه – آن ها برابری شرایط را واقعیت می بخشند و با قبول رویکرد برابری خواهانه منابع مادی (در هر حال، با رد نکردن) تز مالکیت خویشتن را بپذیرند.

    در بخش سوّم این فصل، من تحلیلی انتقادی از کوشش برای ربط دادن مالکیت خویشتن، با برابری منابع به منظور حفظ برابری شرایط ارائه خواهم کرد. البتـّه، پیش از بحث دربارة این موضوع در بخش دوّم نشان خواهم داد که هر چند می توان از اصل مالکیت خویشتن و مستقل از این واقعیت که این اصل آیا می تواند با برابری منابع مادی ترکیب شود یا نه سخن گفت؛ یک چنین اصلی تقسیم به شدّت نابرابرانة منابع مادّی را که نوزیک آن را با آن پیوند می دهد، توجیه نمی کند.

   

2- تزهای نوزیک دربارة از آن خود کردن ( یا تصاحب)

     حتی امروز، هر آن چه در پیرامون ما است، از مالکیت خصوصی ناشی نمی شود. وانگهی، اغلب افراد ملاحظه می کنند که آن چه بیرون از دایرة مالکیت خصوصی است، مثل هوایی که تنفس می کنیم یا پیاده روهایی که از آن استفاده می کنیم، باید در سپهر عمومی باقی بماند. با این همه، بخش بسیار زیادی از آن چه لازم برای زندگی ما است، از مالکیت خصوصی سرچشمه می گیرد. بنابراین، چگونه باید توضیح داد که این خصوصی سازی  آغازین بی چون و چرا یک دزدی از آن چه باید به طور عادی از آن همه باشد، نبوده است؟

     نخست یادآور می شوم که این مسئله تنها به منابع طبیعی بهره برداری نشده اختصاص ندارد، بلکه در واقعیت به هر مالکیت خصوصی چیزهای بیرونی اختصاص دارد. در واقع مانند شخص هیچ چیز از هیچ چیز به وجود نمی آید، هر مالکیت خصوصی بیرونی البته چیزی – یا ناشی از چیزی – است که پیش از این به شخص به خصوصی. خواه بنا بر واقعیت ها، خواه از دید اخلاقی تعلق نداشت: هم چنین می توان گفت که هر چیز از چیزی به وجود آمد که از آغاز از مالکیت خصوصی ناشی نمی شد، یا از چیزی به وجود آمد که از آغاز از مالکیت خصوصی سرچشمه نگرفته است … در پیش از تاریخ از هر آن چه امروز در تصاحب شخص های به خصوصی است، لحظه ای وجود داشت که طی آن چیزی که در تصاحب شخص های معین نبود به نظام مالکیت خصوصی انتقال یافته است. بنابراین، به تصور نوزیکاگر کسی حقی درباره چیزی مطالبه کند که طبق قانون مالک آن است، می تواند در خارج از مسئله آغازین عنوان مالکیت اش را از خود بپرسد این چیز به چه حقی در آغاز به مالکیت خصوصی در آمده.

     بدیهی است این تردید آسان ا ست که بخش بسیار مهمی از مالکیت خصوصی موجود امروز به طور واقعاً قانونی بدست آمده است. به عنوان مثال پیراهنی را که پوشیده ایم در نظر گیریم. اگر نخستین فرد زمینی را خصوصی کرد که در آن پنبه ای به عمل آمد که این پیراهن با آن تولید شده، در حقیقت حق این عمل را واگذار کرده. زیرا قوی تر از دیگران بود. مسئله های تاریخ را به کناری نهیم. بهتر است بپرسیم چگونه مالکیت خصوصی می تواند خیلی ساده به طور قانونی نمودار شود.

     پاسخ نوزیک به این مسئله این است که می توان «حق مالکیت دایمی و انتقال پذیر دربارة چیزی که پیش از این به هیچ کس تعلق نداشت» بدست آورد، به شرطی که «موقعیت کسانی که هیچ آزادی استفاده از چیز مورد بحث را ندارند با این واقعیت تقویت نشود» (3). این شرطی است که از دید او به تصاحب آغازین مجال می دهد. در نگاه نخست، به نظر می رسد که این شرط به اندازة کافی قطعی باشد، به خاطر این به قدر کافی قطعی است که اگر یک بار این شرط حاصل شود، تضمین می کند که هیچ کس نمی تواند از تصاحب به این ترتیب قانونی شکایت کند.

    جلوتر نشان خواهم داد که مسئله عبارت از یک توهم است و شرط نوزیک در واقع به کلی عاری از دقت است. البته، من مایلم پیش از این آن چه را که این شرط معنی می دهد، توضیح دهم. این ایجاب می کند که اگر کسی شئی 0 را که به هیچ کس تعلق ندارد و در اختیار همه است، تصاحب کند، این تصاحب در صورتی که 0 در اختیار همه مانده باشد، وضع کسی را که بسیار دشوار است، عرض نمی کند. اگر هیچ کس وضع اش را از واقعیت تصاحب 0 وخیم تر احساس نکند، در این صورت، به یقین شرط برآورده شده است. البته، این شرط همچنین هنگامی برآورده می شود که وضع کسی که در یک قلمرو وخیم تر  شده باشد، در قلمرو دیگر، ولو اندک، وضع او بقدر کافی بهبود یابد. نتیجه این که چیزی را که من از راه قانونی تصاحب می کنم، در این صورت و تنها در این صورت هیچکس کم ترین حقی ندارد که ترجیح دهد که این شئی در اختیار همه بماند. یا اگر کسی وضعیت کنونی را ترجیح دهد، در وضعیت جدید امتیازهایی می یابد که پیش از این وجود نداشت و به کسانی که من به آن ها زیان رسانده ام، تا وان می دهند. به عنوان مثال، من دور پلاژی را که به همه تعلق دارد، حصار می کشم واعلام می دارم که از این پس این پلاژ بمن تعلق دارد و هر کس مایل است از آن استفاده کند باید سرانه یک دلار برای یک روز بپردازد (یا اگر صحبت از دلار در آنچه به حالت طبیعت شباهت دارد، پوچ بنظر رسد، تصور کنید که بهای من زمان معینی از ماساژ پشت من خواهد بود، که به ویژه شکننده است).  البته، از سوی دیگر، من بدین ترتیب بر ارزش تفریحی این پلاژ می افزایم (مثل مهیا کردن شن های رنگی گوناگون یا جمع آوری زباله های عصرانه در آن جا) که همة استفاده کنندگان بالقوة پلاژ به این ارزش یابی می رسند که یک دلار (یا یک ماساژ) برای  هر روز استفاده هزینه ای کاملاً موجه است. آن ها یک روز اقامت در پلاژ تغییر شکل یافته به وسیلة من در برابر یک دلار را بر یک روز استفادة رایگان در پلاژ قدیم، ترجیح می دهند، زیرا این پلاژ در صورتی که کسی آن را به تملک درنیاورده باشد، در حالت آغازین اش باقی می ماند. پس تصاحب پلاژ من شرط نوزیک را بجا می آورد.

     بنابراین، می توان نتیجه گرفت: تصاحب هایی که شرط نوزیک را بجا می آورند، بغض و کینه بر نمی انگیزند. البته، یک چنین نتیجه گیری همان طور که اثبات آن را وعده دادم، توهم ناب است. ممکن است، وخیم تر کردن وضع افراد در نهایت زیادتر از موردی که هیچ چیز تغییر نیافته بود، نبوده باشد، و این، در صورتی است که شرط نوزیک برآورده شود. زیرا نوزیکدلبخواهی مجموعة بدیل ها را به محاسبه درچارچوب تصاحبی کاهش می دهد که به اعتبار آن معلوم می کنند که آیا وضع افراد وخیم تر شده است یا نه؟ در برابر او می توان پذیرفت که بهترین وسیلة نتیجه گیری برای مشروعیت یک تصاحب عبارت از بررسی آنچه که صورت می پذیرد، مگر این که این تصاحب انجام نگرفته باشد: امّا نوزیک  به قدر کافی بدیل ها را بررسی نمی کند.

     از این رو، تنها دنیای ساکن دو فرد را در نظر می گیریم که من آن را فقط به عنوان دلیل های فن یادسپاری (Mnémotechnique ) گرابه محتکر و جانی واپس رسیده یا ساده تر گرابهو جانی می نامم. برخی ها فکر می کنند که بیرون کشیدن نتیجه گیری های اخلاقی بر مبنای دنیای ساکن فقط دو فرد به کلی ناواقع گرایانه است، امّا آن چه که من می خواهم از این دنیای کوچک بگویم آشکارا برای دنیای بزرگتر و نزدیک به حقیقت بکار می رود، از آغاز هیچ چیز به طور خصوصی به هیچ کس تعلق نداشت و هر کس در نتیجه شکار گوزن های وحشی و دویدن گوزن های ماده زندگی اش را تأمین می کرد. هر کس برای این فعالیت به طور متوسط 6 ساعت از وقت اش را صرف می کرد و بدین ترتیب چند لیتر شیر در سال بدست می آورد. این چند لیتر هم زمان به کار آزمودگی شکارچی و مهارت او در دوشیدن گوزن بستگی داشت. لازم به یادآوری است که در این صورت بدست آوردن شیر زیاد هیچ نفعی نداشت. اکنون فرض کنیم که گرابه زمین ها و همة گوزن هایی را که آنجا وجود دارد، احتکار کند و تقسیم کاری را در نظر گیرد که در آن این اوست که یک ساعت در روز دام های شکار را پهن می کند و جانی 6 ساعت در روز گوزن ها را می دوشد. به علاوه گرابه به جانی  مزدی برابر کمینی که جانی به تنهایی کار می کرد، می پردازد.

   این تنظیم جدید برای گرابه نه فقط پنج ساعت فراغت اضافی، بلکه شیر زیادی که پیش از آن نداشت، تأمین می کند. البته، جانی به هیچ وجه از این شکایت نداشت که چرا پیش از گرابه زمین ها را تصرف نکرد. در این باره می توان پنداشت که او چندان زمینی نداشت و گوزن ها نیز در مالکیت عمومی قرار داشتند. این بدان معنی است که تصاحب خصوصیگرابه  از لحاظ شرط مورد نظر نوزیک کاملاً موجه است. امتیازهایی که این وضع برای گرابهبوجود آورد در مقایسه با وضع طبیعت چشمگیر است. در مورد جانی باید گفت که او آن جا چیزی بدست نمی آورد و چیزی هم از دست نمی دهد. این خصوصی سازی در نقد نوزیکفراموش شده است.

    این نکته برای توضیح مسئله بجا است که تصاحب گرابه بنا به توجیهی که در دیدنوزیک دارد واقعاً توجیه نیست. از این رو، بجا است به تحلیل بسیار دقیق مسئله بپردازیم و امکان های بعدی را بررسی کنیم:

1- فرض کنیم جانی مثل گرابه یک سازمانده خوب باشد و بتواند دقیقاً مثل گرابه عمل کند، اما او آن سان عمل نکرده است، زیرا او می اندیشید که این شکل عمل کردن احتکار خواهد بود. به این دلیل، هر چند تصاحب گرابه شرط نوزیک را برآورده، امّا بنظر نمی رسد کهگرابه  (آن چه را که نوزیک برای او به رسمیت شناخته) حق وادار کردن جانی را به رعایت آن داشته باشد.

2- موضوع هنوز باید روشن تر شود. اکنون فرض کنیم که جانی توانسته باشد تقسیم کار به مراتب بهتر از تقسیم کاری که گرابه به او تحمیل کرد، ابداع کند، تقسیم کاری که هم زمان برای جانی و گرابه امتیازهایی زیادتر از امتیازهایی دارد که تصاحب گرابه برای آن ها تأمین می کند. با این همه، حتی در همین وضعیت تصاحب گرابه از دید نوزیک موجه باقی می ماند. از آن نتیجه می گیریم که شرط نوزیک تصاحب هایی را مجاز می داند و تشویق می کند که نتیجه های آن برای هر کس که ضروری نیست، بسیار منفی است.

3- بدیل سومی برای تصاحب گرابه وجود دارد که عبارت از حفظ مالکیت مشترک مشاع است. پس تصاحب دیگری وجود دارد که من متأسفم که نوزیک آن را هرگز بررسی نکرد و آن تصاحب زمین ها و گوزن ها توسط جانی است. این بدیل سوم که به ناروا از جانب نوزیک به آن توجه نشد، ایجاب می کند که جانی و گرابه دربارة تقسیم کاری که در آن هر یک از آن ها زمین را تصاحب نکند، توافق داشته باشند. در واقع، یک چنین توافقی شکل مُعینی از سوسیالیسم را سامان می دهد: در صورتی که این سوسیالیسم از حیث تولید رضایت بخش تر از مالکیت های خصوصی این یکی یا آن یکی باشد، کمتر از وضعیت آغازین رضایت بخش نیست که در آن مالکیت خصوصی وجود نداشت. این که نپرسیم وضع جانی در وضعیت بدیل سوسیالیستی چه خواهد بود، دلبخواهی است، حال آن که ناگزیر می پرسیم آیا تصاحب گرابه موجه است؟

    با این همه، فرض می کنیم که جانی استعدادهای سازماندهی گرابه را نداشته و تصاحب گرابه برای جانی وضعیتی بهتر از وضعیت پیشین تأمین می کند. همچنین برخلاف نبود مالکیت خصوصی در آغاز به عنوان یک دلیل پیش پا افتاده فرض می کنیم که سوسیالیسم برای هیچ یک از دو طرف سودمند نباشد. در این مورد آیا می توان گفت که تصاحب گرابه دست کم با این مقدمه ها آنقدر موجه است که نوزیک آن را تأیید می کند؟

    ملاحظه می کنیم که حتی اگر ما آن را موجه تلقی کنیم، این تصاحب تنها به خاطر این موجه است که شرط های بسیار دقیقی را که نوزیک تعریف کرده برآورده می کند. شخصاً تصور می کنم که حتی در این حالت، مشروعیت آن کاملاً چون و چرا پذیر است. در واقع، وارونه تصور کردن به پذیرفتن این نکته باز می گردد که زمین در نقطة عزیمت به طور جمعی در تملک گرابه و جانی نبوده است. به طوری که تنها روش مشخص تصمیم گیری دربارة شکل مالکیت همانا توسل به روش سوسیالیستی تصمیم گیری وفاقی بجای اعتماد کردن به تصمیم گیری یک جانبه است. به جای این گمانه زنی به سبک نوزیک  که زمین در مالکیت هیچکس نبوده، چرا نپنداریم که زمین پیش از تملک گرابه، در مالکیت جمعی بوده است.

   در حقیقت، در دنیای واقعی، همانندهای جانی  میلیاردها افراد هستند که اکثریت نوع بشر را تشکیل می دهند، اینان وسیعاً بی بهره از هر مالکیت بدنیا آمده اند. و  این بیان می کند که در واقع بقای آن ها بسته به این واقعیت است که کسی آمادة خریدن نیروی کارشان است. نوزیک دربارة این افراد چه خواهد گفت؟ اشخاص خصوصی با هر مالکیت که واقعاً موفق به فروش نیروی کارشان شوند، دست کم به همان اندازه و شاید بیشتر در مبادلة این نیروی کار به دست می آورند. این آن چیزی است که آن هامی توانند امیدوار باشند با استفاده از نیروی کارشان در حالت طبیعی کاملاً بی قانون بدست آورند. وانگهی، نوزیک خواهد گفت نامالکانی که نیروی کارشان به زحمت خرید نمی ارزد. در هر حال در حالت طبیعی زنده نمانده اند. در این صورت، این یک حقیقت است که نبود دولت رفاه (Etat providence ) در جامعة نوزیک می تواند به همان اندازه آن ها را به مرگ محکوم کند.

    در این نقطة تحلیل می توان به دو یادآوری دربارة گفتمان ریشه دار و مصالحه جو اشاره کرد که وضع محروم ترین ها، آن را تغذیه می کند. یادآوری نخست از این قرار است: در صورتی که بپذیریم جهان در آغاز از جنبة اخلاقی گویا به هیچ کس تعلق نداشت، این واقعیت که کسانی که امروز از منابع بی بهره مانده اند، وضع بهتری نداشتند، اگر اشیاء در حالت طبیعی باقی مانده بود و اگر هیچ تصاحب خصوصی صورت نیافته بود (چنان که وضعیت چنین بود) به هیچ وجه شرایط شان را توجیه نمی کند؛ زیرا آن ها می توانستند در شرایط بهتر زندگی کنند، اگر این تصاحب های خصوصی صورت نگرفته بود. یادآوری دوم مبتنی بر بازگشت به مصالحه ضمنی در یادآوری نخست با ذکر این ایراد است که نوزیک ثابت نکرده است که وضعیت آغازین جهان واقعاً وضعیت نبود تام مالکیت خصوصی است. چه چیز ما را از این نگرش که در آغاز موضوع مالکیت جمعی است، باز می دارد، حتی اگر بپذیریم که هر کس کاملاً مالک خویشتن است؟

    از آن نتیجه می گیریم که می توان نابرابری گرایی نوزیک را رد کرد، بی آن که به این دلیل تز مالکیت خویشتن را به پرسش کشید.

 

3- دو مفهوم آزادی

     در مقابل، آن چه که مورد گفتگو است، اندیشة بی پیرایه و اطمینان بخشی است که طبق آن اشیاء «دست نخورده» به هیچکس تعلق ندارد و بنابراین در اختیار همه بوده است. متشتت بودن چنین فرض هایی حقیقتاً ناگزیر نیست، حتی اگر بپذیریم که افراد کاملاً مالک خودشان هستند. این  انگاشتن که در آغاز اشیاء واقعاً به هیچکس تعلق ندارد، می توان پنداشت که آن ها به طور جمعی در اختیار همه قرار دارند. بنابراین، اکنون من کوشش برای ترکیب این دریافت متفاوت با ارتباط اخلاقی را نشان داده و به بحث می کشم که در آغاز بین انسان ها و اشیاء بنا بر اصل مالکیت خویشتن وجود دارد. بر این اساس، کوشش خواهم کرد نتیجة باز تقسیمی را روشن کنم که مالکیت خویشتن را در دنیایی به کار می اندازد که اجزاء تشکیل دهندة آن مستعد خصوصی سازی یک جاذبه نیستند. آن چه که در پی می آید کوشش برای هدایت درست پروژة طرح ریزی شده در پایان نخستین بخش است. از این قرار چگونه باید مالکیت خویشتن را رعایت کرد و به طور برابر منابع مادی را تقسیم کرد: امیدی که مبنای عمل قرار می گیرد به روشنی به برابری می رسد؛ بی آن که به این دلیل مالکیت خویشتن را رد کند.

    یکبار دیگر، دنیایی را در نظر گیریم که ساکن دو فرد است؛ یکبار دیگر تصمیم بگیریم که نتیجه های این تحلیل با کمی دستکاری در دنیای ساکن میلیون ها فرد بکار رود. این بار افراد ما بنا بر ورق های برنده کارآمد (capable ) ناکارآمد (incapable) نام می گیرند (البته ناکارآمدبودن دومی به خاطر علیل بودن است). هر یک از آن ها مالک خویشتن است. آن ها هر چیز بازمانده را به طور مشترک در اختیار دارند. فرض می کنیم که هر یک از آن ها موجود معقولی هستند که صرفاً سرگرم نفع خاص خویش اند. از خود می پرسم آن ها بنا بر کدام شیوة تولید و توزیع به توافق می رسند. از این رو، به تحلیل امتیازهایی می پردازم که در دنیای فارغ از هر مالکیت خصوصی، آزادی اختیارمندی استعدادهای فردی اش را برای هر فرد تأمین می کند.

    آن چه کارآمد و ناکارآمد در اختیار دارند، نه فقط به توان خاص و تصمیم های خاص شان، بلکه همچنین به وضعیت مادی دنیایی که آن ها را در بر دارد، باز می گردد. پنج وضعیت مادی که یکدیگر را نفی می کنند، اما مجموع امکان ها را فراهم می آورند. قابل بررسی اند، هر چند که همة این وضعیت ها ضرورتاً جالب نباشند.

1- کارآمد هر روز به تولید آنچه که تنها یک شخص برای  زیستن نیاز دارد، نایل نمی آید، پس کارآمد و ناکارآمد قادر به زیستن نیستند.

2- کارآمد می تواند آن چه را که لازم است، یا بیشتر که لازم ندارد، تنها برای یک شخص، امّا نه به قدر کافی برای دو نفر تولید کند: ناکارآمد می گذارد کارآمد آن چه را که می تواند تولید کند، چون بدجنسی و حسد می تواند رفتار دیگری به او دیکته کند. کارآمد توان زیستن دارد، ناکارآمد قادر به زیستن نیست.

3- کارآمد می تواند فقط تا اندازه ای برای بقای خاص خود و بقای ناکارآمد تولید کند. همچنین ناکارآمد او را از تولید منع می کند، جز هنگامی که به تولید کمیت لازم می پردازد. این چیزی است که کارآمد انجام می دهد و هر دو زنده می مانند.

4- اگر کارآمد به تولید هر چه که باشد دست بزند، کمیت تولید شده بنا بر چیزی جز گزین های خاص اش مشخص می شود و این کمیت از آن چه که دقیقاً برای زیستن کارآمد و ناکارآمد لازم است، فراتر می رود. پس برای آن ها لازم است که دربارة توزیع مازاد ثابت بحث کنند. اگر آن ها به توافق نرسند (آن چه که تئوری پردازان آن را «نقطه خطر» می نامند)، خطر نبود هر تولید و در نتیجه خطر مرگ کارآمد و ناکارآمد در میان است.

5- البته، کارآمد می تواند یک مازاد هم تولید کند. اما این بار او می تواند با روش واقع گرایانه تر تأثیر این مازاد را به نحوی تعدیل کند که کارآمد و ناکارآمد نه تنها مانند مورد پیش دربارة سهم هر کس بلکه دربارة کمیت کلی که تولید خواهد شد، بحث کنند.

    حالت های جالب، حالت های 4 و 5 هستند که در آن ها مذاکره راه مراقبت را می گشاید. در اثرهای فلسفی و فنی که به این مسئله ها اختصاص یافته، بحث برای دانستن آن چه که می تواند چنین روندی را پیش بینی کند، ادامه می یابد. بنظر بدیهی است که عامل های روند مذاکره چیزی خواهد بود که آن را معمولاً کارکردهای سودمند کارآمد وناکارآمد، از جمله ناسودمندی کار برای کارآمد  و ناسودمندی ناتوانی برای ناکارآمد می نامند. به بیان دیگر، آن چه قطعی خواهد بود، با روشی کم تر فنی، ترجیح های این یک و آن یک هستند، بنابرآن چه که آن ها علاقمندند و یا بنا بر آن چه که آن ها علاقمند نیستند که در هر حال به شدت احساسات شان بستگی دارد. نکتة اساسی این است که استعدادکارآمد برای او تنها کمیت فرآورده هایی را که به او باز می گردد، مشخص نمی کند. اگر کاربرد استعدادش او را ناراحت کند، در این صورت او یک جبران اضافی بدست می آورد. البته، او آن را تنها به خاطر این که ناراحت شده است، کسب می کند، نه به خاطر این که کارش او را ناراحت کرده است. کوتاه سخن کارآمد هیچ سودی از این واقعیت که این اوست که چیزی تولید می کند و ناکارآمد نیست، کسب نمی کند. ناکارآمد شرایط لازم تولید را «در مقیاسی که از منع بهره برداری از زمین چشم می پوشد» کنترل نمی کند و کارآمد  از این حیث دو کنترل انجام می دهد. البته، این امر به کارآمد هیچ امتیازی در مذاکره نمی دهد. اگر یک فرآورده 101 دلار بیارزد و اگر شما مالک 100 دلار آن و من تنها مالک یک دلار باشم، چنان چه ما هر دو موجودهای معقولی باشیم که به منافع خاص مان بپردازیم، شما بخش مهم تر فرآوردة نهایی را بدست نمی آورید. اگر ما آن را با هم بخریم، تنها بنا بر این واقعیت شما سهمی بسیار زیادتر از آن چه که لازم برای کسب آن است، تدارک می بینید.

    از آن چه در بالا گفته شد، این نتیجه بدست می آید که مالکیت مشترک جهان مانع می شود که مالکیت خویشتن نابرابری نقدپذیر در بینش های فیلسوفان برابری خواه بوجود نیاورد: در صورتی که تاریخ کارآمد و ناکارآمد در بسیاری جهت ها تاریخ کاملاً ویژه است. واقعیت این است که استعداد به تنهایی برای او هیچ پاداش اضافی تأمین نمی کند – حتی اگر مالکیت خویشتن در چارچوب مالکیت مشترک منابع بیرونی قاعده باشد، از دید من تعمیم پذیر است. من نمی گویم که هیچ نابرابری تحمل ناپذیر در بینش های برابری خواهان نمی تواند در موقعیتی که موقعیت کارآمد و ناکارآمد است، بروز کند. من فقط می گویم که یا نابرابری از این نوع وجود نخواهد داشت، یا وجود آن بنا بر این واقعیت که کارآمد مالک نیروهای خاص خود است: نتیجه نمی شود: این نابرابری نتیجه کارکردهای سودمند دو فرد ذیربط در مقیاسی است که این کارکردها در روند مذاکره دخالت می کنند. هیچ کس نمی تواند مطئمن باشد که هیچ نابرابری نکوهیدنی از جانب برابری خواهان بروز نمی کند. به علاوه، هیچ چیز نمی گوید که این شکل های متفاوت برابری در خور نتیجه گیری از روند مذاکره باشند.

     اکنون برای ما ضرورت دارد ایراد آشکارا ناپذیرفتنی به روشی را بررسی کنیم که تازه از تاریخ کارآمد و ناکارآمد بیرون کشیدیم. روش این است که بدون انکار مالکیت خویشتن و بدون تأیید برابری شرایط به عنوان یک اصل ضرور، نزدیکی به یک شکل برابری شرایط با تأکید بر مالکیت مشترک دنیای بیرونی ممکن است. ایراد به ظاهر ناپذیرفتنی این است که عمل تأیید مالکیت مشترک جهان در تضاد با کاربرد آن و نتیجه های پیش بینی پذیر مالکیت خویشتن است. پس به چه درد می خورد که من مالک خود باشم، در صورتی که نمی توانم هیچ چیز بدون موافقت دیگران انجام دهم؟ آیا نمی توان انگاشت که کارآمد و ناکارآمد با هم نه فقط مالک جهان، بلکه در واقعیت مالک یکدیگر باشند؟ آیا آن ها دقیقاً با همان روش که ما می پنداریم به جای مالک بودن خودشان مالک یکدیگر بودند، مذاکره نمی کردند؟ از این رو، می توان اندیشید که این جا شکل مورد اشارة برابری منابع بیرونی، به اعتبار مالکیت مشترک جهان، هر توجه به مالکیت خویشتن را که بنا بر آن ما کوشیده ایم آن را بیاموزیم، زایل می کند. پس مالکیت خویشتن از بین نرفته است، بی فایده شده است، همان طور که مالک بودن یک در بازکن هنگامی که حق نوشیدن شراب را نداریم، بی فایده است.

    البته، ایراد بالا می تواند برای نیازهای بحث ناشناخته باشد. مالکیت مشترک جهان در واقع مالکیت خویش را کاملاً صوری می سازد. علاوه بر این، همانطور که دیدیم، این ایرادی نیست که مدافعان سرمایه داری بتوانند از آن استفاده کنند.

    وظیفة جدل فصل حاضر عبارت از پاسخ دادن به تأیید روبرت نوزیک است که طبق آن احترام به مالکیت خویشتن ایجاب می کند که آزادی زیستن را آن طور که او مدعی آن است، برای همه به رسمیت بشناسیم، آزادی که با برابری شرایط بسیار پربها برای سوسیالیست ها ناسازگار است. برهان ما این است که مالکیت خویشتن، برخلاف تأییدهای نوزیک با برابری شرایط سازگار است؛ زیرا نابرابری که نوزیک از آن دفاع می کند، ایجاب می کند که اصل نابرابری توزیع منابع بیرونی را که به هیچ وجه ضروری نیست، به مالکیت خویشتن بیفزاییم. بر عکس، هنگامی که مالکیت خویشتن همراه با مالکیت مشترک جهان است. گرایش آن به تولید نابرابری زایل می گردد.

    ایرادی که از چنین پاسخ گرفته شد، این بود که توزیع منابع در حالت مالکیت مشترک جهان مالکیت خویشتن را که رسماً مربوط به آن است، کاملاً صوری می سازد. بنابراین، چنین ایرادی در رابطه با جدل حاضر، در صورتی بی بها می شود که بتوان ثابت کرد که مالکیت خویشتن مورد دفاع نوزیک در نفس خود کاملاً صوری است. در این صورت، او نمی تواند تأیید کند که آن چه او از آن دفاع می کند، نابرابری شرایط را بوجود می آورد.

    درست است که نوزیک علاقمند است، آن طور که خود متقاعد شد، ما را متقاعد کند که مالکیت خویشتن مورد ستایش اش کاملاً صوری نیست. از این رو، او در فصل سوم «هرج و مرج، دولت و اتوپی» توضیح می دهد که هر کس باید در زیستن آن گونه که میل دارد، آزاد باشد. این تمایل در اصل در صورتی برآورده می شود که هر کس از حقوق ناشی از مالکیت خویشتن آن طور که نوزیک آن را درک می کند، بهره مند باشد. البته، نوزیک، همچنین می اندیشید که پست ترین پرولتر که ناگزیر است نیروی کارش را به سرمایه دار بفروشد، درواقع، برای زنده ماندن باید از همة حقوق لازم برای یک فرد برخوردار گردد. اگر چنین باشد، در این صورت، نوزیک نمی تواند متأسف باشد که کارآمد از خودش فقط یک مالکیت صرفاً صوری داشت. چون این مالکیت، اعم از صوری یا ناصوری به هیچ وجه متفاوت از مالکینی نیست که پرولتر از آن برخوردار است.

    اگر کارآمد و پرولتر واقعاً مالک خودشان نیستند، برای این است که هیچ یک از آن ها نمی تواند هر کاری را انجام دهد، بی آن که به ترتیبی موافقت ناکارآمد و سرمایه دار را کسب کرده باشد. بدیهی است که وضعیت آن ها کاملاً متفاوت با وضعیت یک برده است. در واقع اگر هیچ کس نمی تواند هر کاری را بدون موافقت دیگری انجام دهد، به همان اندازه واقعی است که هیچ چیز آن ها را به انجام آن چه که میل ندارند، انجام دهند، وادارد: کارآمدو سرمایه دار از هر قدرتی که بنا بر قراردادی که فرمانبری را تجویز می کند، توجیه می شود، بی بهره اند، در صورتی که ارباب برده می تواند یک جانبه دربارة آن چه که برده باید انجام دهد، تصمیم بگیرد.

    بدین ترتیب نوزیک با یک برهان دو وجهی روبرو می شود. یا سرمایه داری هیچ مالکیت خویشتن را بر نمی تابد. چون این مالکیت که کارگر از آن برخوردار است، واقعاً شایستة این نام نیست؛ یا این مالکیت خویشتن با همان قوت برای کارگر وجود دارد که در این صورت، در دنیای کارآمد و ناکارآمد این مالکیت خویشتن هیچ نابرابری به بار نمی آورد.

    اجازه دهید به نحو دیگر برهان دو وجهی را که نوزیک با آن روبروست، شرح دهم. نوزیکتأیید می کند که گرایش به نابرابری هنگامی که افراد حق زیستن را آن طور که آن را می فهمند، قبول دارند، امر ناگزیری است. با این همه، او لازم می داند تأیید کند که پرولتر علی رغم اجبارهایی که روی گزینش های اش سنگینی می کند، آن طور که می خواهد، زندگی می کند. اگر به درستی مسئله چنین است، نوزیک حق ندارد، تأیید کند که ناممکن بودن تضمین برابری شرایط، هنگامی که افراد آن طور که میل دارند زندگی می کنند، آشکار می شود. زیرا کارآمد و ناکارآمد زندگی شان را درست مانند پرولتر انتخاب می کنند و شیوة زندگی شان برابری معین شرایط را برای آن ها تضمین می کند.

 

     پس می توانیم از آن چه گذشت سه نتیجه بگیریم:

   نخست این که تاریخ کارآمد  و ناکارآمد نشان می دهد که برابری دقیق سوسیالیستی با آزادی که مدافعان سرمایه داری وعده می دهند برای هر کس در جامعة سرمایه داری تضمین شده، سازگار است. در واقع، این آزادی چیزی جز مالکیت صوری خویشتن نیست و این مالکیت صوری در دنیای کارآمد و ناکارآمد وجود دارد.

    دوم این که: هر چند تأیید می شود که آزادی مورد نظر نوزیک متضاد با برابری نیست، امّا این برداشت درست نیست، به خاطر این که مسئله آن جا عبارت از آزادی بسیار محدود است: برای اثبات این می ماند که برابری می تواند با آزادی شایستة این نام همراه باشد.

     یک چنین آزادی که سومین نتیجه گیری من است – مالکیت خویشتن نیست، بلکه استقلال، یعنی امکان واقعی کنترل زندگی خود است – مالکیت عمومی خویشتن هنگامی که همراه با قاعده های مناسب در زمینة کنترل منابع بیرونی است، پرولتر تولید نمی کند. این بدان معناست که چنین قاعده هایی باید مالکیت خویشتن را ضمن در امان نگهداشتن هر کس از شرایط پرولتر حفظ کنند، چون که آزادی واقعی یا استقلال واقعی باید برتری داشته باشد. بنابراین، محدود کردن مالکیت خویش ضروری بنظر می رسد. نتیجه گیری ریشخندآمیزی است. زیرا این استقلالی است که برای ما جذابیت مالکیت خویشتن را تولید می کند. و این به بهای سوءتعبیری فاجعه بار خواهد بود. زیرا آن چه چنان جاذبه به تز مالکیت خویش می دهد، در واقع ما را به نفی مالکیت خویشتن سوق می دهد.

    مرحلة بعدی به طور طبیعی مبتنی بر این پرسش است که یک فرد برای واقعاً مستقل بودن باید کدام نوع و کدام درجه از کنترل را بر شئی های بیرونی داشته باشد. این پرسش ها مصاف واقعی برای فیلسوفان سیاسی چپ عصر کنونی است؛ حتی اگر زمانی تزهای نوزیک را نفی کرده باشند. با عنایت به خطر نتیجه گیری از یک یادداشت تقریباً فضل فروشانه به جای پایان دادن به ملاحظه فن سخنوری خیلی ساده بر آن می افزایم که به عقیدة من برابری سوسیالیستی شاید با آزادی ناسازگار باشد. البته، وجود خود چنین ناسازگاری می تواند هنوز بسیاری از پژوهش ها و بحث های متعدد را تغذیه کند.


پی نوشت:

1- از این رو، با مشخص کردن آن چه که بنیانگذار و آن چه که مشتق در فکر راست است، من مایلم بگویم که برای فیلسوفان راست، اندیشة اساسی این است که آزادی قبل از هر چیز جریان دارد و برای آزاد بودن، افراد باید مالک خویشتن باشند. زیرا راست، بنا بر مفهوم آزادی هیچ شرحی که به ما امکان پیوند دادن آزادی و مالکیت خویشتن را بدهد، ارایه نمی کند. به مراتب می توان گفت که گستردگی و سرشت آزادی که باید از آن ما باشد، این دریافت از مالکیت خویشتن را بازتاب می دهد. به این دلیل است که نبود آشکار آزادی نزد پرولتر به عنوان یک نمونة مخالف اندیشة راست که طبق آن آزادی در جامعة سرمایه داری برتری دارد، تحلیل نشده است. زیرا پرولتر که مجبور است هر روز نیروی کارش را بفروشد، کمتر از آن مالک خویشتن است؛ و در واقع، او باید چنین وضعی داشته باشد تا بتواند این نیروی کار را بفروشد و بنابراین، در مفهوم خاص اصطلاح کاملاً آزاد است.

2- روبرت نوزیک « هرج و مرج، دولت و اتوپی»، نیویورک. کتاب های پایه 1974، پاریس،PUF 1988

3- همان جا، ص 178.

No Comments

Comments are closed.

Share