چرا ضد سرمایه داری بودن عقلانی است
اولیویه بنُ فنُ
برگردان: محمد تقی برومند

11.10.2019

مسئله عبارت از ساختن مدلی است که در آن نیاز های افراد در کانون گزینش های سیاسی قرار دارند. دنیایی که در آن همکاری، کمک، تقسیم و همبستگی مقدم بر رقابت اند. دنیایی که در آن، جا برای بحث وجود دارد و مانع از بی سوادی و بی اطلاعی شهروندان است . باید به اطراف مان نگاه کنیم و سیاست را از آن خود کنیم. سیاست همانا حکومت ها نیست، سیاست پیچیده و کار کار شناسان نیست، سیاست ماییم با تفاوت ها، شناخت های مان، انرژی، خلاقیت و شعرمان .

Zedde_Sarmayehdari_budan

فهرست

–     ضد سیستم سرمایه داری بودن، ساده، منطقی و به طوراخلاقی عادلانه است

–      سیستم سرمایه داری در بهبود بخشیدن زندگی افراد کامیاب نبوده است

–      بحرانی که با آن روبروییم به تمامی یک بحران سرمایه داری است

–      دادن چهرۀ انسانی به سرمایه داری ممکن نیست

–      اتوپی همان اتوپی ای نیست که می پنداریم

–      باید به آفرینش سوسیالیسم در قرن 21دست یازید

«انسان همواره جنگیده است»؛ «انسان به طور بنیادی خود خواه است»، «سرمایه داری همواره وجود داشته است و وجود خواهد داشت»؛ «سیستم سرمایه داری به رغم عیب های اش در همان حال کم تر ناپسند است»؛ «سرمایه داری تنها مدلی است که شایستگی اش را نشان داده است، اما فرجام کار همۀجامعه های دیگر به فاجعه انجامیده است». این تصدیق ها که از دیرباز در همه جا به گوش می رسند،نقش بسیار مشخصی بازی می کنند. به طوری که هر بحث جدی، هر تحلیل انتقادی و هر پیشنهاد بدیل را در برابر مدل اقتصادی که در آن به سر می بریم، پس می زنند. پذیرفتن این تصدیق ها مانع از دیدن این نکته اساسی است که ما در دنیایی استوار بر بهره کشی، فقر و نابرابری ها، بسر می بریم که با بحران فراگیر و بی سابقه در تاریخ بشریت، در مقیاس سیاره ای، روبرو است. این تصدیق ها با سوق دادن ما به در خود فرو رفتن و سرنوشت باوری، مانع از تبدیل ما به شهروندان مسئولی است که نیروها و هوش وعقل شان را در خدمت طرح رهایی بخش قرار می دهند. اگر مایلیم به وجه مطلوبی علیه بی عدالتی اجتماعی مبارزه کنیم، درهم نوردیدن، مبارزه و فرارفت از تصدیق هایی که چیزی جز حقیقت گریزی و اندیشه های پیش انگاشته نیست،ضروری است. باید این را پذیرفت که بشریت باید راه های پیشرفت مشخصی جز راه سرمایه داری پیدا کند.این امر کار آسانی نیست؛ راهی دراز و انباشته از مانع ها خواهد بود. با این همه، اگر مایلیم دنیایِ ممکن دیگری بسازیم که به طور اجتماعی عادلانه و سرشار از احترام گذاشتن به طبیعت باشد، این یگانه راه حل خواهد بود. باید این واقعیت را پذیرفت که امروز ضد سرمایه داری بودن فوری، ضروری و عاقلانه است .

ضد سیستم سرمایه داری بودن، ساده، منطقی و به طور اخلاقی عادلانه است

بحث را از این جا می آغازیم که ضد سرمایه داری بودن یعنی چه ؟ طبق واژه نامه ها ضد سرمایه داری کسی است که «با سرمایه داری مخالف است» اما سرمایه داری چیست؟ این یک مدل اجتماعی و اقتصادی است که ارزش های اساسی آن سود، مالکیت خصوصی وسیله های تولید، رقابت و رشد اقتصادی است.

در واقع، ضد سرمایه داری بودن بسیار ساده است. این عبارت بسیار ساده بدین معنا است که فرد ضد سرمایه داری مخالف این واقعیت است که سود، مالکیت خصوصی وسیله های تولید، رقابت، خودخواهی و رشد اقتصادی که گزینش های جامعه های بشری را مشخص می سازند، ارزش های بنیادی را تشکیل می دهند.

بنابراین، ضد سرمایه داری بودن به هیچ وجه مترادف با کمونیست بودن، لنینیست بودن، استالینیست بودن، تروتسکیست و آنارشیست بودن یا دیگر نام ها از این نوع نیست. ضد سرمایه داری بودن به معنی «دفاع» از نظام هایی چون نظام روسیۀ استالین، کامبوج پولپوت، چین مائو و مشابه امروزی آن ها نیست. ضد سرمایه داری بودن به هیچ وجه مخالف «پیشرفت» بودن و زیستن به شیوه فقیرانه و رد قاطعانه هر آن چه از چنین جامعه ای سرچشمه می گیرد، معنی نمی دهد. زیستن در  یک سیستم و مخالف آن بودن  یک چیز و ناسازگار نیست.

ضد سرمایه داری بودن عبارت از این اندیشه است که سود، مالکیت خصوصی، رقابت و رشد نباید و نمی توانند پایۀ یک جامعۀ به طور اجتماعی عادلانه، احترام گذار به طبیعت، همبسته و رهایی بخش برای بشریت را تشکیل دهند.

سیستم سرمایه داری در بهبود بخشیدن زندگی افراد کامیاب نبوده است

در نزد مدافعان سرمایه داری اغلب اظهازهایی از این نوع به گوش می رسد: «به یقین سرمایه داری کامل نیست. هیچ سیستمی کامل نیست. اما با وجود این نباید فراموش کرد که سرمایه داری بهبود شرایط زندگی را برای میلیون ها نفر ممکن ساخته است و نیز نباید فراموش کرد که به موهبت سرمایه داری انواع تکنولوژی ها چون تلفن، هواپیما، اتومبیل، اینترنت و غیره در دسترس میلیون ها نفر قرار گرفته است».

البته، این درست است که بخشی از حقیقت در این اظهارات وجود دارد. اما این بخش بسیار کوچک و حتی خیلی ناچیز است. چرا چنین است؟ نخست باید بیاد آورد که بیشتر ثروت ها که شماری از افراد از آن بهره مندند، از راه استثمار خلق ها و غارت منبع های طبیعی بوجود آمده اند. بهایی که برای امکان دادن به اقلیتی از انسان ها در «سود بردن» یا «بهره مند شدن» از سطح زندگی بالا -و به گفتۀ آن ها «پیشرفت»- پرداخت شده چه قدر است. چه قدر جنگ، جنایت علیه بشریت، فاجعه های بشری و زیست بومی برای رسیدن به این پیشرفت ضرورت دارد؟

وانگهی، سرمایه داری تقریباً در همۀ اقتصادهای جهان برقرار و «جهانی» شده است. معنی آن این است که همه این اقتصادها با هم پیوند دارند. این امر ایجاب می کند که ترازنامه ای جدی از کارکرد سرمایه داری در مقیاس جهانی بدست دهیم که چه تعداد از موجودهای انسانی واقعاً از این سیستم سود برده اند و می برند. به گزارش بانک جهانی، بیش از نیمی از بشریت در فقر زندگی می کند. از سوی دیگر برای سه میلیارد انسان در سیارۀ ما مسئلۀ گرهی عبارت از استفاده از تلفن، اینترنت یا دیگر ثروت های تکنولوژیک نیست، مسئله عبارت از  12 ساعت کار روزانه در هفت روز هفته برای کسب درآمد کافی فقط برای تأمین معیشت خانواده است که از گرسنگی نمیرند. هنگامی که از «طول عمر» سخن به میان می آید، باید یاد آور شد که گزارش های سازمان ملل متحد نشان می دهند که «امید به زندگی» در بسیاری از کشورها به زحمت به 41 سال می رسد.

در شمال و جنوب بیشتر شهروندان، جنبش های اجتماعی، دولت ها و نهادهای بین المللی می پذیرند که وضعیت کنونی به شدت ناانسانی و تحمل ناپذیر است. میلیاردها موجود انسانی در سیارۀ ما از حقوق اساسی شان محروم اند. بی بهره بودن از آب آشامیدنی، محروم بودن از مواد غذایی کافی و مسکن مناسب، بی بهره بودن از دسترسی به بهداشت و آموزش و پرورش در جای نمایانی قرار دارد. از این رو، سیستم سرمایه داری موفق نشده است زندگی افراد را بهبود بخشد و آفت های بزرگی را که زندگی بشریت را تهدید می کنند، از پیش پا بردارد. بدتر از همه طی 30 سال اخیر، یعنی از زمان برقراری سرمایه داری نولیبرالی، همه چیز در شمال و جنوب سیاره دستخوش ویرانی و آسیب های بزرگ شده است. بنابراین، از دید کلی، ترازنامۀ سرمایه داری بسیار منفی است.

بحرانی که ما باید با آن مقابله کنیم، به تمامی بحران سیستم سرمایه داری است

وضعیت اجتماعی و اقتصادی و زیست بومی کنونی بسیار اسف بار است، به طوری که طی 30 سال اخیر به ویرانی انجامیده است. این ترازنامه ای است که باید مورد توجه قرار گیرد. حال ناگزیر مسئله اساسی دیگری مطرح می شود. چگونه باید در کوتاه و میان مدت این وضعیت را دگرگون کرد. در چه راستایی باید حرکت کرد؟ در راستای «بهتر» یا «بدتر» شدن اوضاع؟ بدون پیشگویی، پاسخ به این پرسش تا اندازه ای روشن است. البته، پاسخ دردناک است. اما باید با صداقت و بدون درغلتیدن در ورطه فاجعه باوری آن را پذیرفت. بنابراین، نه تنها وضعیت کنونی خطر ادامه دادن به خوار و خفیف شدن هر چه بیشتر بلکه خطر نابود شدن تا آن درجه را در پی دارد که بقای بشریت را در معرض نابودی قرار می دهد. در واقع، بشریت اکنون ناگزیر با بحران های شمارمند بی سابقه روبروست که عبارتند از بحران غذایی، بحران مالی، بحران اقتصادی، بحران جوی، بحران مهاجرت، بحران زیست بومی، بحران انرژی و بحران تمدن. اگر با دقت به همۀ مورد های این بحران توجه کنیم بی درنگ درمی یابیم که آن ها صرفاً نتیجه «مدیریت بد» یا نبود قاعده ها نیستند. بر عکس، این بحران ها نتیجه طبیعت و منطق خاص سرمایه داری اند که تنها هدف آن کسب حداکثر سود در کوتاه مدت با همه عارضه های اجتماعی و زیست بومی است. بدین ترتیب، این تحلیل، یک تحلیل تکمیلی از ضدسرمایه داری بودن به ما ارائه می کند. جستجو، یافتن و دست یافتن به راه حل هایی که قاطعانه در گسست با این سیستم جای دارد، تأمین حقوق اساسی بشر را در کانون گزینش های سیاسی و اقتصادی قرار می دهد.

دادن چهرۀ انسانی به سرمایه داری ممکن نیست  

مسئله بسیار مهم دیگر این است که بدانیم آیا سرمایه داری قادر به وارونه کردن گرایش کنونی است؟ بنابر گفتمان های فرمانروا، ما در برابر سرمایه داری ای قرار داریم که دیوانه سری را جانشین عقل و منطق کرده است. واقعیت نشان می دهد که بحران مالی نتیجه رفتار ناپذیرفتنی شماری از سرمایه داران است. از این رو لازم است که «سرمایه داران را از چنگ سرمایه داران نجات داد». برای وارونه کردن گرایش کنونی و خروج از بحران، مسئله عبارت از نوسازی سرمایه داری و دادن چهرۀ انسانی به آن از راه بازگشت به وضعیت تنظیم بیشتر است. این مضمون گفتمان جدید در برابر گفتمان های فرمانروا است. پس، در حال حاضر یک دگرگونی نسبت به گفتمان های نولیبرالی 30 سال اخیر وجود دارد. اما نباید گفتمان و واقعیت را اشتباه کرد، زیرا دخالت های دولت در اقتصاد به عنوان برنامه های نجات بخش مالی هرگز به خاطر دفاع از توده ها نیست، بلکه فقط برای نجات سیستم سرمایه داری، کوشش برای بازیافت رشد و از این راه احیاء کردن سودهای سرمایه داران است. مسئله عبارت از اداره کردن بحران ضمن تنظیم موقت سیستم برای پرهیزیدن از ورشکستگی عمومی و سپس، توزیع کردن بر پایه همان پایه های پیشین است. البته، ممکن است که آن ها به بازیافت رشد برسند، اما شانس کمی در این زمینه وجود دارد. همۀ رقم ها و همۀ گزارش های نهادهای بین المللی نشان می دهند که بدون دگرگونی بنیادی بازگشت به بحران دراز مدت و عمیق تر حتمی است. بحران بانکی و مالی ادامه می یابد. بحران اقتصادی تعمیم یافته است. بحران در شرایط کنونی خصلت جهانی دارد.

چنان که ملاحظه می شود، در همۀ موردها، در چارچوب تناسب کنونی نیروها، مسئله در هیچ مورد برای حکومت ها در دستور روز قرار دادن مسئله برون رفت از این سیستم بحران آفرین نیست. تا کنون این کار انجام نیافته و برای انجام آن هیچ برنامه ریزی و آمادگی دیده نمی شود. آن چه برای انجام دادن تدارک شده (و اکنون برای انجام آن دست به کار شده اند)، پرداخت کردن هزینه های بحران به حساب زحمتکشان و توده های مردم است. مسئله مانند همیشه عبارت از کاربرد نسخه معمولی و مندرس، یعنی اجتماعی کردن زیان ها و خصوصی کردن سودها است. آن ها امیدوارند با این ترفندها بحران متوقف شود و دادوستدها دوباره رونق گیرد. آیا این ترفندها به اصلاح سرمایه داری می انجامند؟ آیا این همان چیزی است که خواستار آن ایم؟ می گویند رعایت کمی از قاعده ها، اندکی از دخالت ها، گفتگوها در بارۀ ضرورت از بین بردن بهشت های مالیاتی، بدون هیچ اقدام الزام آور واقعی برای دوری جستن از وضع بسیار بد امروز کافی است. بدیهی است که این نگرش چیزی جز فرو افتادن در بحرانی بسیار عمیق که معلوم نیست، چند سال ادامه یابد، نیست.

بنابراین، در یک چشم انداز درازمدت، ناانسانی کردن و نامعقولانه کردن، رقابت، ارتقاء نفع خصوصی افراد به زیان نفع عمومی و نیز دامن زدن به جنگ ها مشخصه جدایی ناپذیر سیستم سرمایه داری است. سرمایه داری چهرۀ انسانی ندارد، بلکه چهرۀ بربرمنشانه دارد. برای سرمایه ویرانی سیاره کم اهمیت است. به کار گرفتن کودکان برای اش اهمیت ندارد. برای اش بی اهمیت است که افراد چیزی برای خوردن داشته باشند یا نه، از سر پناه برخوردار باشند یا نه، در هنگام بیماری دوا و درمان داشته باشند یا نه و در پیری از باز نشستگی بهره مند باشند. هیچ یک از این موردها در سرمایه داری اهمیت ندارد. بنابراین، برای مقابله با بحران، پرداختن به ریشۀ مسئله و جایگزین کردن در حد امکان بسیار شتابانِ بدیل هایِ بنیادی که سیستم سرمایه داری را از سر واکُند ضروری است .

 اتوپی، همان اتوپی ای نیست که می پنداریم

سرمایه داری قادر به ساختن بدیل نیست و از عهده تضمین عمومی تأمین حقوق اساسی بشر برنمی آید. سرمایه داری نه می خواهد و نه می تواند به مصاف های بزرگ اجتماعی و زیست بومی عصر ما بپردازد. زیرا به محض این که این اندیشه را بپذیرد، خروج از سرمایه داری و ساختن مدل دیگر به طور منطقی به آن تحمیل می گردد. در این لحظه است که «مبارزه» علیه ایدئولوژی سرمایه داری به طور واقعی آغاز می گردد. در واقع پیروزی بزرگ سرمایه داری آن است که این اندیشه را در مغز اکثریت بگنجاند که اجرای مدل دیگر، نه فقط ناممکن بلکه به ویژه بسیار خطرناک است.

از این رو، به زعم آنان نباید خیال پردازی کرد. سرمایه داری وجود داشته است و وجود خواهد داشت. «همواره جنگ وجود داشته است و وجود خواهد داشت. همواره فقر و نابرابری بوده است و خواهد بود! آنانی که مدعی خلاف آن اند، خیال پردازند. باید حقیقت را دید. انسان به طور اساسی خودخواه است و از دوره های تاریک همواره در جستجوی سود بوده است و سرمایه داری این ترازنامه را تکمیل می کند. بنا براین، باید نتیجه گرفت که سرمایه داری نظام طبیعی جامعه های بشری است. ایجاد مدل دیگری که در آن به تقسیم همه چیز بپردازند، نه فقط تصورناپذیر است، بلکه خود به خود به فاجعه می انجامد. کافی است برای قانع شدن به سرنوشت سوسیالیسم شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی بنگریم. مبارزه علیه این ایدئولوژی ها، چه آن ها که در نخستین نگاه، پیوستگی منطقی کلی دارند و چه آن ها که در زندگی روزمره ما معنی دارند، آسان نیست. این کار آسان نیست اما ممکن است و باید به آن دست یازید».

نخست، لازم به یادآوری است که سرمایه داری همیشه وجود نداشته است. تمدن ها طی هزاره های پیشین در همۀ قاره ها بدون آشنایی با سرمایه داری تحول یافته اند. سرمایه داری ده قرن پیش در کرانه های جامعۀ فئودالی پدیدار شد. اما تنها دو قرن پیش به شکل صنعتی اش در پهنۀ غرب فرمانروا گشته و دیرتر خود را بر دیگران تحمیل کرده است. بنابراین، این سیستم سهم ناچیزی در تاریخ بشریت دارد. سرمایه داری همواره وجود نداشته است و وجود نخواهد داشت. پیشرفت و حیات آن بسته به بقای بشر است. تاریخ ثابت کرده است که بشریت می تواند به گونه دیگری نیز خود را سازمان دهد.

دوّم، به این معنی که سرمایه داری توسط انسان به وجود آمده، می توان گفت که سرمایه داری چیزی جز یک مدل بشری نیست. اما به ویژه باید گفت که سرمایه داری همۀ آن چه را که به مفهومی بد و ناستوده در انسان وجود دارد -مانند رقابت، خودخواهی، فردگرایی و غیره- تغذیه و تقویت کرده است. البته، نباید اشتباه کرد که رقابت و خود خواهی در سطح فردی به «مقدار نا چیز» هیچ چیز فاجعه باری ندارد و حتی می تواند جنبه های مثبت هم داشته باشد. بی تردید در هر یک از ما خودخواهی وجود دارد، هیچکس نمی تواند آن را نفی کند. از سوی دیگر، همبستگی و نوعدوستی نیز در هر یک از ما وجود دارد. یادآوری این نکته کاملاً مهم است که آیا ما در جامعه ای زندگی می کنیم که رقابت و خودخواهی را تغذیه و تقویت می کند یا در جامعه ای به سر می بریم که همبستگی و همکاری را تقویت می کند؟ به طور کلی، باید از خود پرسید آیا خودخواهی و جستجوی سود که پایه سیستم سر مایه داری هستند، می توانند انگیزندۀ ساخت جامعه به طور کلی اجتماعی عادلانه، احترام گذار به طبیعت، همبسته و رهایی بخش برای بشریت باشند؟ بدیهی است که نه.

سوّم این که با قوت باید تصدیق کرد که جامعه ای که ما باید بسازیم نباید در هیچ مورد تجربه های قرن بیستم موسوم به سوسیالیستی را بازآفرینی کند. با این که رژیم های استالینی عصر شوروی، پل پوت در کامبوج یا چین مائو تجربه های فاجعه باری هستند که باید با قوت و جدیت مورد نقد قرار گیرند، نباید فراموش کرد که به عامل های افراطی در توضیح ناکامی های تجربه های سوسیالیستی پیشین کم بهاء داده شده است. بسیار روشن است که یک سیستم سوسیالیستی یعنی سیستمی که نیازهای اجتماعی را مقدم بر نیازهای سرمایه می داند، به طور مستقیم با منافع سرمایه داران در تضاد است. اگر سرمایه داران تا این اندازه مطمئن بودندکه یک مدل استوار بر همکاری و مبادله کارآیی نخواهد داشت، چرا قدرت های سرمایه داری این قدر انرژی، زمان و پول برای مبارزه ایدئولوژیک، بی ثبات کردن سیاسی، در منگنه قرار دادن مالی یا سرنگونی نظامی علیه رژیم هایی هزینه کردند که می خواستند در این راه پیش بروند؟ چرا پاتریس لومومبا در کنگو، آلنده در شیلی، مصدق در ایران، توماس سانکارا در بورکینافاسو توسط قدرت های شمالی به قتل رسیدند؟ به خاطر این که آن ها می خواستند سیاست هایی را به کار بندندکه خلاف منطق سود پیش می رود. چرا موبوتو، پینوشه، شاه ایران یا کومپائوره از حیث فنی و مالی و نظامی طی بیش از 30 سال مورد حمایت قرار گرفتند؟ به خاطر این که آن ها فقط یک سیستم استوار بر انتقال ثروت های طبقه های زحمتکش و فرودست را به طبقه های سرمایه دار پذیرفتند.

      آیا آدولف هیتلر، بنیتو موسولینی، رژیم توسعه طلب و نظامی گر ژاپن در پیش و در مدت جنگ دوّم جهانی، ژنرال فرانکو، ژنرال سالازار و رژیم آپارتاید از طرفداران پرحرارت سرمایه داری نبودند؟ آن ها مسئول ده ها میلیون فقره قتل و کشتار هستند.

سرانجام به کسانی که ادعا می کنند اندیشیدن به مدل دیگر و عمل کردن برای برقراری آن واقع گرایانه نیست، به سادگی باید گفت که آن چه ناواقعی است این اندیشه است که بشریت فقط می تواند زیستن در این مدل را تحمل کند. به یاد بیاوریم که ترازنامه سرمایه داری آشکارا از فقر و نابرابری فزاینده و جهانی سخن می گوید که دیگر نمی توان آن را تحمل کرد. پس لازم و ضروری است که این مدل را دورافکند و مدل دیگری برای زیستن انسانی آفرید. ابداع مدل دیگر ممکن است و ما باید به طور جمعی به شیوۀ برقراری آن بیندیشیم. این مایه شرمساری خلاقیت انسان است که بیندیشیم ما از چنین شایستگی بی بهره ایم. اتوپی، مورد نیاز بشریت است و این بیش از آن که یک ترمز باشد، انگیزنده گسست با منطق سرنوشت باوری و پیشنهاد کردن تدبیرهای مشخص است و به ویژه اکنون چشم اندازهای جالبی برای جمعوارگی انسان به دست می دهد.

باید به ابداع کردن سوسیالیسم قرن 21 دست یازید

در برابر تجربه های فاجعه بار سوسیالیسم واقعاً موجود، باید با بنا کردن جامعه ای که می توان آن را سوسیالیسم قرن 21 یا «اکو سوسیالیسم» نامید، پاسخی عمیقاً دموکراتیک و خودمدیریتی به تجربه های منفی گذشته داده شود. در برابر بحران جهانگیر سیستم سرمایه داری، مسئله عبارت از برقراری سیاست های ضد سرمایه داری، سوسیالیستی و انقلابی است که ناگزیر بُعد فمنیستی، زیست بومی، انترناسیونالیستی، ضد نژادپرستی را دربرمی گیرد. لازم است که این بُعدهای متفاوت به طور منطقی پیوند یابند و به تمامی در طرح های سوسیالیسم قرن 21 گنجانده شوند. تضمین کردن عدالت اجتماعی در  همۀ جهان کاملاً ممکن است. پیشرفت به سوی مدلی که ضمن احترام به طبیعت، برای هر فرد حق داشتن مسکن مشخص، تغذیه کیفی، کار مناسب و مزد کافی، تامین اجتماعی، دسترسی به بهداشت و آموزش و پرورش و حمل و نقل را فراهم آورد، کاملاً امکان پذیر است. با این همه باید از این فراتر رفت. مسئله عبارت از برقراری دموکراسی واقعی است. به یقین، دموکراسی سیاسی که شهروندان بطور مشخص در گزینش های مهم آن شرکت می کنند، طبیعت و طرز کار جامعه های ما را مشخص می سازند. البته، دموکراسی اقتصادی ای لازم است که در آن توزیع ثروت از نوعی دیگر با کنترل این ثروت ها توسط زحمتکشان شهرها و روستاها که آن ها را تولید می کنند، ترکیب می شود.

البته، این نکته کار آسانی نخواهد بود. لازم است که چنین گزینشی، آگاهانه و جمعی باشد. بدیهی است که در زمان حاضر، نیروهای اجتماعی کافی برای زیر و رو کردن سرمایه داری وجود ندارد، اما همه جا در سیاره ما و در مقیاس های متفاوت، بدیل های اجتماعی، اقتصادی، دموکراتیک، نوبنیاد و خودگردان برقرار شده اند. افراد بیش از پیش می اندیشند که حق زیستن در سیستم دیگری، جز سیستم سرمایه داری دارند و به این می اندیشند که دنیای دیگری نه فقط ممکن است، بلکه ساختن آن اینجا و هم اکنون لازم و ضروری است. بنابراین، وظیفه ما، به عنوان شهروند جهان کاربرد تجربه های مشخص و مبارزه مطلوبی است که بتوانیم به بسیج همۀ نیروهای ضدسرمایه داری بپردازیم و آن ها را سازمان دهیم.

مسئله عبارت از ساختن مدلی است که در آن نیازهای افراد در کانون گزینش های سیاسی قرار دارند. دنیایی که در آن همکاری، کمک، مشارکت و همبستگی مقدم بر رقابت اند. دنیایی که در آن، جا برای بحث وجود دارد و مانع از بی سوادی و بی اطلاعی شهروندان است. به هیچ وجه نمی توان از بحران بهره برد. زیرا مدت ها است که با منافع میلیون ها نفر چه در شمال و چه در جنوب تصادم می کند. با این همه، این بحران این امتیاز را داشته است که همه علیه ایدئولوژی نولیبرالی قد علم می کنند و چهره واقعی حکومت ها را که به طور منظم به نفع ثروتمندان عمل می کنند، بر ملا می سازند. باید به اطراف مان نگاه کنیم و سیاست را از آن خود کنیم. سیاست همانا حکومت نیست، سیاست پیچیده و کار کارشناسان نیست. سیاست ماییم با همه تفاوت ها، شناخت ها، انرژی، خلاقیت و الهام شاعرانه مان.

بر عکس مبارزه اندوه زا نیست

چون بی عدالتی ها بسیار زیاد و ما در برابر قدرت های موجود بسیار ضعیف هستیم، به ویژه اغلب در بین جوانان این گفته رواج دارد که کوشش برای دگرگون کردن اوضاع کنونی ناممکن و بنابراین ناگزیر اندوه زا است. این برداشت نادرست است. تحلیل کردن جهانی که در آن بسر می بریم و آگاهی یافتن از خصلت عمیقا ناعادلانه آن و تصمیم گیری درباره پیکاری بهتر که بتوانیم علیه بی عدالتی ها سازمان دهیم، بستگی به درک جایگاهی دارد که باید در جامعه داشته باشیم و نقشی که می توانیم با متانت بازی کنیم. این امر بر خلاف روحیه فروافتادن در ورطه اندوه و وازدگی، اعتماد کردن به خویشتن را ممکن می سازد و گذرگاه های مان در زمین را سمت و سو می دهد.

بنابراین، تکیه کردن به روحیه رزمندگی پرهیزناپذیر است. باید با همه توان دست به اقدام هایی زد که با منافع سرمایه داری و پشتیبان های آنان در تضاد است. بسیج شدن و به خیابان آمدن ضروری است. مردم باید همه سویه بر آینده خود نظارت داشته باشند. انقلاب در خیابان و در صندوق های رأی انجام می گیرد. همان طور که مارکس یادآور شد، آزادشدن به دست مردم و برای خود مردم است. راه دراز و آکنده از مانع ها است. این مدل  که ما می خواهیم برقرار کنیم، روندی بی پایان و سرشار از تضادها و ناکامی ها است. ولی با این همه تؤام با شادی ها وپیروزی ها است. البته راهی بس مهم، آمیخته با آرمانی دست یافتنی است. اگر رهبری آن خوب انجام نیابد، راه به فرجام مطلوب نمی رسد. به گفته مارکس: تاریخ بشریت، تاریخ مبارزه طبقاتی است. در اینجا نیازی به یقیِن برای اقدام پیروزمند و موفقیت برای کوشیدن نیست.

No Comments

Comments are closed.

Share